مراسم با حضور مادران و خانواده های جان
باختگان دهه شصت و دوستان و همراهان قدیمی و جدید در منزل خانم بهکیش برگزار شد.
ابتدا یکی از مادران از جا برخاست و با صحبت کوتاهی از زهرا، محمود، محمدرضا،
محسن، محمدعلی بهکیش، سیامک اسدیان(همسر زهرا) و مهرداد پناهی شبستری(برادر همسر
جعفر) و همه جان باختگان دهه شصت و بخصوص کشتارهای گروهی سال 67 یاد کرد و از همه
خواست برای گرامی داشت یاد و خاطره آنها بایستند و یک دقیقه سکوت کنند که همه از
جا برخاستند و سکوت کردند. مادر بهکیش با اینکه به تنهایی نمی تواند بایستد ولی از
جایش بلند شد. پس از آن شعرنازلی خوانده شد و مادری که به گفته خودش از 4 سالگی
گاهی برای پدر، گاهی برای همسر و در آخر برای فرزندش پشت درهای زندان بوده یک قسمت
از شعر بلند پیشوایان جنبش را خواند. بعد منصوره از حضور میهمان ها تشکر کرد و گفت
این مراسم فقط برای گرامی داشت یاد و خاطره خانواده من نیست، ما می خواهیم یاد همه
را گرامی بداریم و در کنار همدیگر آن روزهای تلخ را یادآوری کنیم تا یادمان باشد
که اگر با هم نباشیم، باز هم این جنایت ها تکرار خواهد شد و باید تلاش کنیم برای
آینده ای روشن و روز دادخواهی هم چنان در کنار هم باشیم، زیرا همه ما یک خانواده هستیم.
او از همه همراهان خواست که کمی راجع به چگونگی قطع ملاقات ها و اعدام بچه ها و
فعالیت های مادران و حضور دایمی خانواده ها در خاوران حتی از سال های شصت و خاطرات
آن روزها بگویند.
خانواده ها یکی یکی لب به سخن گشودند و
از خاطرات خود در آن سال ها گفتند. خانواده های قدیمی تر که عزیزان شان را در سال
60 کشته و به خاوران برده بودند و از سال 61 به خاوران می رفتند و اینکه نیروهای
امنیتی و اطلاعاتی از همان موقع از حضور خانواده ها وحشت داشتند و خانواده ها را
مورد اذیت و آزار قرار می دادند. در مورد اینکه اوایل خانواده ها هر جمعه به
خاوران می رفتند و همیشه هم مورد هجوم پلیس و نیروهای امنیتی بودند و بارها
خانواده ها را گرفتند و بردند ولی باز هم خانواده ها حاضر نبودند از حضور در
خاوران دست بردارند.
پس از اعدام های گروهی در سال 67، چند تن
از مادرها و خانواده ها را تهدید کردند و انتظار داشتند که انعکاس آن تهدیدها باعث
شود که کسی بر سر مزار آنان نرود، ولی جمعیت هر روز و هر سال بیشتر و بیشتر می شد
و این تهدیدها اثری نداشت. یک بار پس از بازگشت چند نفر از آنان را گرفتند و بعضی
را تا یک ماه نگاه داشتند، فقط به جرم اینکه می خواستند بر سر مزار عزیزان شان
بروند. این بگیر و ببندها در طی این سال ها همواره بوده است و هم چنان ادامه دارد
ولی خانواده ها حاضر نیستند خاوران را به آنها واگذار کنند.
همگی از تهدید ها و از فشارهای وارده در
طی این سال های سیاه بر خانواده ها می گفتند. چگونه مانع رفتن خانواده ها بر سر
گورهای بی نام و نشان شان شدند و در کمین آنان می نشستند تا آنان را تهدید کنند،
ولی این تهدیدها اثری نداشت تا اینکه درب خاوران را بستند و بالا رفتن سن مادران و
ترس از فشارهای دایمی بر خانواده ها و بخصوص جوان ترها، باعث شد که رفت و آمدها
کمتر و کمتر شود. امروز حتی از حضور چند نفر هم جلوگیری می کنند و هر بار که
خانواده ها می روند، نیروهای امنیتی و اطلاعاتی، گویی مویشان را آتش می زنند، و بلافاصله
حاضر می شوند.
