» هشت سال پس از جنایت هنوز در انتظار عدالت
برگرفته از سایت کلمه
چکیده : یکی از آسیبدیدگان کهریزک دلیل بازداشت خود را کمک کردن به زن بارداری که بر اثر ضربات باتوم روی زمین زانو زده بود اعلام میکند و آن دیگری تنها به دلیل دستمال سبز رنگ در ماشین خود سر از جهنمی به نام کهریزک درآورده است، روایتهای رضا ذوقی، مسعود علیزاده، حمید حجارها و حمیدرضا توسلیان را با هم میخوانیم که بعد از هشت سال هنوز از مجازات واقعی مسببان این فاجعه خبری نیست و خواسته آنها محاکمه عوامل آن هستند، آن هم در دادگاهی عادلانه...
کیان صداقت: پرونده جنایت کهریزک در هشتمین سالگرد خود با ادعاهای بیشرمانهای از سوی مسئولی ناشناس به نام «سردار فودازی» همراه شده است.
ادعاهای «فودازی» داستانسرایی تازه و دیکته شده ای از فاجعه کهریزک دارد که با واکنش آسیبدیدگان کهریزک همراه شده است که در گفتوگو با کلمه با ارائه مستنداتی تازه ناگفتههای دردناک این جنایت را با رد ادعاهای این فرد فاش ساختهاند.
فودازی که خود را رئیس بازرسی پلیس پیشین پایتخت معرفی کرده مدعی شده است که «در کهریزک کسی را نزدند؛ سرماخوردگی عامل مرگ بود»! «آنها فقط قبل از انتقال به کهریزک کتک خوردهاند.» «در کهریزک اتاق ها نو بود.» «در کهریزک ساس و کک نبود.» «در کهریزک…» ادعاهای سخیفی که حتی با اسناد و مدارک و آرای صادره از سوی محاکم قضایی برای پرونده هم همخوانی ندارد.
او در بخشی از این مصاحبه گفته است: «موقع دستگیری وقتی ماموران پلیس مشاهده کردند گروهی قصد آتش زدن بانکها و مغازهها را دارند با آنها برخورد میکنند نازشان که نمیکردند…»
در پاسخ به این ادعاهای بیحساب و کتاب او وقتی پای صحبت آسیبدیدگان کهریزک مینشینید پردههای تازهای از ظلمی عیان میشود که یک به یک نقض ادعاهای فودازی را برملا میسازد.
یکی از آسیبدیدگان کهریزک دلیل بازداشت خود را کمک کردن به زن بارداری که بر اثر ضربات باتوم روی زمین زانو زده بود اعلام میکند و آن دیگری تنها به دلیل دستمال سبز رنگ در ماشین خود سر از جهنمی به نام کهریزک درآورده است، روایتهای رضا ذوقی، مسعود علیزاده، حمید حجارها و حمیدرضا توسلیان را با هم میخوانیم که بعد از هشت سال هنوز از مجازات واقعی مسببان این فاجعه خبری نیست و خواسته آنها محاکمه عوامل آن هستند، آن هم در دادگاهی عادلانه…
رضا ذوقی: همزمان با کلاغ پر روی آسفالت داغ با لوله کتک میزدند
روایت رضا ذوقی یکی از آسیبدیدگان کهریزک تلخ و دردناک است. در حالیکه فودازی ادعا کرده که «آنها فقط قبل از دستگیری کتک خورده بودند. اتاقها نو بود.» ذوقی در شرح وضعیت کهریزک در گفتوگو با کلمه این گونه روایت میکند که «از لحظه بازداشت تا انتقال به کهریزک ضرب و شتمهای وحشتناک شدیم لباسهایمان پاره شده بود… دو اتوبوس بودیم به کهریزک بردند… در آنجا راننده اتوبوس میگفت ظاهرا داخل کهریزک جا ندارد دعا کنید اینجا شما را پذیرش نکنند و به زندان اوین بروید… به کهریزک رفتیم … ما را به صف کردند لختمان کردند لوله پی وی سی هم دائم بالا سرمان بود یا به ما میخورد یا به دوستانمان…شرایط خیلی بدی بود… ۵ روزی که در داخل کهریزک بودیم یک عمر گذشت. هر لحظه خاطراتی داریم که از ذهنمان پاک نمیشود… شب اول ما را به قرنطینه یک زیرزمین بردند. محوطه ۶۰ متری. هیچ امکاناتی نبود… دستشویی در و پیکر نداشت… شرایط بهداشتی وجود نداشت. گرمای بیش از حد آنجا خیلی ما را اذیت میکرد… در یک فضای ۶۰ متری ۱۴۰ نفر جمعیت بودیم از شدت گرما همه عرق میریختیم… از روز قبل که دستگیر شده بودیم، چیزی نخورده بودیم ۲۴ ساعت ما چیزی نخوردیم به کهریزک رسیدیم … آنجا هم … لوله خوردن دیگر عادی شده بود آنقدر لوله خوردیم…»
