از هراس
پاشنه هاي سربي
وقتي لگد ميكردند
قلم دستهايمان را
جمعی از مادران پارک لاله برای همدردی به دیدار مادر محمد مختاری شهید 25 بهمن 1389 رفتند
مادر با رویی باز و صمیمی همراه دخترش به پیشواز مادران آمد. پس از پذیرایی و تشکر از ما ، مادر محمد از پسرش گفت ، از شخصیت پسندیده پسرش صحبت کرد از روحیه مهربان و دلسوزش ، از روحیه ورزشکاری او و با بغض جریان 25 بهمن 89 را این گونه توصیف کرد : محمد آن روز با من و خواهرش نهار خورد و بعد به خواهرش گفته بود ، این آخرین نهار من است. به او گفتم محمد جان بیرون نرو خطرناک است، گفت یک دور می زنیم و برمی گردم، بعد از دو ساعت که از منزل رفت دوستش تماس گرفت و گفت محمد بیمارستان است و حالش خوب نیست . خیلی ترسیدم چون بارها شده بود که محمد در ورزش زخمی شده بود و یا به بیمارستان می رفت حتی پانسمان می شد ولی هیچوقت دوستانش تماس نمی گرفتند ، دلهره تمام وجودم را گرفت و با سرعت خودم را به بیمارستان که نه غسالخانه امام خمینی رساندم گفتند که یک عمل بسیار ظریف 4 ساعته دارد باید چیزی را از سرش دربیاورند صورت محمد را دیدم تمام صورتش باندپیچی بود، روی پیشانیش یک سوراخ بود من شروع کردم به بوسیدنش و اینکه محمد جان مادر پیشت است و به او دلداری دادم که همه چی درست خواهد شد .
بعد از عمل جراحی او را به قسمتی دیگر بردند و جالب این است با اینکه عمل طولانی بود و حال محمد بد ولی او را از ساختمانی به ساختمان دیگر که فاصله اش کم هم نبود با برانکارد بردند در حالی که سر محمدم از گردن به بالا از روی برانکارد آویزان بود پاهایش سرد سرد بودند، کمی راه نرفته بودیم که دیدم لوله ی اکسیژنش قطع است معترض شدم ولی با عکس العملی بی تفاوت روبرو شدم . نمی دانید چه حالی داشتم .وقتی او را به آی سی یو بردند گفتند شما کاری نمی توانید بکنید بروید فردا صبح اگر به هوش بیاید خبر می کنیم . من تمام وقت فکر می کردم که او تصادف کرده. تا اینکه خودشان محمد را در یک تابوت که اجازه نمی دادند درش را باز کنیم آوردند دم خانه نفهمیدم که مراسم چگونه گذشت فقط خیلی شلوغ بود.
هر لحظه که می گذرد درد م بیشتر می شود . اجازه نمی دهم کسی به لباسهایش دست بزند ، به هیچکدام از وسایلش ، هنوز لباسی که 25 بهمن درآورد تا لباس بیرون را بپوشد روی جا لباسی است و فقط روی آنرا کاور کشیده ام و مدام آنرا بو می کنم و گریه می کنم . خدا نصیب هیچ مادری نکند خیلی سخت است .
چهلمش آقایان آمدند و گفتند که برای مراسم چهل چه کار می خواهید بکنید همسرم گفت ماشین گرفته ایم و همه کارها را آماده کرده ایم ، گفتند می خواهید ما کمک کنیم و ما مراسم را بگیرم ، همسرم گفت همه کارها را ما کرده ایم و وقتی مامور اطلاعات می خواست برود همسرم به او گفت : قاتلش چه شد؟ او گفت همانطور که قاتل آن دیگری را پیدا کردیم، قاتل محمد را هم پیدا میکنیم . ولی مگر این چیزها دیگر محمد را بر می گرداند.
