با رفتن رفسنجانی، تمام امیدهایشان نقش بر آب شد و حالا بایستی به گذشتهی خود باز گردند، شاید بتوانند خود را نجات دهند و حامیانشان را نگاه دارند. از خاتمی هم که ناامید شدهاند، زیرا میدانند فرد مناسبی برای میدانِ مبارزه نیست و سیاستهای نرم او، بهخصوص در این شرایط بحرانی، دیگر کارایی ندارد. پس باید موسوی و کروبی که حداقل بر حرف خود ایستادهاند را دوباره زنده کنند و به میدان بیاورند.
مدافعان جنبش سبز هم که از سیاستهای اصلاح طلبان حکومتی رنگ و رو باخته ناامید شدهاند، با حضور در این مراسم و به قولی استفاده از فرصت، شعارهای سال ۸۸ و زندانی سیاسی آزاد باید گردد را تازه کردند و نشان دادند که از روحانی و سیاستهای او نیز گذر کردهاند و خواهان یافتن راهی جدی تر برای رهایی از این همه ظلم و بیداد هستند و دیر یا زود متوجه خواهند شد که راهی ندارند جز این که جنبشهای مستقل خود را به راه بیاندازند.
اصلاح طلبان حکومتی به خوبی فهمیدهاند که سپاه دارد کودتای خزنده خود را به پیش میبرد و مردم به تنگ آمده را هم دارند از دست میدهند، پس راهی دیگر ندارند؛ یا باید جنبش سبز را دوباره زنده کنند یا باید تن به قدرت نمایی سپاه بدهند و برای ماندن در قدرت، با شرایط موجود بسازند. در انتخابات آینده نیز شانس زیادی برای شرکت فعال مردم ندارند و بعید است که بتوانند تعداد زیادی از مردم به جان آمده از این وضعیت فلاکت بار را به پای صندوقهای رای بکشانند. البته هستند مردمی که برای حفظ وضعیت موجود و از ترس «بدتر» به «بد» تن میدهند، ولی «این طیف سر در گم» تا به کی میتوانند گوش به فرمان آن بالاییها، در خلوت، شرمگینِ «انتخابِ بدِ خود» نباشند.
چگونه میتوان در ماندگاری حکومتی شریک شد که هیچ نقطهی روشنی ندارد و از همان ابتدا، کشتار مخالفان را بدون محاکمه عادلانه و علنی از پشت بام مدرسه رفاه آغاز و با تحمیل «جمهوری اسلامی» و قوانینی به غایت ارتجاعی، ما را در منجلابی گرفتار کرد که حتی در خصوصی ترین فضای خود نیز اختیاری نداریم؟ چگونه میتوان برای فردی مانند رفسنجانی گریست که یکی از عوامل اصلی جنایت و فلاکتِ ما در این منجلابِ بیعدالتی بوده است؟ مگر میشود از نقش او در بگیر و ببند و شکنجه و ترور و کشتارهای وحشیانه دگراندیشان در کردستان و گنبدکاووس و شهرهای مرزی و دیگر شهرستانها و در تهران و حتی خارج از کشور چشم پوشید؟ مگر میتوان نقش او را در به اصطلاح «انقلاب فرهنگی » که متفکرترین جوانهای ما را از دانشگاهها اخراج و روانه زندانها کردند را نادیده گرفت؟ چگونه میتوان آثار جنایتی که همهی جناحهای حکومتی و بهویژه رفسنجانی در ادامهی جنگ خانمان سوز و تنها به منظور گسترش اسلام سیاسی و نفود بیشتر بر منطقه، با شعار «جنگ جنگ تا رفع فتنه در جهان» داشتند و بسیاری از جوانهای ما را جلوی توپ و تانگ و روی مین فرستادند، را زیر خاک مدفون کرد. مگر میتوان نقش موثر او را در جنایتهای بیشمار فعالان سیاسی و دگراندیشان، بهویژه در کشتار زندانیان سیاسی در دههی شصت نادیده گرفت و او را بخشید، او که حتی تا آخرین روزهای زندگی، اعدام زندانیان سیاسی در سال ۶۷ را به حق میدانست.
تنها در دورهی خاتمی اِن جی اوها توانستند رشد کنند که آن ها هم پس از مدتی از محتوای خود خالی شدند و بستنِ روزنامهها و سرکوب مردم و قتلهای زنجیرهای و حمله به کوی دانشگاه و پرت کردن دنشجویان، اتفاقی نیست که بتوان آن را راحت فراموش کرد.
