با
درود بر مادران پارک لاله، این ها درددل
مادری از مادران پارک لاله و کارگری از تبار زحمتکشان است که شمه ای از 30 سال کار
و مشاهدات خود را می نویسد. این
نوشته فقط قسمت کوچکی است وهمه درددل ها و رنج ها نیست. بافته های رنجمان آنقدر طولانی
است که شاید خود کتابی باشد، ولی قلمی توانا می خواهد.
صبح
ازخواب بیدار شدم، به تقویم نگاهی انداختم، امروز جمعه 11 اردیبهشت برابراول ماه
مه و روز جهانی کارگر
است، ولی هنوز نه صدایی از کارگران بلند شده، ونه از حکومت. تلویزیون را روشن می کنم
حتی در تلویزیون هیچ برنامه ای به این مناسبت پخش نمی شود. هیچ
حرفی و خبری از قدردانی از کارگران نیست، چون حکومتگران دیگر نیازی به این قشر زحمتکش
ندارند. این روز هم همانند روزهای دیگر درسکوت فقط روی یک برگ ازکاغذ زمان به نام
تقویم به نمایش گذاشته شده است.
دیگرعرق
جبین کارگر معنایی ندارد چون تمام قدرت در سیطره حاکمان و مبلغین بهشت و جهنم و مدافع
قدرتمندشان سپاه پاسداران است. کشاورزان هم که زمین ها را فروختند و به شهرها
سرازیر شدند و به کارگران ساختمانی ویا مسافرکش بدل شدند.
صبحانه
ای کوچک آماده می کنم وپرنده خیال را به دوردست ها پرواز می دهم، به روزهای کودکی
به پدر که کارگر بود و صبح ها خیلی مانده به طلوع آفتاب از خانه بیرون می زد و درتاریکی
هوا با تنی خسته به خانه برمی گشت. گاهی پاکتی دردست، وما بچه ها وقتی پاکت را دردستان
پدر می دیدیم شاد می شدیم، یعنی اوضاع خوب است.
مادر
برای پخت وپز ورفاه چند بچه قدونیم قد از صبح تا شب درخانه مشغول کار بود.
مادرساعت
شماطه ای که صدای زنگش بلند وقوی بود، دوست داشت، تا پدرصبح ها خواب نماند و مدرسه
بچه ها دیر نشود، مخصوصا برای خوردن سحری درماه رمضان. پدر روزه نمی گرفت ولی چون
تمام روز بیرون از خانه بود وامکان خوردن غذا را نداشت، مادر برای او سحری آماده
می کرد. با صدای زنگ ساعت ما بچه ها هم بیدارمی شدیم وخواب آلود درکنار پدر می
نشستیم و او خوشحال وراضی لقمه ای غذا می خورد و برسرکار می رفت، به خاطرهمین،
ساعت شماطه ای یکی از دارایی های ارزشمند خانه ما بود. روزها گذشت و ساعت شماطه ای
خراب شد و ساعت خانه مان بوق کارخانه ای درآن نزدیکی بود که روزی چندبار به صدا درمی
آمد وگاهی درب کارخانه مانند اژدهایی دهن باز می کرد وتعدادی زن ومرد خسته و رنجور
با قامت های فروافتاده وگونه هایی زرد از آن بیرون می آمدند وعده ای دیگر را می بلعید.
ما تمام کارهایمان با به صدا درآمدن سوت کارخانه بود واین صدا سالهای سال با من
بود و قسمت بزرگی از خاطرات زندگی من. بزرگ وبزرگترشدم دبیرستان تمام نشده بود که به
خاطر تامین مخارج زندگی و کمک به پدر سرکاررفتم.
آنجا هم همان
صدای آشنای سوت کارخانه را می شنیدم که باغرش آن برنامه ها مشخص می شد: شروع کار، ساعت
ناهار و ساعت تعطیل کارخانه. تازه با لمس کردن زندگی کارگری فهمیدم چرا آن روزها کارگران
که نای راه رفتن نداشتند با پشتی خمیده از دهان اژدهای کارخانه بیرون می آمدند. سالهای
جوانی و خاطرات زندگی ام دراین محیط ها و با دیدن چهره های زحمتکش و رنجدیده که
گذر زمان شیارهای عمیقی درآن به وجود آورده بود، شکل گرفت.
چندسالی
درزمان شاه کارکردم آن روزها هم کارگران به سختی روزگار می گذراندند. قوانین سخت
کار و حقوق های پایین جانشان را به لب می رساند وهمیشه به دنبال وام و مساعده بودند.
