برای زینب جلالیان
چشمان
ما سالهاست که بی فروغ شده است زینب جان.
ما پیش از آنکه تو چشمانت را برای همیشه از دست بدهی نابینا شدهایم و عصای شکستهای
در دست در بیراهههای این برهوت بی انسانیت سرگردانیم.
عجیب نیست که چرا کسی از سالهای حبست که به ده سال نزدیک می شود و بی حتا یک روز
مرخصی به بند کشیده شدهای، کلامی بر زبان نمیآورد.
اینجا کسی پیگیر چشمان کم سوی تو نیست. کسی دلتنگیهای تو را نمیفهمد. کسی نمیداند
سالها زیر حکم اعدام بودی و حالا محکوم به حبس ابد شدهای و چشمانت میرود که برای
همیشه بسته شود تا نبینی که چه ناپاک مردمانی هستیم ما که حتا نپرسیدیم چرا زینبی
که هرگز اتهاماتش را حتا زیر سخت ترین شکنجهها نیز نپذیرفت همچنان در بند است؟
ما عبوس مردمانی خرفت هستیم که سر در گریبان فرو بردهایم و با نگاهی دریده از
کنار دردهای هم گذر می کنیم.
ما را چه به چشمان زیبای زینب که از جهل ما و از بی دادگری ما و از بی مسئولیتی ما
میرود که برای همیشه بسته شود.
ما سر مست از عربدههای مستانهی خود امروز را به فردا و فردا را به فردایی دیگر
پیوند می زنیم و آن چیزی که هرگز برایمان پشیزی، پشیزی و پشیزی ارزش ندارد،
انسانیت است و اخلاق و سوی چشمان زیبای تو.
زینب جلالیان دارد کور میشود.
زینب جلالیان نزدیک به ده سال است که در مخوف ترین زندانها زیر سخت ترین شکنجهها
قرار گرفته و هرگز اتهامات دیکته شدهی بازجویان در مورد خود را نپذیرفت.
زینب جلالیان نیاز به مداوای چشمانش دارد و از اعزام وی جهت مداوا ممانعت به عمل
میاید.
نام زینب جلالیان در بسیاری از لیستهای زنان زندانی دیده نمیشود و با بی شرافتی
تمام از او که تنها زندانی سیاسی زن محکوم به حبس ابد در ایران می باشد، نامی برده
نمیشود.
مبادا زینب نیز شهرام دیگری شود که ساعاتی پس از مرگ دلخراشش فعالین حقوق بشری به
یادش افتادند.
اوج بی شرافتی زمانی خواهد بود که در برابر دردهای زینب سکوت کنیم و زمانی که
نابینا شد، از چشمان بی فروغ ش گزارشها بنویسیم و فریاد وا مصیبتا سر دهیم.
زینب جلالیان زندانی بیمار، بی حق اعزام به بیمارستان، بی
حق مرخصی و محکوم به حبس هستند.
