سالروز کشتار 67
یادآوری سال 86
من جلو افتادم و ایستادم و او و دوستانش که با تاکسی آمده بودند، پیاده شدند، به فاصله چند ثانیه یک باره یک موتور بزرگ پشت ماشین ایستاد و ناگهان احساس کردم شاید هفت هشت نفر دیگر هم آمدند و بلند بلند میگفتند سوار شوید، بروید، البته همین که رسیدند، پلاک پشت و جلوی ماشین را کندند و به طرف تاکسی رفتند و پلاک و موبایل راننده تاکسی را هم گرفتند و در عین حال محکم میکوبیدند روی ماشین و میگفتند حرکت کن، من که شوکه شده بودم و قضیه را نمیفهمیدم چه خبر شده، چرا این کارها رو میکنند، یکی از آنها که رییس شون بود فریاد زد نزن،، که ناگهان با یک سنگ شیشه عقب ماشین شکست، مات و مبهوت نگاه شون میکردم و مرتب میگفتند حرکت کن.
این آخرین بار بود که به خاوران آمد و بعد از آن روز، مدتها در بیمارستان بستری شد، حالا هم حال و روز خوبی ندارد و نمیتواند به خاوران بیاید و این درد بزرگی است که بر قلباش سنگینی میکند.
0 نظر