هزینه بالای اجاره خانه و تحصیل باعث رشد آلونک ها وشهرک های کارگری بدون امکانات
رفاهی و بهداشتی می شد. در سندیکاهای فرمایشی و خانه کارگر که باید درخدمت کارگران
می بود، بیشتر عوامل سرمایه داری فعال بودند و صداها توسط این عوامل خوش رقص
کارفرماها خفه می شد. اگر روزی کارگری به دلیل بیماری، اسیر درمانگاه های دولتی می
شد، کسی به دادشان نمی رسید. کارخانجات خصوصی و به فکرسودآوری بیشتر بودند و نه به
فکر کارگران.
درطول
این سالها گاهی چهره های عبوس و مشکوک در کارخانه پیدایشان می شد و بعد از چند روز
با همان سکوتی که آمده بودند، می رفتند. دراین آمد و شد گاهی از پرسنل کارخانه هم
مفقود می شدند که عمدتا مهندسین وتکنیسین ها بودند وتعداد کمی هم از کارگران، بعد زمزمه
های مشکوکی می شنیدیم که ساواک دستگیرشان کرده و بعد سکوت وهم آور. همه از همدیگر می
ترسیدند و از خود سوال می کردند چه کسی لوداده؟ جوابی نبود. همه آنها که دستگیرمی شدند،
آدم هایی بودند که غم کارگران را می خوردند. این مسایل در ذهن جوان من غوغایی به
پا می کرد.
اوایل
سال 1357 زمزمه هایی درگوشه و کنار بلند شد. صحبت از اعتصاب وخواستن حقوق بیشتر بود.
کم کم صداها بلند شد و یک روز صبح بعد از سوت کارخانه عده ای به جای رفتن پشت
دستگاه ها درصفی طولانی با دادن شعار به کارگاه ها می رفتند و دستگاه ها را خاموش
می کردند واز دوستان وهمکاران خود می خواستند تا به آن ها بپیوندند.
دستگاه
ها خاموش شد و کارگران معترض جلوی درب ورودی تحصن کردند وتعداد شان بیشتر و بیشتر شد.
روزهای بعد بلندگویی به دست آوردند و از ستم سرمایه داران ورنج های خود گفتند و تابوی
شاه شکسته شد و شعارهای مرگ بر شاه و رژیم پهلوی طنین انداز شد. عده ای خواستار شکستن
اعتصاب بودند و از سال 32 می گفتند ومعتقد بودند شاه همه را سرجایشان می نشاند، می
گفتند شاه می گوید: "کارگرشریف است"، کدام احترام وشرافت، معلوم نبود.
اعلامیه
های جورواجور به کارخانه سرازیر شد کارگران به صف مردم درشهر پیوستند و شعارها رنگ
وبوی دیگری گرفت. روزها گذشت شهرهای ایران درتب وتاب بود وعده ای فرارمی کردند. انقلاب
پیروز شد وجای فراریان را عده ای دیگر گرفتند.
سوت
های کارخانه ها این روزها استراحت می کردند و دستگاههای غول پیکر نیز، که منتظر دستان
کارگران بودند تا بار دیگر با هیاهوروشن شوند.
انقلاب
پیروز شد. کسانی که روزی به طور مشکوک رفته بودند برسرکارشان برگشتند و بعضی از آنها
پست ومقام هم گرفتند و کسانی هیچگاه برنگشتند، می گفتند رژیم شاه اعدامشان کرده
بود. بعد از پیروزی چند نفر دیگر هم غایب شدند که معلوم شد خبرچین های ساواک بودند
وبدین صورت اژدهای کارخانه دوباره زنده شد و نعره کشید. با هرنعره عده ای زن ومرد را
می بلعید وعده ای را بیرون می فرستاد تا دربیرون از کارخانه با دردهایشان شب را به
صبح دیگری برسانند.
همه
منتظر تغییرات بودند ولی خبری نبود. دولت موقت بر سر کار آمد و از مردم خواست با کار
و تلاش روزهای اعتصاب و تظاهرات را جبران کنند.
کارگران
منتظر به وقوع پیوستن وعده های سران انقلاب بودند ولی سکوت بود و بعد تهدید.
کارگران
مدیران را طاغوتی می خواندند و به کارخانه راه نمی دادند ومدیران هم از قدرتشان
استفاده می کردند و کارگران و کارمندان را ضدانقلاب وکمونیست می خواندند و پایان
کار اخراج بود وبیکاری.
روزکارگرسال
1358 هیچوقت فراموش نمی شود کارگران به خیابانها آمده بودند وخواستار تحقق وعده ها
بودند. طنین صدایشان حتی امروزهم درگوشم است: زحمتکشان اتحاد! ولی ما متحد نشدیم
ودست هایمان ازهم فاصله گرفت، درمقابل هم ایستادیم وحکومت ازتفرقه ما سود سرشاری
برد. صف بیکاران هر روز طویل تر شد و لشکری از کارگران، معلمان، ارتشی ها ودیپلمه
های بیکار و.... هرکس حرف ازحقوق صنفی وانسانی خود می زد، اخراج وحتی به زندان می رفت.
