به مناسبت اولین سالگرد فوت مادر بهکیش، یکی از مادران خاوران و یکی از
نمادهای جنبش دادخواهی که پنج فرزندش(یک دختر و چهار پسر) و دامادش را در سالهای
60 الی 67 در جمهوری اسلامی اعدام کرده یا کشتند، مراسمی گرم و صمیمی در منزل
ایشان برگزار شد.
تعدادی از فامیل به همراه یاران و دوستانی از خانوادهی بزرگ خاوران، از مادران
پارک لاله، از مادرانه، از فعالان زنان، از کانون نویسندگان ایران و از زندانیان
سیاسی سابق و دیگر وابستگان، در منزل وی به دور هم جمع شده بودیم تا یاد و خاطرهی
این مادر مبارز و مقاوم را گرامی بداریم. با اینکه
اطلاع رسانی عمومی نشده بود و خیلیها نیز نتوانسته بودند بیایند، حدود هشتاد نفر
در این مراسم شرکت کرده و فضایی گرم و صمیمی را در خانهی او ایجاد شده بود .
در آغاز مراسم یکی از خانوادههای خاوران با یادآوری یاد و خاطرهی مادر بهکیش
و همه جان باختگان راه آزادی و برابری، بهویژه مادرانی که در این سالها از میان
ما رفتند و همچنین به یاد عزیزانِ جان باختهی بهکیش؛ زهرا، محمود، محمدرضا، محسن،
محمدعلی و سیامک اسدیان از حاضران خواست که بایستند و یک دقیقه سکوت کنند. سپس
منصوره بهکیش با خوشامد گویی به حاضران گفت:" مادر عزیزم پس از یک دورهی کوتاه
بیماری در 13 دی سال 1394، فوت کرد و در 14 دی او را در قطعه 99 بهشت زهرا کنار
برادرم محسن که در سال 64 اعدام شده بود، به خاک سپردیم.
سپس نامهای که پس از ممانعت او از سفر و احضار و بازجوییهای متعدد و اتهامهای
جدید، برای مادرش نوشته بود را خواند. او که در طول خواندن نامه بارها اشک و بغض
خود را فرو خورد، در بخشی از نامه گفت: « مادرم به نظرت برای رفتن به دیدار
خانوادههای آسیب دیده، همراهی و همدلی با آنها یا گذاشتن یادداشتی در فیس بوک و
دیگر فضاهای مجازی، "امنیت ملی کشور" به خطر میافتد... چگونه است که
امنیت ملی با این همه دروغ، ریا، تجاوز، فساد،
فحشا، و اختلاس به خطر نمیافتد، ولی فعالیتهای دادخواهانهی ما که عزیزانمان
جان شیرینشان را برای بهبود زندگی مردم این کشور از دست دادهاند، امنیت ملی را
به خطر میاندازد، واقعا مانده ام چگونه میتوانند ما را به این اتهامهای واهی
متهم کنند و دم از دموکراسی و حقوق بشر هم بزنند؟».
پس از خواندن آن نامه فضای مراسم به شدت احساسی و بغض آلود شد و دوستی شعری از
«تینا-ف» که به یاد مادر بهکیش و از زبان منصوره بهکیش سروده بود، را خواند.
«مادرم
تبلور دردهای بیکران!
بر خاطرهی پینههای دستت
بوسه میزنم
که در شیارهایش
گردههای خاک خاوران
نشسته بود.
تو عطر محمود و محمد را
لا به لای روسریت
به خانه میآوردی
حیاط پر میشد از بوی علی و محسن
و یاد زهرا و سیامک
دوباره
جوانه میزد.
مادرم چگونه در نبودت
به تنهایی این همه درد را تاب آورم؟!
نه، بخواب مادرم
رفقایم
پیوسته با مناند.»
