حدود هشت صبح با چند سواری دیگر از خانوادهها، همزمان به خاوران رسیدیم،
خیابان لپه زنک آرام بود و جلوی در پشتی سمت بهاییها نیز ماموری دیده نمیشد و کارگری
از گورستان بهاییها بیرون در مشغول آب پاشی بود، به او گفتم چه خوب، امسال برای
ما آب پاشی جارو هم میکنید! او خندید و هیچ نگفت.
گلهایمان را برداشتیم و به سینه فشردیم و با پاهای محکم وارد گلزار خاوران
شدیم. خبری از مامورها نبود و خوشحال که پس از سالها میتوانیم در روزهایی که
عزیزان ما را در زندانها کشتند، در خاوران و در خلوت خودمان باشیم، "گویی
قلعهای را فتح کردهایم"، همه شاد و خوشحال بودیم، بخصوص برخی که کمتر به
خاوران میآیند. اشک در چشمانشان حلقه زده بود، هم اشک شادی از بودنمان در کنار
همدیگر بدون حضور پلیس و هم اشکی تلخ از ظلمی که شده و چه وحشیانه آنها را از ما
گرفتند. برخی میگفتند واقعا ماندهایم که چگونه یک حکومت میتواند این چنین خشونت
طلب باشد که حتی اجازهی آزادانه برگزاری مراسم به خانوادهها را هم ندهد و خانوادهها
و ما را در این حسرت نگه دارد، مگر ما و آنها همراه هم شاه را بیرون نکردیم؟ آخر
چرا باید این گونه شود؟! البته پرسش و تعجب بیهودهای است، چون اعمال و رفتار سران
حکومت اسلامی از همان زمان شاه در زندانها معلوم بود، این که با زندانیان چپ هم
سفره یا هم ملاقه نمیشدند، زیرا عزیزان ما را نجس میدانستند. ما خیلی خوش باور و
خام بودیم که فکر میکردیم اینها میتوانند دوست و همراه ما باشند.
هر کدام به سویی رفتیم تا دقایقی را در خلوت خود با عزیزمان باشیم و به سلیقهی
خود محلی که حس میکردیم شاید او آن جا باشد را تمیز و گل باران کنیم. خیالم پر
کشید که خاوران در شرایطی دموکراتیک چگونه خواهد شد، آن بوتههای خشکیده که با گلهای
تازه تزیین شده بود، آن دیوارهای کثیف که با رنگ شماره گذاری شده و بیشترشان نیز
پاک شده اند، آن آثار سوختههای آتش از جمع آوری زبالههایی که دایم در آن جا میریزند
و آن نشانههایی که برخی خانوادهها گذاشته بودند و بارها مورد هجوم ماموران قرار
گرفته و نابود شده بود، آن طرفتر نیز برگهای خشکیده و سنگ و کلوخهایی که از
خرابی بخشهایی از خاوران باقی مانده است.
و مساله مهم این است که در همین فضای خشک و خشن و پر از زخم و درد، آن حضور گرم خانوادهها و با هم بودن و گل
آراییهایشان است که هم ما و هم خاوران را زنده میکند. مهم نیست که نمیتوانیم
مانند گورستان عادی آن جا را بیاراییم، هرچند حق اولیهی ماست، ولی خاوران و
خاورانها گورستانهای مردگان عادی نیستند و نمیتوانیم مانند گورستانهای عادی آن
جا را بیاراییم، چون تعدادی زیادی از عزیزانمان را در کانالهایی در آن جا مدفون کرده
اند.
پس از این که زمان کوتاهی در بخشهای مختلف ایستادیم، سپس همه به سمت قطعه
بالایی رفتیم، جایی که معمولا مراسم خاوران را در آن جا برگزار میکردیم، دور هم
جمع شدیم و گلهایمان را پخش کردیم و چند تصویر از عزیزان که به همراه داشتیم را گذاشتیم
و دورشان را گل باران کردیم.
جمعیت آنقدر زیاد نبود، ولی آن قدر بودیم که بتوانیم دور هم جمع شویم و یادشان
را گرامی بداریم. تعدادی نیز در حال آمدن بودند و احتمالا تعدادی نیز بعد از ما
آمدند. چند نفر از خانوادهها شعرهای زیبایی خواندند که خاطرم نیست چه شعرهایی بود
و سرودهایی همچون سرود خاوران، کاروان و آری آری زندگی زیباست. برخی نیز در صحبتهای
کوتاهی از خاطراتشان گفتند و من نیز یاد مادران و خانوادههایی کردم که از سال 60
خاوران را زنده نگاه داشتند و در حال حاضر در میان ما نیستند، مادران و خانوادههایی
هم چون زرگر، ریاحی، سرحدی، پنجه شاهی، معینی، پرتوی، صفاییان، بهکیش، میلانی،
پروانه میلانی، رضایی، عجم، پناهی و بسیاری دیگر که حضور ذهن نداشتم و نام نبردم و
بی تردید حضورشان در این سالها بسیار موثر بوده است و آرزوی سلامتی و پایداری
دیگر مادران و خانوادهها را داریم. پس از آن نیز خانوادههای که تمایل داشتند،
پشت آن چند قاب عکس و بخشی که گل باران کرده بودیم، ایستادند و عکسی به یادگار
گرفتیم.
