لیلا ملاحی زاده
يکشنبه ۲۷ تير ۱٣۹۵ - ۱۷ ژوئيه ۲۰۱۶
خشونت بس: در جامعهی ما همهی مادرها وظیفهی خودشان میدانند که دختران خود را در سنین کودکی سنت کنند، در ظاهر بدون دخالت مردها و اصولا این مسئله از نظر آنها ربطی به مردها ندارد؛ البته نه اینکه مردها بهکل دربارهی سنت دخترانشان بیاطلاع باشند، منتها وارد جزئیات نمیشوند و این موضوع را به زنها محول کردهاند.
سنت دختران با مشورت و مشارکت مادر و مادربزرگها و دیگر زنهای فامیل صورت میگیرد. آنها هستند که با همدیگر هماهنگ میکنند و دخترانشان را در موعد معین سنت میکنند. این کار را جزء سنت پیشینیان خود میدانند و با دنبالهروی و حرفشنوی خاصی که در جامعهی سنتی وجود دارد، به این کار مبادرت میکنند.
این روایت، بخش کوتاهی است از گفتوگوهایی که در سال ۱۳۸۰ با چند دایه از چند محله قدیمی و روستا در بندرعباس و قشم، انجام شده است. اولین مصاحبه را به تنهایی انجام دادم اما در گفتوگوهای بعدی دوستم همراهم بود.
دیدار با دو دایه از محلههای قدیمی بندرعباس
پاییز ۱۳۸۰- اولین دایهای که با او دربارهی ختنهی دختران صحبت کردم، ساکن محلهی خودمان -که از محلههای قدیمی بندرعباس است- بود و در همانجا دختران را ختنه میکرد. از او سوالهایی راجع به ختنهی دختران کردم که ایشان فقط بر تیغ مسلمانی تاکید کرد و گفت: در حال حاضر در اینجا، ختنه کمتر شده و تازگیها بعضیها میگویند که ختنه برای دختران لازم نیست و فقط یک سنت است و هر کس به سنت پیامبر پایبند است دخترش را نزد من میآورد تا ختنهاش کنم. تکهای کوچک، خیلی کم از کلیتوریس را جدا میکنم. به گفتهی این خانم، ختنه هیچ آسیبی به دختر نمیرساند.
گفتههای او را برای دوستم ارسال کردم. ایشان به بندر آمدند و پرسوجوهایی را شروع کردیم. بار دیگر به اتفاق دوستم همراه با پرسشنامهای که با خود آورده بود، سراغش رفتیم. این بار همهچیز را منکر شد و گفت: حالا دیگر من ختنه نمیکنم.
بدون اینکه اطلاعات جدیدی بگیریم منزل او را ترک کردیم. اما بعدها با پرسوجو متوجه شدم هنوز هم ختنه انجام میدهد.
دومین دایه که با او صحبت کردیم، ۷۵ ساله بود از اهالی یکی دیگر از محلههای قدیمی بندرعباس که گفت ۳۵ یا ۴۰ سالی میشود که دایگی میکند. این کار را از مادرش یاد گرفته بود و ختنه هم میکرد، مادرش هم ختنه میکرده. عقیده داشت ختنه سنت پیامبر است و دختر یا پسر فرقی نمیکند، باید تیغ مسلمانی بزنیم. عقیده داشت هر کس ختنه نکند، کافر است و از نظر فیزیکی، ختنه نقش مهمی در زیبایی آلت دارد و باعث میشود کلیتوریس رشدش با بریدن، متوقف و دراز و آویزان نشود.
بعد از نحوهی بریدن، سن ختنه کردن و رنگ باختن این سنت قدیمی گفت:
با انگشت شست و اشاره، سر کلیتوریس را میگیرم و تا جایی که رگ زیر انگشتم نزند، همان قسمت را قطع میکنم، که فقط پوست است به اندازهی یک دانه عدس. البته هرچه بچه بزرگتر باشد، بیشتر میبرم چون کلیتوریس بلندتر است.
تا حالا هیچ بچهای زیردست من نمرده، ولی خونریزی چرا یکی دو مورد داشتم که تا یک ربع نیم ساعت بعد از ختنه شدیداً خونریزی میکردند و بچههایی بودند که [موقع ختنه] خیلی خودشان را تکان میدادند و بیتابی میکردند.
من خیلیها را ختنه کردهام. چه در محلهی خودمان، چه در محلههای دیگر.