فودازی ادعا کرده که در کهریزک ساس و کک نبود… ذوقی شرح میدهد: «روز اول گفتند اینجا شپش داره باید لباس تان را برعکس بپوشید بعد دیدیم کرم و شپش و … هست… آنجا را آخر دنیا حس میکردیم… نه کسی صدای ما را میشنید و نه …
…بعد آمدند گفتند اینجا شپش داره باید سمپاشی کنیم… ما را به حیاط بردند و بلافاصله بعد از سمپاشی گفتند باید داخل بروید… شرایط به قدری بد بود که برخی بیهوش شده بودیم… از حال رفتیم… بچه ها آنقدر سروصدا کردند و به در کوبیدند که مجدد اجازه دادند به حیاط برگردیم… که آن حیاط برایمان حکم طلا داشت… یکی از شعارهایی که مجبور میکردند بگیم می پرسیدند:«اینجا کجاست؟» ما باید میگفتیم: «کهریزک» بعد می گفتند: «کهریزک کجاست؟» ما باید می گفتیم: «آخر دنیا» بعد می گفتند: «از غذایتان راضی هستید؟» ما باید میگفتیم: «بله قربان» این شعارها را روزی دوبار باید تکرار می کردیم..»
از چشم همه به جای اشک چرک سفید می آمد
«مشکل گرما، بهداشت، آب غیرآشامیدنی، شکنجههای جسمی… روی آسفالت داغ کلاغ پر و چهاردست و پا میرفتیم همزمان لوله میخوردیم… در همان محوطه ۶۰ متری گرم روزی دو بار دود گازوئیل مربوط به ژنراتور برق آنجا از دریچه نزدیک سقف زیرزمین وارد اتاق میکردند بدون استثنا اگر زخمی روی بدن بود چرک و عفونت کرده بود. از چشم همه به جای اشک چرک سفید بیرون میآمد…»
او در بخش دیگری روایت میکند: «بچهها ناامید شده بودند محسن روحالامینی نزدیک من بود بلند شد گفت اگر اینجا هستیم به خاطر هدف و آرمانی هستیم نباید ناامید شویم. نهایت میخواهیم کشته شویم ولی مطمئن باشید فقط کشته نمیشویم… اسممان زنده میماند و در آینده از ما به عنوان قهرمان یاد میکنند.. ناامید نباشید.. این حرف محسن در ذهن من هست که چقدر انسان و بزرگوار بود. میتوانست از همان ابتدا هویتش را بگوید و این مشکلات برایش پیش نیاید اما پا به پای ما بود، تا جان سپردن…»
«قبل از انتقال به اوین باز شاهد ضرب و شتمها بودیم امیر جوادیفر یک چشمش نابینا شده بود و خونریزی معده داشت… به زور نفس میکشید چون از آفتاب به سایه رفته بود از سوی سردار کمیجانی رییس کهریزک مورد ضرب و شتم قرار گرفت که خیلی دردناک بود..»
مرتضوی تهدید کرد کسی از جزئیات کهریزک حرفی نزند
او درباره بعد از انتقال به زندان اوین میگوید: «روز اول که به اوین رسیدیم مرتضوی به زندان اوین آمد و با چند نفر از بچهها دیدار کرد و گفت کسی نباید از جزئیات کهریزک چیزی بگوید و باید بگوییم این اتفاقات و شکنجهها قبل از کهریزک بوده… در اوین تصمیم گرفتیم پس از آزادی شکایت کنیم همین کار را هم انجام دادیم و جزئیات اتفاقات را اعلام کردیم و شکایت ما ثبت شد..» او میگوید: «عذاب و شکنجه آزار روحی و جسمی پاک نمیشود..»
