سهشنبه ۲۹ تير ۱٣۹۵ - ۱۹ ژوئيه ۲۰۱۶
دستادست ایستادهایم
حیرانایم اما از ظلماتِ سردِ جهان وحشت نمیکنیم
نه
وحشت نمیکنیم
تو را من در تابشِ فروتنِ این چراغ میبینم آنجا که تویی،
مرا تو در ظلمت کده ی ویرانسرای من در مییابی
اینجا که منام.
یاران، همراهان !
امروز در شانزدهمین سالگرد درگذشت احمد شاملو، بر خاک شاعر بزرگی گرد آمدهایم که کلمات را، که جان مایهی شعر جلیل و نغز او بود، نه برای عشوه فروشیهای زبانی یا کلاف کردنِ اندیشههای وهمآلودو بیمارگون، بلکه برای شوریدن بر وهن و ستمی میخواست که بر انسان و تبار او میرود.
شاعر ما به حکم عشق بیدریغی که به انسان داشت، هرگز حتی یکدم از سرنوشت او غافل نبود و هماز آغاز به جستوجویی سخت و جانکاه برآمد تا ببیند چرا انسان معاصر که آفرینندهی جمیلترین و رعناترین جلوههای حیات است، این چنین خوار و کوفته و واژگونبخت در چنگ نیروهایی اسیر است که گرچه ساختهی دست خود اوست اما از انسان فقط فرمانبرداری و تمکین میخواهد– و خاستگاه این بیچارگی و درماندگی را در قدرت یافت، قدرتی که آزادی و عشق و برابری را از انسان میگیرد و او را در چرخدندههای دستگاه دوزخی خود به هیئتِ موجودِ مفلوکِ دستآموزی در میآورد که زنده است تنهابرای آن¬که چرخهای گردونهی ثروت و قدرت و دروغ و خرافه و نابرابری را بگرداند. و سرانجام باطلالسحر این چرخهی ستم و تباهی و مرگ را در ایستادگی مقابل قدرت، نه گفتن به قدرت و پاسداشت کلام مقدس دوستی، آزادی و آزادگی یافت.
شاید به جرئت بتوان گفت که هیچ زمانی مانند امروز پیام روشن شاعر ما چنین طنین و درخششی نداشته است.
از یک سو، جهان بیش از هر زمان دیگر در چنگ قدرتهای انسانستیز و دشمن¬خو به جهنمی سوزان مبدل شده است؛ و از سوی دیگر، در سرزمین خود ما پاسخ حقطلبی و آزادیخواهی شلاق است و زندان و چوبهی دار.
شک نیست که برای انسانی که خواهان جهانی بهتر باشد، خاصه برای ما نویسندگان، شاعران و روشنفکران مسئول و دلآگاه، چارهای نمانده است جز آن¬که برای نگاهداشتِ جوهرِ انسانیِ تبارِ دردزده و مجروحِ آدمی، برای جهانی فارغ از آزادیکشی و ستم، در برابر قدرت، هر قدر هم که این قدرت بزرگ و پُر طنطنه و دوزخی باشد، ایستادگی ورزد.
«دستادست ایستادهایم/حیرانایم اما از ظلماتِ سردِ جهان وحشت نمیکنیم/نه/وحشت نمیکنیم».
در شانزدهمین سالگرد درگذشت احمد شاملو، شاعر بزرگ آزادی، روز ۲مرداد ۱٣۹۵ در ساعت ۵ عصر در گورستان امامزاده طاهر گرد میآییم و مزارش را گُل باران میکنیم.
کانون نویسندگان ایران
۲٨/۴/۱٣۹۵
0 نظر