قبلاً که میتوانستم بروم و پادرد نداشتم، خودم به خانهها میرفتم و دختران را ختنه میکردم. گاهی چند دختر را جمع میکردند و خبرم میکردند که بروم، گاهی هم فقط یک دختربچه. حالا که زمینگیر شدهام و نمیتوانم بروم، مادران، دختران خود را به این جا میآورند برای ختنه.
سر هر زایمان به همراه مادرم میرفتم تا یاد بگیرم، اما دخترانم علاقهای به این کار نداشتند و میگفتند کثیف است و دوست نداریم.
۲۰ سال پیش، بیشتر بچهها را در سنین ۷-۸ سالگی ختنه میکردم ولی حالا در محلهی خودمان، بیشتر بچهها را در نوزادی یا دو سهماهگی ختنه میکنم. در حال حاضر کسی به من مراجعه نمیکند، شاید به دلیل کهولت سنم است و لرزش دستانم.
بعد از صحبت با این دو دایه، سراغ دایهای از روستایی در جزیرهی قشم رفتیم؛ ماما خدیجه.
دیدار با ماما خدیجه از روستایی در جزیره قشم
۲۸ بهمن ۸۰- خانهی ماما خدیجه مثل بیشتر خانههای روستا دیوارهایی دارد کوتاه از خشت. در نگاه اول آدم فکر میکند با تلی انباشته از گل که خانه را از کوچه جدا کرده روبهرو است و رگبارهای هرازگاهی هم به طبیعی جلوه دادن این دیوارها کمک میکند.
کوبهی دری فرسوده و قدیمی را میکوبیم و پس از چندی، صدایی نه چندان زنانه از آنسوی در، که: آمدم. آمدم!
در به روی ما باز میشود.
آمنه، دختری که راهنمای ماست، برای سلام و احوالپرسی با ماما خدیجه جلو میرود و ما را به او معرفی میکند و او با نگاه شیرین عسلیاش از دو دریچهی برقع سیاهرنگ و صدایی مهربان با ما احوالپرسی میکند و ما را به درونِ سرا میخواند.
کنج حیاط خانه، دو گاو که گردنشان با طنابی -به چوبی کوبیده بر زمین- بستهشده، میان علوفه و پهن لم دادهاند. به ساوات[۱] میرسیم با پا گذاشتن روی سِونِدی[۲] که در آن پهن است صدای قرچ قرچ چوبهای سوند بلند میشود، در ساوات چهار جَحله[۳] آویزان است برای نگهداری آب.
ماما خدیجه درِ چوبی اتاق را باز میکند، با باز شدن ِ در، بوی تند روغن نارگیل سوخته مشامم را میآزارد. حال همراهانم هم بهتر از من نیست. داخل میشویم درحالیکه ماما خدیجه میخواهد بهترین جای اتاق، بنشاندمان، اما جایی پیدا نمیکند. نزدیک در، روی تَک[۴] ولو میشویم.
اتاق تقریباً تاریک است و تنها از درزهای روزنهای، تیغهی باریکی از روشنایی به زحمت به درون میخزد. ماما خدیجه وقتی کلید لامپ را میزند متوجه میشویم پیرمردی گوشهی اتاق روی بالش چمباتمه زده که پایش با پارچهای کهنه، پیچیده شده.
تمام اثاثیهی اتاق، دو حصیر پوسیده از الیاف پلاستیکی در حال پودر شدن و کهنه تَکی رنگباخته و چند پشتی با روکشهایی چرک مرده و دندههایی خردشده از فشار قوزک دستها به پهلویشان که اگر دیوار، تکیهگاهشان نبود مچاله و کج میشدند.
روی تنها طاقچهی اتاق و لبهی پنجره چوبیاش، آینهای شکسته- نیمه و گلدانی ازگلهای پلاستیکی سیاه شده از فضلهی مگسها.
نزدیک پیرمرد، منقل آتش و قابلمهای سیاه شده از دود و قوطی سبزرنگ روغن نارگیل که با حرارت زغالهایی افروخته، بوی تند و آزارندهای را در هوا میپراکند، دیده میشد.
ماما خدیجه که دقایقی پیش از اتاق خارج شده بود، با بشقابی از پفک و بیسکویت به اتاق برمیگردد. متوجه دود پیچیده در اتاق میشود، تازه یادش میآید روغن نارگیل را از روی زغالها بردارد و بیآنکه به شوهرش اخم کند با لبخندی روغن را از حرارت زغال دور میکند.
