دل نوشته یک خواهر



مریم کریم بیگی خواهر مصطفی است که در روز عاشورای سال 88 به ضرب گلوله کشته شد. او دل نوشته ای را در صفحه فیس بوک اش برای هزارمین روز جدایی از برادر نازنین اش به یادگار گذاشته است. برادری که همواره روز و شب با او و مادرش است و نبودش زخمی عمیق و ماندگار .


متن یادداشت کوتاه مریم کریم بیگی را که در صفحه فیس بوک خود منتشر کرده، با هم می خوانیم:
قلمم برای نوشتن این هزار روز نبودنت می شکند … می شکند … می شکند.
وقتی حرف از ندیدنت باشد هــــزار چقدر زیاد است! چقدر سخت است! چقدر طولانی است! چقدر….
چگونه به خورشیدِ هزارمین روز نبودنت بگویم نتاب، من دگر تاب ندارم …؟!
دنیا به من بدهکار است… دنیا به من، تمام روزهایی که می توانستم در کنارت، سرمست از بودنت، خنده کنان فریاد بزنم را بدهکار است …
اینجا بدون تو تمام ساعت هایمان روی دلتنگی کوک است. اینجا بغض های فرو خورده ام را رنگ می زنم، جای لبخند به آدم ها نشان می دهم …. اینجا زندگی یعنی تکرار روزهایی که تو نیستی و غمت سنگینی می کند.
بیچاره قاب عکست، دیگر رنگ به رو ندارد. می دانی؟ انسان که نیست! طاقتش کم است، از بس روبرویش اشک ریختیم …
بگذار کمی از خومان بگویم
هــــزار روز است که مادرمان، شب ها بغض می کند. چشمانش را می بندد و آهسته می گوید به خوابم بیا. دلتنـــگم و من زمزمه ی لبانش را می شنوم و هـــزار بار می شکنم.
هـــــزار روز ِ گذشته را پدرمان هــــــزار بار شکست …
هـــــزار روزِ گذشته را، ما روزی هــــزار بار شکستیم ….
Tags:

مادران پارک لاله ایران

خواهان لغو مجازات اعدام و کشتار انسانها به هر شکلی هستیم. خواهان آزادی فوری و بی قید و شرط تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی هستیم. خواهان محاکمه عادلانه و علنی آمران و عاملان تمامی جنایت های صورت گرفته توسط حکومت جمهوری اسلامی از ابتدای تشکیل آن هستیم.

1 نظر

  1. مریم عزیز تاب بیاور و بمان!
    من نیز مانند تو یک خواهرم و سی و یک سال است که هر روز زخمی تازه دیده ام و هنوز هم تاب می آورم.
    زخم های کهنه من نیز هنوز تازه اند و هر روز که فشارها بیشتر و بیشتر می شود، این زخم ها نیز تازه تر و تازه تر می شود. وقتی پس از این همه سال هنوز راحت و بدون دردسر نمی توانیم به خاوران برویم و گلی برای شان بگذاریم و آن جا را آب و جارو کنیم، وقتی نمی توانیم به راحتی برایشان مراسم بگیریم، وقتی نمی توانیم اسامی شان را روی سنگی بنویسیم، وقتی نمی دانیم در کدام گوشه از این خاک دفن شده اند، وقتی نمی دانیم ...
    نازنین مریم، تو و من و هزاران مثل مایی باید بمانیم. باید بخندیم و برقصیم و آواز بخوانیم تا زنده بمانیم، هر چند خنده های مان از سر درد باشد.
    ما باید تلاش کنیم برای روز دادخواهی، نه بدین معنا که ما هم مانند آنها خون ریز شوم تا بتوانیم آرام گیرم، نه نه من نمی خواهم مانند آنها شوم زیرا با کشتن انسان ها مخالف ام، حتی اگر آن به ظاهر انسان ها خویی از انسانیت نبرده باشند، زیرا معتقدم با ریختن خون آنها چیزی حل نمی شود، بلکه باعث می شود این دور قتل و جنایت تکرار شود.
    من و هزاران مثل منی می خواهند پاسخ سوال های بی جواب خود را بگیرند و تمام کسانی که در این جنایت ها سهیم بوده اند محاکمه شوند و چرایی و چگونگی این کشتارها را بفهمیم و به تمام دنیا نیز نشان دهیم تا شاید بتوانیم سهمی هر چند کوچک در جلوگیری از تکرار جنایت ایفا کنیم و با کمک انسان های خوب دنیای دیگری که یک دنیای انسانی است بسازیم. دنیایی که من و تو و خواهران و برادران و فرزندان مان بتوانند راحت بخندند و برقصند، دنیایی که انسان ها بتوانند راحت حرف بزنند و عقیده شان را ابراز کنند و همه بتوانند از امکانات برابر بهره گیرند، نه تبعیض باشد و نه تحقیر و همه بتوانیم شاد و آرام، در صلح و صفا زندگی کنیم و کسی یا کسانی اجازه نیابند که ها را از داشتن یک زندگی انسانی محروم کنند.
    بالاخره این روز فرا خواهد رسید، اگر ما بخواهیم

دیدگاه تان را وارد کنید