و
یادداشت فیس بوکی منصوره بهکیش به این نوشته زیبای گلرخ ایرایی:
گلرخ
عزیزم چه زیبا می نویسی، با تمام وجودت، از اعماق درونت که هم درد اجتماع و پلیدی
حاکمان در آن نهفته است، هم بی توجهی ما که ذره ذره آب شدن پارههایی از وجودمان
را می بینیم و قدمی بر نمیداریم و به راحتی فراموش می کنیم و هم از درد دلِ زخم
خورده خودت که آرش را در زینبها می بینی. آرشی که باید هم اکنون با خیالی آسوده
پیش تو باشد و نفس اش، بویش و وجودش را در کنارت داشته باشی و نداری. و تاسف بارتر
این که حتی نمیتوانی با خیالی آسوده به دیدارش بروی و از پشت آن شیشههای تار و
کثیف، دقایقی روبرویش بایستی و چشم در چشم و خاموش با او حرفی از دل بزنی. او و
بسیاری دگر که معلوم نیست در آن فضای آلوده چه بر سرشان میاید و چه عاقبتی خواهند
داشت، هم چون زینب و هزاران دگر که برای ایستادگی بر باورشان آب می شوند و ما به
راحتی خودمان را به کری و کوری می زنیم و از آنها می گذریم. اینها همه درد و زخمهای
عمیق اجتماع ماست و در غوغای سیاست بازیها و رقابتها آن را عامدانه یا از سر
ندانم کاری فراموش می کنیم و زمانی به خود میاییم که دیگر از دست رفتهاند. آن
زمان نیز برای مدتی غوغا به راه میاندازیم و باز به سرعت فراموش می کنیم یا رویمان
را بر می گردانیم و هر روز صبح، یک خروار گل و بلبل برای همدیگر می فرستیم که چقدر
دنیا زیباست، بهتر است این کثیفیها را نبینیم و نشنویم. این چنین است نازنین، ما
را با تمام نیرویشان چیز خور کردهاند که به راهِ بیراههی خود ادامه دهیم، بدون
آن که متوجه شویم دارند چه بلایی بر سرمان می آورند و فردا ممکن است نوبت هر کدام
از ما یا عزیزان ما باشد، چه در زندان، چه بیرون زندان، هرچند نوبت به فردا هم نمیرسد
و می بینیم همین امروز، چگونه و با چه سرعتی، بیماری و پلشتی و نیستی و نابودی،
دور و برمان را احاطه کرده و باز به راحتی از روی آن رد می شویم و فقط دست به دعا
و ثنا بر می داریم که چه خوب ما از این بلا جستیم، گویی مرگ فقط برای همسایه است و
ما در امنیتایم.
گلرخ
تلفنی به اجرای احکام احضار شد و عکس خودش و آرش را با یادداشت کوتاهی در فیس بوک
گذاشت:
ما
لایق روزهای خوب بودیم، اگر در جغرافیایی که فاشیسم بر پیکرش شلاق می نوازد
متولد نمیشدیم.
منصوره
بهکیش نیز بر این یادداشت او نوشت:
امروز
گلرخ ایرایی در وضعیتِ برزخ است، برود یا نرود، ما در خانه نشستهایم و او هم
اکنون دارد وسایلش را می بندد، چه را ببرد چه را نبرد، خانهای که قرار بود محل
زندگی مشترکشان باشد، همسرش در زندان است و او بلاتکلیف که چه کند؟! در حالی که
هنوز برگه احضار برای اجرای حکم را هم دریافت نکرده است، ولی دیروز تلفنی تهدیدش
کردند که نامه اجرای احکام دست ماست و می خواهیم بیاییم تو را ببریم و هم پروندهای
آرش را با همین شکل بردند. قرار بود تا نامه اجرای احکام به دستش نرسد نرود، ولی
از این وضعیت برزخی خیلی خسته شده است، این شرایط بلاتکلیفی گاهی مانند خوره
جان انسان را می خورد و شکنجه می دهد. شاید تنها کسانی شرایط او را درک کنند که در
وضعیت مشابه او بوده باشند. او در این شرایط از طرفی نگران آرش است و از طرفی
نگران مادرش که در نبود او این ارتباطها نیز قطع می شود. با همهی این شرایط از
گلرخ عزیز تقاضا می کنم که خودش با پای خودش به مسلخ نرود، شاید فقط یک تهدید
تلفنی بوده است.
گلرخ
در مورد نوید کامران نیز نوشته است:
نوید
کامران دوست عزیزم و دیگر هم پروندهمان هفته گذشته جهت اجرای حکم بازداشت و هم
اکنون در بند ۸ زندان اوین به بند کشیده شده است.
نوید
و سمانه عزیز تازه زندگی مشترکشان را آغاز کردهاند و حالا سمانه بدون نوید بار
زندگی را بر دوش می کشد و با یک دنیا مسئولیت زندگی مشترک و مسئولیت شغلیشان تنها
مانده است و نوید بدون اینکه جرمی مرتکب شده باشد در زندان تحمل حبس می کند.
روزی
درهای زندانها برای همیشه گشوده خواهند شد، اما ما حتا لحظه لحظههایی که بی جهت
تاوان دادهایم را فراموش نمیکنیم.
0 نظر