به طرف ما میآید و بیسکویت تعارفمان میکند. دوست داشتم پیرمرد حضور نداشت تا راحتتر با هم و با ماما خدیجه حرف بزنیم. اما مثل اینکه گرمترین اتاقشان همین بود و پیرمرد هم دلش نمیآمد این مجلس زنانه را ترک کند!
از ماما خدیجه خواستیم تا برقعش را باز کند، بازش کرد. صورتش مثل عکسهای حضرت مریم روی دیوار بعضی خانهها بود به همان معصومیت و زیبایی ولی بدون آن هالهی نورانی و کمی چروکیده.
ماما خدیجه از خواندن «باسنک[۵]» برای ما دریغ نمیکند، از ناف زمین میخواند. دختر ماما خدیجه و مادر آمنه به جمع ما میپیوندند و برایمان آواز دستهجمعی میخوانند.
– دخترها را سنت میکنی؟
– دُختُن (دختران) سنت اکنیم، خدا قبول بکنت الحمدالله ربالعالمین
– خیلی وقتِ دختن سنت میکنی؟
– دوروبر ۵۰-۴۵ سال میشه که دختن سنت اکنم.
– از کسی یاد گرفتی؟
– از حاجی مریم مم شیخ محمد صالح، ما میرفتیم همراهش نگاه میکردیم به کاری که میکرد، آدم دل بزرگ میخواد.
– میدانی چند سال است که سنت انجام میدهند؟
– از روزی که دنیا بوده. سنت دختن از روزی که دنیا بوده، چه دختر چه پسر باید ختنه بکنیم. از روزی که خدا خلقت به بنده کرده دخت به دختی، چوک (پسر) به چوکی باید سنت بشه.تیغ مسلمانی باید بزنی!
ماما خدیجه از ختنه میگوید، ختنه دختران. او امیدوار است این کارش را خدا قبول کند، او فکر میکند با ختنه کردن دختران، نقش مهمی در پیاده کردن اسلام دارد و به خودش میبالد که سنت پیامبر را به جای میآورد.
– ماما خدیجه بیا کمی نزدیکتر، شما با چه وسیلهای میبری؟
– میکشیم دوا سرخو (مرکورکرم یا دواگلی)، بعد وا تیغ مکینه[۶] میبریم.
او حتی میخواهد روش کارش را در ختنه کردن به ما یاد بدهد. او برایمان توضیح هم میدهد که چه طور میتوانیم این کار را انجام بدهیم.
طرز بریدن و اندازهای را که باید کلیتوریس بریده شود به ما نشان میدهد، تکهای از چادر مرا میگیرد مچاله میکند، طوری آن را میان انگشتانش میگیرد که انگار سر کلیتوریس را میان دو انگشت گرفته است.
– چند نفر با هم سنت میکنی؟
– ۶ یا ۷ نفر، بعضی وقتها یک نفر، دو نفر.
– از یک تیغ برای چند نفر استفاده میکنی؟
– دو، سه نفر یک تیغ، بعد تیغ کند میشه.
– چه وقتی ختنه میکنی؟
– وقتی انبو، شیشک زد (موقع شکوفه دادن درختان سپستان[۷])، فصل جووا (بهار)، خرداد، بعد از تعطیلی مدارس.
– چندسالگی سنت میکنی؟
– ۴، ۶، ۷، ۹، ۱۰، ۱۵ سالگی.
هشت، نشته (هشتسالگی، سنت نمیکنم، نیستی میآورد)
پنج، رنجه (پنجسالگی سنت نمیکنم، رنج میآید)
سوُ، سُکِن (سهسالگی سنت نمیکنم، نحس است)
به دل خودم که باشه این سالهایی که گفتم سنت نمیکنم. اما اگر خانواده گفتن بکن، سنت میکنم.
– پانزدهسالگی بزرگ نیست؟
– بله ولی مسکین بودن کسی نبوده به آنها بگه.
بعد رو میکند به من میگوید:
– در هنگام، دختری بود که سنت نکرده بود، شبیه تو بود دختر! اگه میگفتی مالِ هنگامی، میگفتم تویی. او را سنت کردم.
-نوزادان را سنت میکنی؟
– من نه! نوزاد نمیبرم، کوچک است به دست نمیاد.
– خیلی میبری؟
– نه ای کودوکو (یکذره)، اندازهی ارزن، خیلی کوچک، اندازهای که مسلمان شه.