سپس یکی از حاضران از جا برخاست و گفت:" یارانی که اعدام شدهاند،
آگاهانه راه خود را انتخاب کردهاند و به حقانیت راهشان ایمان داشتند، آنها جان
خود را در دست گرفته بودند و آزادی و عدالت را فریاد زدند. ایشان که به نظر میرسید
برداشت اشتباهی از نامهی منصوره کرده است، گفت دادخواهی در این شرایط امکان پذیر
نیست و نباید نسبت به هیچ کدام از بخشهای حاکمیت توهم داشته باشیم.
به دنبال آن خواهر بزرگ منصوره، با آوایی تاثیرگذار، متنی
کوتاه که یادآور چهارشنبه سوری بود و زردی من از تو، سرخی تو از من، و همچنین شعری
زیبا که خود سروده بود را خواند. از او خواسته شد که از خاطرات مادر بهکیش بگوید
که به دلیل بیماری تنفسی، توان صحبتِ بیشتر را نداشت و آرام در گوشهای ایستاده
بود و به صحبتهای دیگران گوش میداد.
در بین صحبتها، سرودهایی به صورت گروهی خوانده و پس از هر
یک، توضیح کوتاهی در مورد شاعر و دلیل سرودن سرودها داده شد. سرودهایی چون: قسم خوردم بر تو من ای عشق(شاعر:صدیقه
صرافت با همکاری پری آیتی یا غزال سرخ- بند زنان زندان قصر 1352)، خون
ارغوانها، گل مینای جوان(به یاد مینا رفیعی،دانشجوی انقلابی مارکسیست که در
دانشگاه تهران در رشته بازرگانی تحصیل میکرد. وی در آذر 1355 به همراه همسرش و نیز
به همراه یکی از دوستانش به نام ماهرخ فیال که دانشجوی ادبیات دانشگاه
تهران بود، در جریان توطئه سیروس نهاوندی، مامور ساواک که در میان نیروهای چپ
نفوذ کرده بود، در خانهای در میدان توحید، به دام ساواک افتاد و کشته شد. سعید
سلطانپور این شعر را در زندان به یاد مینا رفیعی که جوان ترین قربانی آن ماجرا بود،
سروده است.
سپس منصوره صحبت کوتاهی در باب دادخواهی کرد و گفت:"متاسفانه برخی از ما فراموش
میکنیم به فعالیتهای دادخواهانه مادران و خانوادهها توجه کنیم و بیشتر از عزیزان
کشته شده میگوییم. به عنوان نمونه وقتی ما از مادر بهکیش میگوییم، فقط به واسطهی
عزیزان اعدام شده و مبارزات آنها نیست که از او یاد میکنیم، بلکه به خاطر مقاومتها
و ایستادگیهای خود او نیز باید از او یاد کنیم. لازم است هر یک از این چهرههای
دادخواه از مادر و پدر و همسر و خواهر و برادر و فرزند را با شخصیت مستقل و مرام خودِ
آنها نیز بشناسیم و مبارزات و ایستادگیشان را قدر بدانیم و از تاریخ مبارزاتشان
بگوییم. آنها برخی همراه عزیزشان و برخی پس از کشته شدن وی، این مسیر را به شکلی
دیگر ادامه دادند، صبوری، استقامت و پایداری آنهاست که نام عزیزانِ ما را زنده
نگاه میدارد و امیدوارم این شعله تا روشن شدن حقیقت خاموشی نگیرد."
سپس یکی از همسران از خاطرات خود در زمان اعدامهای 67 گفت و افسوس میخورد که
اگر پیگیرانه تر عمل میکردیم، شاید میتوانستیم عزیزانمان را نجات دهیم. او گفت:"
پس از قطع ملاقات زندانیان و بی خبری مطلق از آنها، برخی از خانوادهها پیشنهاد
دادند که رختخوابهایمان را بیاوریم و جلوی زندان بمانیم، ولی برخی دیگر مخالفت
کردند و میگفتند این عمل «چپ روی» است."
در ادامهی مراسم، شعرها و ترانههای زیبایی توسط دوستان و یاران شرکت کننده خوانده
شد.
