ما مادران پارک لاله
ایران، درگذشت مادر آل آقا را به خانواده گرامی او و همه خانواده های آسیب دیده و
آزادی خواهان ایران تسلیت می گوییم. ایستادگی این مادران درس زندگی برای ماست،
امید سایر اعضای خانواده اش سلامت و استوار باشند و یاد این مادر دلیر که از کودکی
قدم در راه مبارزه با دیکتاتوری گذاشت را در هر کوی و برزنی جار بزنند و به گوش
دیگران برسانند تا درس ایستادگی را از آن ها بیاموزیم. یادش و راهش ماندگار باد!
نوشته زیر یادداشت فیس
بوکی منصوره بهکیش درباره مادر آل آقاست.
یکی دیگر از مادران
داغدار و استوار از میان ما رفت!
با تاسف و اندوه فراوان، خانم بدیعالجمال مقامع(مادر آل آقا) در
عصر روز شنبه، 15 فروردین 1394 از میان ما رفت. پیکر او را دوشنبه 17 فروردین در
کنار دخترش نسترن آل آقا، در قطعه 39 بهشت زهرا به خاک سپردند.
این زن دلیر از سنین نوجوانی در رابطه با فعالیتهای پدر و
برادرانش با زندان و پیامدهای آن آشنا شد و بعد با فعالیتهای عدالت خواهانه
فرزنداناش زندگی کرد، درد کشید و تاب آورد و با تحمل تمام مشکلات، ایستادگی و عشق
به زندگی را حتی به نوههایش آموخت. او سه دخترش را در سالهای 1353 تا 1355، در
مبارزه با حکومت دیکتاتوری شاه از دست داد و در این حکومت نیز از همراهان دایمی
مادران و خانوادههای داغدار بود و تا آخرین روزهای زندگیاش از پای ننشست.
سوسن آل آقا، در سن 23 سالگی با مرگی مشکوک در سال 1353 فوت کرد.
او در رفت و آمد برای قرارهای سازمانی از شیراز به تهران بیمار شد و ساواک دکتر
معالج او را بازداشت و دکتری دیگر را نزد او فرستاد و سوسن پس از چند روز فوت
کرد.
لادن آل آقا، در سن 19 سالگی در 26 اردیبهشت 1355، در درگیری کشته
شد.
نسترن آل آقا، در سن 27 سالگی در تیرماه سال 1355، در درگیری کشته شد.
دو عمه بچههای نسرین نیز در سال 1355، کشته شدند. فاطمه حسینی در 8 تیر، در خانه
تیمی حمید اشرف و افسرالسادات حسینی در 10 تیر، در درگیری پل جوادیه کشته شدند.
همه آنها در ارتباط با سازمان چریکهای فدایی خلق، علیه دیکتاتوری شاه و برای
برقرای ازادی و عدالت مبارزه میکردند.
مادر آل آقا یکی از مادران صبور و مبارز و مقاومی بود که با عشق به مردم، فرزنداناش
را همراهی کرد.
از سالهایی که او را میشناختم، همیشه زنی آرام ولی استوار بود، او بسیار شیرین
سخن و عاقل بود. دختر دیگرش نسرین نیز همیشه پروانه وار گِرد مادر میچرخید و
همراه و هم پای همیشگی وی بود و مادر نیز وابستگی شدیدی به دخترش داشت. همهی
خانواده او را خیلی دوست داشتند و حتی تا سالهای پایانی زندگیاش، از او میآموختند
و حرفهای به موقع و عاقلانه او همه را به شگفتی و تحسین وا میداشت. اشکهای نوهاش
البرز که با عشق از مادر بزرگ میگفت، گویای این پیام است.
مراسم یادبود مادر آل آقا چهارشنبه 19 فروردین، در مسجد الغدیر واقع در خیابان
میردادماد تهران، از ساعت 15 الی 16/30 برگزار میشود. امید بتوان مراسمی در خور
این مادران و خانوادههای استوار برگزار کرد که حداقل گوشهای از ایستادگیهای آنها
را بتوان نشان داد که چگونه زندگی کردند و عشق پراکندند.
با اندوه فراوان باید بگوییم که این مادر استوار را هم از دست
دادیم و از این رفتنها نیز گریزی نیست، ولی مهم این است که اثر و ثمر این مادران
آنقدر بزرگ است که با رفتن آنها تازه متوجه وجود گرانقدرشان میشویم و خود را
بیشتر مسئول میدانیم که از نو زاده شویم و جای خالی آنها را پر کنیم. امروز من و
بسیاری دیگر زاده شده ایم.
درگذشت مادر آل آقای عزیزمان را به خانوادهی گرامی او و همه
مادران و خانوادههای داغدار تسلیت میگویم.
شعری زیبا که توسط یکی از دوستداران مادر سروده شده است را تقدیم
میکنم. این شعر آنقدر گویاست که حرفی دیگر برای گفتن نمیگذارد.
یادِ مادر آل آقا همواره زنده و گرامی است!
منصوره بهکیش- 18 فروردین 1394
«مادر گُلهای میهن بدرود!
درود مادر گُلهای میهن، درود، هنگامی که نسترنها را به دشتها و
کوههای سرزمین تشنه آزادی سپردی، چه بردبار بودی و تاب آوردی!
درود مادر گُلهای میهن، زمانی که لادنهای سرخ را به مردم مهربان ایرانشهر
بخشیدی، از کدام قله به فردا نگریستی؟
درود مادر گُلهای میهن، درود، هنگامی که سوسنها را به باغ آرزوها آوردی، مهر
کدام باعبان در دلت جوانه میزد؟
درود مادر گُلهای میهن، درود، هنگامی که نسرینها را شانهای برای مردم افتاده
کردی تا به آن تکیه کنند، چه در دلش کاشتی؟
مادر من، مادر ما، تو مادر دختران بهار بودی، بر گیسویشان شانه
سبز کشیدی، و بر قلبشان گُل سرخ رویاندی،
و با مهر، آنها را به سرزمین خویش بخشیدی.
تا دخترکان تو، دخترکان مردم ایران زمین باشند.
هنگام سوز و سرد زمستان یادشان گرمابخش تنهاییها باشد
و نامشان، خوشهای از ستارههای تابان
نو همه این رنجها را بردی، تا تنها یک ساقه نازک از گیاه زندگی را زیر دژهای شب
بگذرانی و به روز بیاوری به آفتاب!
و اکنون بدرود مادر من، مادر ما
همراه خورشید باش، تا یادت را خاک تیره با خود
نبرد، همراه ابر باش، باران شو، تا گُلهای سرزمین تو بهار را باور کنند!
بدرود مادر من، مادر ما! » شعر از یک دوست
0 نظر