– اگر سنت نکند چه میشود؟
– اگر دختر سنت نکنه مست میشه.
-سنت نکنیم کافر است، مثلا اگر کسی بد بود، اختیار دهن خود نداشت، نفرین کرد، می گن مگه تو تیغ مسلمانی از روت رد نشده که این رفتار میکنی؟
– تو جزیره [قشم] کسی هست که ختنه نکرده باشد؟
– پیش ما کسی نیست که ختنه نکرده باشه، همه سنت کردم الحمدالله. در شهر دیگه شاید!
– غیر مسلمان هم انجام میدهند؟
– نمیدانم.
– بوده که موقعی که بریدی خیلی خونریزی بکنند؟
– کمی میبریم، پوستش اگه روی رگ تیغ بره خیلی خونریزی می کنه.
– پیش شما بوده که چنین شود و رگ بریده شود؟
– پیش من نه الحمدالله ربالعالمین از برکت خدا، اما بوده پیش دایههای دیگه، آن هم تقصیر دایه نبوده، تقصیر کسی بوده که دختر را خوب نگه نداشته.
– بیشتر چه کسانی دخترانشان میآورند؟ پدرها هم شده که دخترانشان را بیاورند؟
– همه مادرها میآورن، پدرها نه. بیشتر من به خانهشان میرم. صد تا یکی میآورن به خانهی من.
– جشن میگیرید؟ مثل ختنهی پسرها؟
– بله، باسنک میزنن، حنا به دستوپاهایش میدهن.
– قربانی میکنید؟
– بله، برای دختر مرغ و خروس قربانی میکنیم، شیرینی بین بچهها تقسیم میکنیم، کهرِ (بز) صد تا یکی قربانی میکنیم. اما برای پسر کهرِ قربانی میکنیم.
– دخترها چه میکنند؟
– کمی از ترس گریه میکنن، بعضیها هم خیلی گریه میکنن. مسئلهای نیست صدایشان بیرون بره.
– تکهای که جدا میکنید چهکار میکنید؟
– تو سوراخ دیوار میگذاریم، (پس میخوریم؟! با خنده)
– چقدر استراحت میکنند؟
– نه! سنت بکن برو بازی کن، استراحت نمیخواد.
– الان کم شده یا بیشتر؟
– الان هم ختنه میکنیم، در دوبی هم ختنه میکنند. آنجا در بیمارستان ختنه میکنند، دکتر انجام میدهد.
– دکتر محلی؟
– نه دکتر درسخوانده.
– گشته (عود) دود میکنی؟
– نه! بوی خوش، بَده. آن موقع، زن زایمان که کرد، گشته دود میکنیم، برای عروس گشته دود میکنیم.
ماما خدیجه آنقدر مهربان است که دلمان میخواهد ساعتها بنشینیم و به حرفهایش گوش بدهیم ولی باید برویم دنبال ماجرا از زبانهای دیگر.
در ادامهی سفرمان به روستای هُلُر[۸] در جوار درگهان به دیدار دو دایهای که از قدیم میشناختمشان رفتیم و یک بیستوچهار ساعتی مهمانشان بودیم. حرفهای آن دو هم همان حرفهای ماما خدیجه بود.
آنها هم ختنه را کامل شدن دین میدانستند و میگفتند تیغ، ابزار مسلمانی است و اگر دختر را ختنه نکنی آب و غذای دستش حرام، نمازش باطل و خودش هم کافر است.
سخنی با خوانندگان
این مطلب، بخشی از گفتوگوهای بسیاری بود که با دایگان انجام دادهام. شاید بهتر باشد اشاره کنم چطور کنجکاو به کنکاش دربارهی سنت دختران در جامعهام شدم. روزی دوستم کتابی برایم آورد با عنوان «زنان زیر سایه پدرخواندهها». نوشین احمدی خراسانی در این کتاب، به موضوع ختنهی دختران در مصر و سنگسار زنان در ایران اشاره کرده بود. این باعث شروع سوالاتی در ذهن من شد که چرا به ختنهی دختران در ایران اشارهای نکرده است؟ و این بود که با همراهی دوستم و دوستانش در تهران، تحقیقی را در این زمینه آغاز کردیم؛ که به مصاحبه با بیش از ۱۶۰ زن ختنه شده و دایه و گفتگوی جمعی با اهالی چند روستا در منطقه جنوب ایران انجامید.