پس از آن شنهاز اکملی(مادر مصطفی کریمبیگی) از مادر بهکیش یاد کرد که چگونه استقامت
و ایستادگی را از او و دیگر خانوادهها آموخت و آشنایی با مادر بهکیش برایش غنیمتی
بود. سپس دربارهی آخرین وضعیت آرش صادقی گفت، زندانیای که بیش از هفتاد روز از
اعتصاب غذایش گذشته و هر روز از زندان با او تلفنی صحبت میکند و جانش در معرض خطر
جدی است. او گفت که آرش فرزند من است و تا آزادی او، صدایش خواهم بود. این مادر
جسور و پیگیر، واقعا مادری کرد، زیرا از ابتدای بازداشت آرش و گلرخ، پیگیر مسایل و
مشکلات آنها بود و پس از اعتصاب غذای آرش نیز شبی نتوانست آرام سر بر بالین
بگذارد و لحظه به لحظه به دیگران گزارش میداد و تا پایان اعتصاب، همراه این زوج
جوان و عاشق بود و به حق عاشقی را تمام کرد.
در میانِ برنامه، مادر لطفی عزیزمان، این نماد عاشقی و مقاومت، به جمع ما
پیوست و برای لحظاتی مراسم متوقف شد، زیرا همه شیفته وار گردش جمع شدند تا به او
سلامی دهند و او نیز از حضور گرم دیگران انرژی گیرد و این چنین شد. سپس نفسی تازه
کرد و متنی را که خود نوشته بود، شمرده شمرده، برای حاضران خواند و همه برای او کف
زدند.
مراسم در فضایی بسیار صمیمانه و گرم، با عطر گل نرگس و گلهای زیبایی که به
یاد مادر بهکیش در هر گوشهای از خانه نمایان شده و با خود طراوت و تازگی آورده
بود، با سرود سراومد زمستون به پایان رسید. پس از آن با شام مختصری که با کمک دختران
و نوههای مهربان مادر آماده شده بود، با همت و همراهی خوبِ دوستان، از مهمانها
پذیرایی سادهای شد. منصوره و خواهرش نیز از حضور گرم و رفیقانهی حاضران برای
بهتر برگزار شدن مراسم مادرشان، تشکر و قدردانی کردند.
فضای خانهی مادر بهکیش مثل زمانی که خود او زنده بود، فضای همدلی و همدردی و
فضای اتحاد و همبستگی بود، این فضا ما را به یاد آغوشِ گرم و مهربان، روحیهی محکم
و استوار و صدای رسای او میانداخت، وقتی که شعرهایش را با صدای گرم و با صلابت برایمان
میخواند.
شعر زیر یکی از شعرهایی بود که خیلی دوست داشت و بارها برایمان خواند:
«برو بلبل از این کوچه گذر کن/ بزن چه چه که یارم را خبر کن
بگو ای بیوفا ای بیمحبت/ مرا انداختی رفتی به غربت
مگر شهر شما کاغذ گرانه/ محبت در قلمدان زعفرانه
اگر کاغذ نباشد، پرده دل/ اگر قلم نباشد چوب فلفل
نویسم نامهای بر پرده دل/ اگر این نامه را دلبر بخواند/ که از درد دلم حیران
بماند.»
پس از رفتن بیشتر مهمانها، فضا باز هم صمیمیتر شد، بهخصوص با حضور گرم مادر
لطفی که در فضای خلوت، راحتتر میتوانست یادی از مادر بهکیش کند و برایمان از
قدیم بگوید، با همدیگر از شعرها و ترانههای قدیمی خواندیم و لذت بردیم.
ایستادگی مادر بهکیش، همواره چراغ راه ما بوده و هست و گرمای وجودش که سرشار
از شور و شعور و مهربانی بود، هیچ گاه از یادمان نخواهد رفت.
مادران پارک لاله ایران
16 دیماه 1395
۱۷ دی ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۲۱
درود بر مبارزان راه آزادی! مراسم بگیرید و چشم دشمن را کور کنید.
۱۹ دی ۱۳۹۵ ساعت ۸:۵۵
زنده است نام و خاطره مادر بهکیش و دیگر مادران نستوه و استوار میهنمان.