هنوز مراسم به پایان نرسیده بود و میخواستیم به قطعه ی پایینی برویم و آن جا
نیز مدتی دور هم جمع شویم و یادی از اعدام شدگان سالهای قدیمیتر دهه شصت کنیم که
ماموران سر رسیدند، ابتدا ماموران نیروی انتظامی از کلانتری خاور شهر و سپس تعدادی
لباس شخصی با چهرههایی خشن و هیکلهایی درشت که معلوم نبود از کدام ارگان هستند که
حتی نمیتوانستند به چشمهای ما نگاه کنند و هنگامی که ما خارج میشدیم، آنها
وارد شدند.
به ماموران نیروی انتظامی گفتم خودتان را سبک کردید، ما یادشان را گرامی
داشتیم و یواش یواش داشتیم میرفتیم، هرچند مراسم آن طوری که شایستهی قتل عام
شدگان خاوران است، برگزار نشد و تعداد خانوادهها و همراهان به نسبت سالهایی که
مراسم گروهی داشتیم، بسیار اندک بود و این جای تاسف دارد، ولی باز هم خوشحال بودیم
که به نسبت سال گذشته تعداد بیشتری آمده بودند. در راه بازگشت هنوز خانوادههایی میآمدند
و کاش میتوانستیم مدت طولانیتری آن جا بمانیم تا دیگر خانوادهها نیز از این حضور
و کنار هم بودن خشنود شوند، ولی ماموران امان ندادند و ما را به بیرون از خاوران
راهی کردند. البته مشخص بود که قصد درگیری ندارند و ما هم خوشحال بودیم که پس از
چندین سال توانستیم مراسمی در خاوران و در آرامش برگزار کنیم، بخصوص امسال که پس
از علنی شدن صحبتهای آیت الله منتظری و صحبتهای پیرامون کشتار سال 67 و بررسی آن
جنایتها، نیازش را حس کرده بودیم و انتظار میرفت که خانوادههای زیادی حتی از
شهرستانها بیایند و حضوریابند و امیدوارم خانوادهها توجه کنند که چقدر حضورشان
برای دادخواهی اهمیت دارد و نیروهای امنیتی نیز به همین دلیل از این حضور جلوگیری
کنند و ما نباید به آنها اجازه دهیم که ما را از این سادهترین حقمان نیز محروم
کنند. این حق ماست که حکومت را به چالش و پاسخ گویی بکشانیم و وظیفهی آنهاست که
به ما پاسخ دهند. آنها دلشان میخواهد که این جنایتها را به فراموشی بسپاریم و
هیچ صدایی از ما بیرون نیاید، ولی ما خانوادههایی که به دنبال کشف حقیقت و
دادخواهی هستیم، میخواهیم بدانیم، همان طوری که در دادخواست بسیار مهم برخی از
خانوادهها در سال 67 به حسن حبیبی[i]
آمده و هنوز بی پاسخ مانده است یا در نامهی فردی من به حسن روحانی که در چند سال
اخیر و در 16 مرداد سال 92 نوشته شده و باز هم بدون پاسخ مانده است.
ما خانوادهها پس از بیست و هشت سال از کشتار زندانیان سیاسی در سال 67، هنوز
نمیدانیم چه تعدادی از عزیزانمان به دست عاملان جمهوری اسلامی کشته شده اند و
قبل از هر چیز، خواهان اعلام رسمی تعداد دقیق و اسامی و محل دفن اعدام شدگان دههی
شصت و به ویژه تمامی قتل عام شدگان دولتی سال 67 که حکم زندان داشتند، هستیم.
منصوره بهکیش
6 شهریور 1395
2-
آقای روحانی صدای ما را بشنوید: http://www.mpliran.net/2013/08/blog-post_7.html
مادران پارک لاله ایران
خواهان لغو مجازات اعدام و کشتار انسانها به هر شکلی هستیم.
خواهان آزادی فوری و بی قید و شرط تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی هستیم.
خواهان محاکمه عادلانه و علنی آمران و عاملان تمامی جنایت های صورت گرفته توسط حکومت جمهوری اسلامی از ابتدای تشکیل آن هستیم.
۹ شهریور ۱۳۹۵ ساعت ۹:۵۱
درود بر جانباختگان راه آزادی و عدالت!
مادران خاوران و پارک لاله! راهتان پر رهرو باد.