با بسیاری از زنان موضوع را در میان گذاشتیم و با هم به گفتگو نشستیم. برای هم از چگونگی و پیشامدِ سنت شدنمان صحبت کردیم و با یادآوری خاطرهی آن روز چهره در هم کشیدیم. برای آن درد، ترس و لرزیدن پاهایمان از دیدن رگههای خونِ بعد از ختنه، مادرانمان و آن زن ختنه کننده را نکوهش کردیم و گاه به این درد مشترک به دیدهی طنزی تلخ نگاه کردیم و کلی با هم خندیدیم.
وقتی دربارهی ختنه زنان میگوییم، فایدهی این گفتمان به چه کسانی خواهد رسید؟ آیا فایدهاش فقط به کسانی میرسد که بتوانند آن را موضوعی کنند برای گرفتن بورسیه و تحصیل در کشورهای دیگر، دعوت به مجالس و کنگرههای بینالمللی و پرداختن به آن با کلمات قلمبهسلمبهی دانشگاهی و برچسب افسردگی زدن به زنان ختنه شده از دریچه علم روانشناسی؟ اگر چنین است پس جایگاه مردم در این تحقیقات کجاست؟ آیا فقط ابزاری برای بحثهای روشنفکریاند؟
ما اما در پی راهی بودیم برای رهایی از این سنت خشونتباری که بیش از ۱۴ سال در موردش با صدای بم صحبت کردیم، نگران بودیم چگونه از ختنه سخن بگوییم که مبادا زیرزمینی شود و این نگرانیها باعث شد بیش از ۱۶۰ مصاحبهای که انجام دادیم، همانطور روی زمین بماند و ترجیح دادیم با دقت بیشتری به موضوع بپردازیم. در دههی پیش، سخن راندن از این مقوله آسان نبود، شاید منجر به مقاومت در شیوخ و ملاها میشد و چهبسا الآن هم بشود. خوشبختانه، طی این سالها، مقالههایی منتشر شد، کتاب «گل صحرا» ترجمه شد. کتاب «تراژدی تن» در سال ۸۹ و کتاب دیگری به نام «تیغ و سنت» در سال ۹۴ منتشر شد. ما سنت زدگان میگوییم: ما نمیخواهیم اگر سنت شدیم، در بیرون از اینجا ما را عقبمانده یا ناقص بدانند و اگر سنت نشدیم، در جایی که زندگی میکنیم پلید، نجس و ظالم بخوانندمان. ما نمیخواهیم وقتی لیوان آب گوارایی را با دستان کوچکمان برای پدربزرگ میبریم، بگوید از دست تو خوردن این آب حرام است.
-----------------------------------
پانوشتها:
[۱] ساوات یا ساباط: سایهبانهای اتاقهاست. در جنوب به دلیل آنکه هوا خیلی گرم میشود، اکثر خانههای قدیمی دارای ساوات هستند. اهالی خانه در عصر جلوی درب اتاق مینشینند و استراحت میکنند.
[۲] سوند، حصیری زمخت و خشن و یکی از صنایعدستی مردم در جنوب ایران از جمله استان هرمزگان در شهرستانهای قشم، میناب و … است. سوند از شاخ و برگ درخت نخل و در ابعاد ۴ ، ۶ و ۸ متری ساخته میشود و برای ساختن سایبان، خانههای روستایی، انباری، کپر، آغل احشام و حریم باغها استفاده میشود. (میناب جنوب، ۱۰ آذر ۱۳۹۳)
[۳] کوزه گلی مدوری که مردم جنوب ایران در گذشته در آن آب شرب نگهداری میکردند.
[۴] حصیر با برگ نخل
[۵] باسنک یا واسونک نوعی آواز زنان در جزیره قشم است.
[۶] نوعی تیغ اصلاح که در گذشته بیشتر برای اصلاح ریش مورداستفاده بود.
[۷] درخت انبو یا سپستان در نواحی جنوبی ایران، بهویژه کرانههای خلیجفارس پراکندگی دارد.
[۸] روستایی با قدمت ۴۰۰ ساله در حومه بندر درگهان و ۱۸ کیلومتری شهر قشم قرار دارد. (ویکی پدیا)
۳۱ تیر ۱۳۹۵ ساعت ۲۳:۴۴
با تشکر که به این موضوعات هم می پردازید زیرا این مسایل هم، از مصادیق نقض حقوق زنان به عنوان نیمی از بشریت است.