این واقعیتها را کمتر کسی میتواند کتمان کند(مگر منافعی در حکومت داشته باشد) که همهی مسئولان حکومتی در تمامی دورههای ریاست جمهوری و در سرکوبِ مردم، اتفاق نظر داشته و دارند، هر دورهای را که بشکافیم، هیچ عقیدهی مخالفی تحمل نشد. هر کسی از با دین و بیدین و دگراندیش، برایشان تفاوتی نداشت و ندارد و به محض انتقاد از حکومت، مجرم شناخته میشود و هیچ حقی را برای ایجاد تشکل و تجمع مستقل و حتی گردهمآیی دوستانه هم به رسمیت نمی شناسند و هر زمان که خواستند با احضار و بازجویی و زندان و قتل و جنایت، تلاش کردند همهی ما را خفه کنند. ولی با تمام این فشارها، صدای اعتراض مردم نیز در هیچ زمانی خاموش نشد و به همین دلیل هر روز شاهد پر و خالی شدن زندانها بوده و هستیم، ولی زمانی این اعتراضها به نتیجه میرسد که تشکلهای مستقل خود را داشته باشیم.
امروزه شاهدیم که حرکتهای اعتراضی و مستقل کارگران، معلمان، زنان، دانشجویان، نیروهای آزادی خواه و دگراندیش و خانوادههای دادخواه، روز به روز بیشتر میشود و دیگر امکان خاموشی گرفتن یا حکومتی کردن این صداها وجود ندارد. هرچند دسته بندیهای درون حکومتی و سازشکار از بالا تلاش زیادی میکنند تا این مبارزات را دولتی کرده و آن را مهار کنند، ولی نیروهای مستقل و آگاه نیز بیکار نمینشینند و دیگر امکان مهار جنبشهای مستقل و مردمی وجود ندارد، بهویژه که شرایط اقتصادی- سیاسی و اجتماعی روز به روز بحرانی تر میشود و ترفند نیروهای حکومتی نیز رنگ باخته است و پاسخی بر دردهای جامعه نیست.
تا به کی میتوانند موج عظیم اعتراضات کارگری را که با سیاست تعدیل اقتصادی و بن بست تولید، از کار بیکار کردهاند را مهار کنند، چگونه میتوانند نیروهای بالندهی جوان را که به شکل فاجعه باری از حق آزادانه حضور در فضای باز جامعه محروماند را ساکت نگاه دارند، مگر امکان دارد زنان که نیمی از جمعیت فعال جامعهاند را با قوانین دست و پا گیر و متحجرانه به خانهها برانند و اعتراضی نشود، چگونه میتوان بحران محیط زیست و آلودگی هوا و بی آبی و مرگهای خانمان سوز پیامد آن را دید و ساکت ماند، چگونه میتوان شاهد این همه آزادی کشی و بیعدالتی و محرومیت و محدودیت و تحقیر بود و خاموش ماند، مگر میشود این همه خانوادههای داغدار و زندانی و تبعیدی را مدام سرکوب کرد و فریادی برای دادخواهی بلند نشود، مگر امکان دارد این همه نیروی فعال و آگاه جامعه را با احکام سنگین و ناعادلانه، در دادگاههای غیرعلنی محاکمه کرد و به زندان انداخت و صدای اعتراضی بلند نشود، «غیرممکن است» اگر امروز این صداها کم رنگ است، بیتردید روزی تمام فضای جامعه را پر خواهد کرد و سیلی عظیم به راه خواهد افتاد.
مگر کسی کر و کور باشد که صدای اعتراض و فریادِ خاموش و خشم فروخوردهی مردم را در هر کوی و برزنی، حتی به صورت پچ پچهای کلامی و غرولند با همدیگر، نشنود و نبیند. همه، حتی «مزدورانشان» به خوبی میدانند که این حکومت جز منافع خود، به هیچ مرام و مسلکی پایبند نیست و حتی به عقاید مذهبی و قوانین خود نیز احترام نمیگذارد.
بی تردید، جامعهی ایران آبستن جنبشهای مستقل و مردمی است و متاسفانه مسئولان حکومتی خود را به کری و کوری زدهاند و گمان میکنند تا ابد میتوانند با سرکوب یا فریب مردم، این نیروهای بالنده جنبشی را سرکوب کرده و خاموش نگاه دارند. تجربهی سایر کشورهای دیکتاتوری نیز نشان داده است که هیچ قدرتی، چه با ترفندهای زمینی، چه با ترفندهای آسمانی، نتوانسته و نمیتواند جلوی موج عظیم حرکتهای مستقل و مردمی را بگیرد، فقط کافی است مردم به توان و نیروی خود ایمان بیاورند و این سیل بنیان کن راه بیافتد، دیگر هیچ نیروی «سرکوبگر نظامی- امنیتی» هم، توان مقابله با آن را ندارد.
پایدار باشیم، پیروزی از آنِ ماست
م. شیدایی
0 نظر