انگارانقلاب
شده بود که حاکمان کشورعوض شوند و حاکمان جدید هم که به خواسته خود رسیده بودند.
تنها
دستاورد انقلاب برای ملت گذاشتن ریش برای مردان و پوشیدن مانتو و حجاب اجباری برای
زنان و خواندن نماز در مساجد و نمازخانه ها بود.
سال
1359 با شکستن دیوارصوتی توسط هواپیماهای عراقی جنگ رسما شروع شد وآنچه در تمام
طول تاریخ می بینیم که خسارتهای جنگ بر دوش زحمتکشان هر کشوری است در ایران هم
همان شد وکارگران برای دفاع از میهن و ناموس جلوتر از بقیه داوطلب شدند و به میدان
های جنگی نابرابررفتند و کشته شدند و یا معلول به خانه هایشان برگشتند. هزینه های جنگ
را زنان ومردان این کشور با دست رنجشان دادند. نه تنها شرایط معیشتی کارگران و معلمان
و کارمندان درست نشد بلکه هرماه از حقوق خود باید به جبهه ها کمک می کردند تا عده زیادی
از هر دو کشور که یکدیگر را نمی شناختند و با هم دشمنی نداشتند، در ظاهر برای دفاع
از تمامیت کشورشان ولی در واقع تنها برای دفاع از منافع دونفر که باهم دشمن بودند بجنگند
وکشته یا معلول شوند.
هر
صدای آزادیخواه وحق طلبی با جمله "جنگ است" خفه می شد.
صف
بیکاران و آوارگان جنگی طویل ترمی شد و سوغات 8 سال جنگ برای مردم ایران چیزی
جز فقر و ویرانی نبود.
انتظاربهبودی
وضعیت زندگی ورنگین شدن سفره ها که در تمام سالهای بعد از جنگ هم رونقی نداشت، بی
حاصل بود و با وجود گرانی و تورم روزافزون بسیاری از سفره ها کوچکتر هم شد.
امسال
سال 1394 حقوق کارگران 17%، بازنشستگان 15% وکارمندان و معلمین 14% افزایش می یابد
که به طور قابل توجهی پایین تراز بودجه نظامی سپاه است.
دراین
شرایط تلویزیون ایران حتی به خود زحمت نمی دهد حرفی از روزکارگر به میان آورد وخبر
می رسد که تعدادی از کارگران شرکت واحد و فعالان کارگری دیگر بازداشت شده اند، این
است هدیه حکومت به کارگران.
امروز
دیگر صدای سوت کارخانه بلند نمی شود چون کارخانه ها به دست دولت اسلامی و به بهانه
هزینه های بازسازی انرژی هسته ای تعطیل شده اند.
با
زنگ تلفن از جا بر می خیزم. دوستی قدیمی است. خوشحال است و با هیجان می گوید امسال
بعد از 8 سال بالاخره کارگران به خیابان ها آمدند تا روز کارگر را جشن بگیرند. او
می گوید درست است که این تظاهرات دولتی و از طرف خانه کارگر بود و می خواست با
عمده کردن شعار ها برعلیه کارگرانی که از کشورهای همسایه به ایران پناه آورده و به
شرایط نا امن و ناعادلانه کار در اینجا تن در می دهند، مشکلات اصلی و عمده کارگران
را بپوشاند، ولی کارگران پیشرو که تجمع شان توسط نیروهای امنیتی و پلیس پراکنده
شده بود به این تظاهرات پیوستند و نگذاشتند که حکومت آن را کاملا به دلخواه خود
برگزار کند، آن ها شعارهای خوبی دادند و عکس بازداشت شدگان اخیر را نیز در دست
داشتند. از شنیدن حرف های او بار دیگر امید در من زنده شد.
بله دوستان کارگرم،
ما زحمتکشان در تمام دنیا از فقر و حقوق نابرابر زجر می کشیم، کارگر افغان هم
اگرچه از کشور دیگری است ولی غل و زنجیر سرمایه داری بر دستان پینه بسته و پای او
نیز بسته شده و قامتش زیر بار کار ومزد ناچیزو ناعادلانه خم شده، ما باید با اتحاد
خود با غول سرمایه داری بجنگیم. این اتحاد، رمز پیروزی همه زحمتکشان جهان است.
روز
کارگر و معلم بر تمامی زحمتکشان مبارک
یکی
ازمادران پارک لاله
11اردیبهشت 1394
برابراول ماه مه 2015
0 نظر