محمد مختاری جوان دانشجویی بود که در روز 25 بهمن سال 89 در خیابان توسط ماموران کشته شد. در این یک سال و نیم چه بر مادر و خانواده اش گذشته است، داستانی دیگری دارد.
جمعه 18 شهریور سالروز تولدش بود و خانواده اش می خواستند خاطره فرزند دلبندشان را زنده نگاه دارند. محمد دیگر نیست، ولی با چهره ای محبوس در قاب و با نواری سیاه به نشانه عزاداری، قرار بود در سالروز تولدش حاضر باشد تا شاید دل دردمند مادر و پدرش کمی آرام گیرد.
مادر داغدار و بهت زده، پدر اندوهگین و حسرت به دل، خواهر و برادر ناآرام و دلتنگ، می خواستند نبود او را به بود تعبیر کنند و با دوستانش تولدش را بر گورش جشن بگیرند، ولی ناگهان صحنه تولد به جنگ تبدیل شد و با طوفان باتوم و کتک و دستگیری و فضای رعب و وحشت مواجه شدند.
این وقایع را شاهدان عینی و حاضرین در بهشت زهرا و تعدای از مادران که حضور داشتند بازگو می کنند.
مادر محمد مختاری می گوید: "حتی اجازه نداند بر سر گور فرزندجوانم حاضر شویم و در نبودش شمع روشن کنیم و سنگ مزارش را گلباران و بین مردم شیرینی پخش کنیم. مگر محمد من چه کرده بود که با ما این چنین کردند، آیا کسی را کشته بود، قتل و جنایتی مرتکب شده بود؟ آنها تولدش را به صحنه جنگ تبدیل کردند. این همه سر و صدا و وحشت برای چه؟ به جای اینکه ما را تسلی دهند، از ما با باتوم استقبال و تمامی میهمانان را تهدید کردند و تعهد گرفتند."
دوستان و همکلاسی های محمد و تعدای از مردم که به بهشت زهرا رفته بودند، با موجی از نیروهای انتظامی و اطلاعاتی و لباس شخصی که در آنجا مستقر بودند، روبرو شدند. هر کسی از جلوی قطعه 248 رد می شد، توسط ماموران کتک می خورد و اگر مقاومت می کرد، بازداشت می شد.
حتی مردمی هم که نمی دانستند آن روز در بهشت زهرا چه خبر است، با دیدن این همه نیروی انتظامی و لباس شخصی متعجب شده بودند که چه اتفاقی افتاده است؟
آنقدر بیرحمانه مردم را می زدند که باورش سخت است. دختران جوان را با باتوم به زانوهاشان می زدند و زمانی که آنها از درد خم می شدند، با باتوم به پشت شان می کوبیدند و دختران شجاع و پسران دلیر ما که در زیر تمام این خشونت ها و کتک ها مقاومت می کردند، گاهی به زمین می افتادند و ماموران روی کمرشان می رفتند و به آنها لگد می زدند. پسر جوانی را آنقدر سیلی زدند که صورتش کبود شد ولی داغ یک آخ را به دل ماموران گذاشت.
چرا حکومت و نیروهای پاسدارش از برگزاری تولد جوانی که پرپرش کرده اند، می هراسند؟
چرا از جمع شدن مردم و دلداری دادن به خانواده آسیب دیده اش واهمه دارند؟
چرا حتی این اندک را بر خانواده اش تاب نمی آورند؟
آیا جز این است که می دانند، همین خون های به ناحق ریخته شده روزی گریبان شان را خواهد گرفت و بایستی در دادگاه های مردمی پاسخگو باشند.
ماموران به خود آیید، اینجا روی سخن ام با شماست، شمایی که ادعا می کنید مامورید و معذور. بدانید که شما وسیله ای بیش نیستید برای مقاصد پلید آنها، از شما و از جوانی تان حداکثر بهره برداری را می کنند تا خود به راحتی مملکت را به تاراج ببرند. آیا شما انسان نیستید؟ آیا این مردم هم وطن شما نیستند؟
چطور می توانید به این راحتی هم وطن های خود را کتک بزنید و مورد هتاکی و ضرب و جرح قرار دهید تا آقایان با خیال راحت میلیاردها تومان به جیب بزنند؟ ما حتی درست نمی دانیم این رقم چگونه نوشته می شود.