ولی با تمام این فشارهای دایمی بر
خانواده ها و پیر و ناتوان شدن مادران و پدران و یا فوت برخی از آنها، باز هم
خانواده ها خاوران را تنها نمی گذارند، حتی شده وسط هفته به خاوران می روند و
نیروهای امنیتی هم از همین پیگیری خانواده ها و حتی از گل های در دست آنان نیز
وحشت دارند و می دانند که بالاخره روزی باید پاسخ گوی آنها باشند که چه بر سر عزیزان
شان آورده اند. یکی از حاضرین شعری از شاملو و ابتهاج به یاد جان باختگان خواند.
یکی از همسران گفت آن زمان از زندان خبر
رسید که وضعیت حمام و بهداشت آنان بسیار بد است، خانواده ها تصمیم گرفتند پیش
منتظری بروند ولی متاسفانه با آنکه آن زمان منتظری در قدرت بود این اجازه به آنان
داده نشد. یکی دیگر از قطع ملاقات ها و نگرانی های شان گفت و از اینکه به چه صورت
آنان را بازی می دادند و سر می دواندند. حتی همسری می گفت یکی از کارهای مزورانه
آنان این بود که با اینکه آنان را اعدام کرده بودند برای رد گم کردن از ما پول می
گرفتند و رسید می دادند. خانواده ها شک کرده بودند و از کربلایی پرسیدند این ها را
به آنان می دهید و او با وقاحت تمام می گفت بلی، در صورتی که بعد مشخص شد آن زمان
آنان را اعدام کرده بودند و برای اینکه ما خانواده ها با هم متحد نشویم و اعتراض
نکنیم این کار را می کردند.
همسری دیگر گفت از 4 مرداد(روز عید
قربان) ملاقات ها قطع شد و 11 مهر هم برای ملاقات رفتیم و باز هم قطع بود. 15 آبان
به انجمن ملاقات از زندانیان رفتیم و گفتند پرونده همسرت مختومه شده است وقتی معنی
آنرا پرسیدم لیستی حدود 100 نفر را به من نشان دادند و گفت یعنی آزادند. اسم او را
در میان لیست دیدم و باورم نمی شد و خوشحال بودم که بالاخره خبری از او بدست آوردم
. فردا با شادی زیاد به لونا پارک رفتم ولی باز هم جوابی ندادند و بعد از یک هفته
رفت و بازگشت بی نتیجه، گفتند ما از این موضوع خبر نداریم.
خبر اعدام های دسته جمعی از 27 آبان شروع
شد و تمامی خانواده ها با نگرانی منتظر خبر بودند. از سوم و چهارم آذر زنگ ها به
صدا در آمد و به خانواده ها خبر دادند که به کمیته های مختلف شهر تهران بروند و
ساک عزیزان شان را تحویل بگیرند.
مادری از اینکه در آن زمان برای بهتر شدن
وضع زندگی زندانی ها سه بار پیش منتظری رفته بودند،گفت. در این هنگام یکی از مادران آواز زیبایی خواند
و مادر بهکیش با یادآوری زمان قطع ملاقات ها و بی خبری های آن روزها و تحویل گرفتن
ساک فرزندان اش بسیار متاثر شد و نمی توانست جلوی گریه خود را بگیرد. همسری در مورد
زهرا بهکیش و شخصیت بسیار مقاوم او گفت که از سال 58 او را می شناخته و تا لحظه ی
آخر به دژخیمان می گفت با اینکه می دانم ولی نمی گویم. مادری برای اینکه جو عوض
شود شعر امیدوار کننده ی را خواند.