مادر دوباره شروع کرد به توضیح در مورد شخصیت بسیار دوست داشتنی و مهربان پسرش و اینکه سنگ مزار او را روی سنگ مزار دوستش روزبه کاهه که سه سال قبل در آپارتمانش در اثر گاز گرفتگی فوت کرده بود و محمد و دوستانش او را در حالی که کبود شده بود بیرون آوردند و اینکه این سه سال بر او خیلی سخت گذشته بود و هر هفته از شاهرود به تهران می آمد و با دوستانش سر مزار روزبه می رفتند. مادر محمد می گفت : محمد روزبه را خیلی دوست داشت و همیشه می گفت که اگر زنده بود بهترین دوستم بود و بعد هم به اتفاقاتی دل بست که فقط یاس و ناامیدی را برای او به ارمغان آوردند. اتفاقات بعد از انتخابات و ... چند روز قبل از شهادتش به من گفت به چشمانم نگاه کن من فکر کردم از من چیزی می خواهد ولی او فقط لحظاتی به من نگاه کرد. انگار چشمانش بی نور شده بود، انگار دیگر تحمل این همه زجر را نداشت.
مادران برای اینکه کمی از بار غم مادر را کم کنند شروع کردند به شرح جنایاتی که در حق زندانیان اتفاق افتاده بودو با شکنجه به شهادت رسیده بودند پرداختند، بیان زجری که اسیران و خانواده آنان در راه پی گیری وضعیت آنان کشیدند. مادری از محسن گفت، مادری از جواد.... و مادر دیگری از مجروحین و مادری دیگر از مفقودین و اینکه همه ی شهیدان ، زندانیان ، مجروحان و مفقودان فرزندان ما هستند و اینان برای همیشه در قلب این ملت ماندنی شدند و هیچ گاه مردم قهرمانی ها و شجاعتشان را از یاد نمی برند.و بهر حال این خون ها پایمال نخواهد شد و مردم روزی طعم آزادی را خواهند چشید .
۲۳ تیر ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۰۶
hamey e in bacheha bachehay e ma va Iran hastand
Be inha eftekhar mikonim va dar gham e madarhayeshan sharikim
۲۳ تیر ۱۳۹۰ ساعت ۱۲:۳۱
کاش چند تا عکس هم از این دیدار می ذاشتید. اینجوری خیلی زیباتر می شد گزارش. بازم ممنون بابت این حرکت زیبا. به امید اینکه راه این عزیزان رو ادامه بدیم...
۲۳ تیر ۱۳۹۰ ساعت ۱۴:۴۵
ماردان داغدار ايستاده چون كوه استوار ...
۲۳ تیر ۱۳۹۰ ساعت ۲۳:۱۹
,salam bar madarane gham,lalehaie iran, az ghameh farzandane vatan! mohaie siah sefid kardehid,bashad ke aberoie ma der pishgahe khodavand bashid!
۲۵ تیر ۱۳۹۰ ساعت ۲۱:۳۰
درودبراین مادران که درمقابل فشارروزافزون همچنان پایدارایستادهاندوازحبس وزندان نهراسیدن وبرای آزادی فرزندان میهن تلاش میکنند.وهرجاکه دلاوری به خون میغلطدویاآزادهای به بندکشیده میشود.مادران بالبخندی مهربان به دیدارخانواده هامیروندوبادسته ای گل یادوفداکاریهای آنان راارج مینهند
۱۸ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۲۳:۰۹
درودبرخانواده محمدمختاری به مناسبت تولدش که حتی اجازه ندادن شمعی به مناسبت زادروزش برگورش روشن شودوپدرومادرداغدارباافروختن شمع برمزارفرزنداشان لحظاتی درکنارش باشندجوانی که اگرامروززنده بودهمانندمیلیونهجوان همسن خوداین روزرادرکناردوستان وخانواده باافروختن 22 شمع برروی کیکی شیرنی زندگیش راجشن میگرفت ولی امروزحتی ازافروخته شدن شمعی برگورسرداومیترسندوازاین هراس حتی اجازه ورودخانواده رابه بهشت زهراندادن.محمدعزیزتولدت مبارک