چرا باید این پول ها که مال من و شماست و باید خرج ما مردم ایران و آینده کشورمان شود، اختلاس شود؟ آیا حق شما همان پول های اندکی است که برای سرکوب مردم می گیرید؟ نمی دانم واقعاً پولی به شما می دهند یا نه، ولی اگر اندکی می دهند که شما را اجیر کنند، آیا از گلویتان به راحتی پایین می رود؟
در حالی که سرمایه این کشور را می برند و در کشورهای خارجی سرمایه گذاری می کنند و شعار می دهند که آنها ظالم و ستمگر و چپاول گرند و در روزنامه های فرمایشی به دنبال دزد می گردند و انگار نه انگار که خود دزدند و شریک قافله و برای فریب من و شما می گویند: " کی بود، کی بود، من نبودم" یابه قولی به دنبال پرتقال فروش می گردند.
در شرایطی که من و شما برای گرفتن یک میلیون تومان وام بانکی و با گذاشتن سپرده بایستی کلی چک و سفته و سه ضامن کارمند رسمی معرفی کنیم، ولی آقایان سه هزار میلیاردتومان را راحت از بانک های کشور می گیرند و هیچ کس هم نمی داند کدام مرجع مسئول تاییدشان کرده است.
ای هم وطن که در بین مردم به نام مامور معروف شده ای، این روزها با خود فکر کرده ای چرا با دادن یک موتورسیکلت به تو از تو می خواهند دوستان هم محلی و هم وطن ات را کتک بزنی و جز اینکه چهره تو منفور شود و خود آسوده در ناز و نعمت زندگی کنند، چیز دیگری عایدت می شود؟
تو و من و ما باید چرخ اقتصاد و تولید کشور را بچرخانیم و در نگهداری ثروت این کشور سهیم باشیم، ولی ما را در مقابل تو و تو را در مقابل ما قرار می دهند و جز فقر و فلاکت و تبعیض چیزی نصیب مان نمی شود.
ای مامور! تو که مردم را این چنین بی رحمانه کتک می زنی، آیا ندیده ای با همکارانت بعد از وقایع کهریزک چه کردند؟ نفهمیدی که گناه آن جنایت بزرگ را بردوش دو سه افسر انداختند و آنها را تا پای چوبه اعدام بردند و اگر لطف و مرحمت خانواده ها و روشنفکران کشور نبود، هم اکنون زیرخروارها خاک خوابیده بودند و خانواده هایشان امروز چه سرنوشتی داشتند؟
بدان و آگاه باش که با شما نیز چنین خواهند کرد. پس بخود آیید و در کنار مردم قرار گیرید. حکومت ها می آیند و می روند و تنها مردم می مانند و حقایق آشکار می شود و تو فردا مسئولی و باید پاسخگو باشی که چرا با هم وطن ات این چنین کردی، آن موقع دیگر نمی توانی بگویی من مأمور بودم و معذور. هر کسی به سهم خود مسئول است.
فرزندان مان را کشتند و حال حتی اجازه نمی هند بر گور آنها بنشینیم و خاطرات زندگی را با آنها مرور کنیم. مادری که ماه هاست در خلوت و تنهایی خود برای فرزند دلبندش اشک می ریزد، حتی محروم می شود که در سالگرد تولد فرزندش بنشیند و عقده دل بگشاید.
محمد عزیز تولدت را به پدر و مادر و خواهر و برادر و دوستان عزیزت تبریک می گویم و امیدوارم خون های شما که سنگ فرش خیابان ها را رنگین کرده، شقایق هایی شود که مردم ایران را به آرامش و آزادی برساند.
من و تمامی ما تلاش می کنیم تا به خواسته هایمان که خواست تمام مردم آزادیخواه ایران است، برسیم. خواسته های ما نه پول است و نه مقام، بلکه خواسته هایی انسانی است.
ما می خواهیم در صلح و آرامش زندگی کنیم. ما می خواهیم زندگی سالم و به دور از تبعیض داشته باشیم، ما می خواهیم مجازات اعدام نباشد، کلیه زندانیان سیاسی و عقیدتی آزادشوند و به جای چند مامور بخت برگشته، آمران و عاملان کشتارهای سی و اندی سال گذشته محاکمه و مجازات شوند و به امید روزی که در جهان زندان نباشد می ایستیم و فریاد می زنیم.
25 شهریور 1390
۲۹ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۱۷:۲۱
ترانه ی پارک لاله و ترانه های مبارز دیگر با صدای علیرضا در وبلاگ زیر : Http://uncensoredlyrics.blogspot.com
تقدیم به تمام مادران عزادار
۲۹ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۱۹:۰۴
زمزمه بادصدای امواج نام توراصدامیزنند.ودراین وانفساکه حتی حق برگزاری تولدی برمزاری نیست میایونهابارومیلیونهازن ومردآزاده درسراسردنیاتولدت راتبریک میگویند