منصوره با بغضی در گلو گفت ما در آن
روزها خیلی تنها بودیم و هیچ یار و پشتیبانی نداشتیم، حتی فامیل از ما دوری می
کردند و در مقایسه با این زمان که هر اتفاقی بلافاصله افشا می شود و همه در مقابل
آن واکنش انجام می دهند، آن زمان ما خانواده ها خیلی بی کس و تنها بودیم و صدای
مان به جایی نمی رسید. صحبت از کشتارهای دهه شصت و به ویژه کشتار سال 67 خط قرمزی
بود که هیچ کسی از آن حرفی نمی زد و سکوتی وحشتناک بر جامعه بین الملل حاکم بود.
مادر بهکیش در این هنگام یک جمله معترضه می گوید" کدام جامعه بین الملل؟!
" و همه حاضرین برای این حرف زیبا و به موقع مادر شروع به کف زدن می کنند.
منصوره ادامه داد ارتباط ها بسیار ضعیف بود و حتی خانواده ها نمی توانستند بلایی
که سرشان آمده بود را به زبان بیاورند ولی حالا همه دنیا فهمیده اند که در آن سال ها،
چه اتفاق های هولناکی در زندان ها افتاده است و ما باید با تمام توان برای گرفتن
حق از دست رفته مان تلاش کنیم و باید بدانیم که آنها را چرا کشتند؟ چگونه کشتند؟
چرا ما را بی خبر گذاشتند و
جنازه ها را تحویل ندادند و هزاران چرای دیگر که بالاخره باید روزی پاسخ گوی
خانواده ها باشند. هنوز هم پس از این همه سال راحت نمی توانیم به خاوران برویم.
وقتی جمعه سوم شهریور به خاوران رفتم، درب خاوران را قفل زده بودند که ما هم از
بیرون نرده ها گل ها را به درون پرتاب کردیم. جمعه دهم شهریور که به خاوران رفتیم،
از جاده لپه زنک راه را بسته بودند، البته نیروی زیادی آنجا نبود. دو ماشین یکی از
نیروهای امنیتی و دیگری از نیروهای اطلاعاتی، آنان به محضی که وارد
خیابان شدیم جلوی ما را گرفتند و گفتند کجا می رویم ، من گفتم به خاوران، ما را
برگرداندند و هر چه اصرار کردم، ما فقط می خواهیم برویم و چند شاخه گل بگذاریم ولی
نگذاشتند. خیلی از خانواده ها هم آمده بودند که مانع شدند و
آنها بازگشتند.
مساله ای که بسیار به چشم می خورد این
بود که گذشت زمان غم نبود فرزند، همسر ، خواهر، برادر و . . . را به هیچ وجه کم
نکرده است، بغض فرو خورده این سال ها هنوز در قلب این خانواده ها سنگینی می کند و
به امید روزی هستند که تمامی آمران و عاملان در دادگاه هایی عادلانه محاکمه و
مجازات شوند. منصوره بهکیش یادی از مادر نورالدین ریاحی کرد که به تازگی فوت کرده
بود. مادری که تلاش کرد صد سال روی پای خود بایستد و دوام بیاورد تا روز دادخواهی
را شاهد باشد. او رفت ولی بقیه خانواده هم چنان برای این روز، زنده و پیگیر
خواهند ماند و بالاخره این تلاش های نهان و آشکار روزی به بار خواهد نشست. برای
گرامی داشت یاد او مرغ سحر را خواند و همه با او همراهی کردند.
بعد از پذیرایی و صرف شام در محیطی
دوستانه و صمیمی، همگی به احترام جان باختگان ایستادند و سرود سراومد زمستان را به
اتفاق خواندند.
یاد و خاطره تمامی جان باختگان راه
عدالت، برابری و آزادی گرامی باد!
مادران پارک لاله
0 نظر