تنها به دلیل کمک به خانم باردار باتومخورده، بازداشت شدم
رضا ذوقی که خود شاهد شهادت جوادیفر بوده در گفتوگو با کلمه شرح میدهد: «از همان ابتدای ورود به کهریزک با لولههای ی وی سی به سر و صورت ما میزدند.» و در شرح بازداشت خود و فاجعه شوم کهریزک توضیح میدهد: «روز ۱۸ تیر بود به همراه برادرم و سایر مردم در خیابان «قریب» تقاطع «نصرت» به دنبال رایهایمان بودیم که با یورش ماموران موتورسوار مواجه شدیم. آنها تعدادی گاز اشک آور پرتاب کردند و مردم متفرق شدند؛ اما یک خانمی بود که روی زمین زانو زده بود و به شدت سرفه میکرد، وقتی نزدیک شدم، متوجه شدم که ایشان باردار هستند و در اثر برخورد باتوم ماموران توان حرکت ندارد، رفتم و به سرعت یک قوطی آب معدنی برداشتم و در حالی که به آن خانم باردار نزدیک میشدم با تعداد زیادی ماموران و لباس شخصیها برخورد کردم.
میگفتند شماها می خواهید رژیم را عوض کنید
او ادامه میدهد: «آنها من را پس از ضرب و شتمهای شدید دستگیر کردند و به پلیس امنیت بردند. در آنجا حدود ۴۰ الی ۵۰ نفر بودیم. اول از ما بازجوییهای ابتدایی را انجام دادند. همه در داخل یک اتاق بودیم که ماموران میآمدند و تا میتوانستند ما را کتک میزدند و میگفتند شماها میخواهید رژیم را عوض کنید؟ پس از ضرب و شتمهای زیاد- بطوری که من تا مرز بیهوشی رفتم- مشخصات ما را نوشتند و از ما عکس گرفتند و سپس ما را به پلیس پیشگیری میدان انقلاب بردند، ساعت حدود ۱۲ شب بود که ما را به راهرو بردند و نفری یک برگه دادند تا مجدد مشخصاتمان را نوشتیم. سوالاتی هم پرسیده شده بود که باید جواب میدادیم. مثلا سوال شده بود که از کدام شبکه جاسوسی دستور میگرفتید؟ و یا چگونه با شبکه منافقین در ارتباط هستید و از اینجور سوالها. شب در پلیس پیشگیری بودیم و تمام بچهها بیشتر از اینکه ناراحت باشند، نگران بودند و من بسیار نگران خانوادهام بودم. واقعا ترس و اضطراب تمام وجودم را فرا گرفته بود. من و اکثر بچهها شب بیدار بودیم و اصلا نتوانستیم بخوابیم.»
حیدریفر میگفت اگر زنده ماندید به پروندهتان رسیدگی میشود
ذوقی از دادیار حیدریفرد که اکنون به دلیل فسادهای مالی در زندان است، میگوید: «صبح شده بود که ما را به حیاط بردند و سپس «دادیار حیدریفر» آمدند و به ما نفری یک برگه دادند که در آن ۵ اتهام به ما نسبت داده شده بود و ما باید مشخصات خود را مینوشتیم و امضا میکردیم. اگر امضا نمیکردیم با شکنجههای شدیدی مواجه میشدیم و در واقع چون بیرحمی ماموران به ما ثابت شده بود مجبور بودیم امضا کنیم. سپس برگهها را جمع کردند و به دادیار«حیدریفر» دادند و ایشان بدون هیچ صحبتی تمام برگهها را مهر و امضا کرد و به ما گفت! همگی به «کهریزک» میروید و تا آخر تابستان آنجا هستید و اگر زنده ماندید به پروندهتان رسیدگی میشود. با شنیدن این صحبتها ترس و اضطرابمان بیشتر شد و من با ذهنیتی که پیدا کرده بودم مرگ را حس میکردم و با خودم میگفتم مگر کهریزک کجاست؟ و چه جور جایی هست که قرار است زنده از آنجا بیرون نیاییم. ساعت حدود ۴ بعدازظهر بود. ما را سوار اتوبوس کردند و به کهریزک منتقل کردند، در طول مسیر من همچنان به خانوادهام فکر میکردم. به پدر و مادری که تمام امیدشان من بودم و در روز دستگیریام قرار بود که از زیارت امام رضا برگردند، این فکر بیشتر از هر چیز دیگری من را آزار میداد.»
از همان لحظه ورود به کهریزک با لوله به سر و صورت ما می زدند
او در شرح آنچه در بازداشتگاه کهریزک گذشت اشاره می کند: «رسیدم به بازداشتگاه «کهریزک» دیدم که وسط یک بیابان هستیم. کم کم داشت باورم میشد که روزهای آخر زندگیام است. حتی وقتی رسیدیم راننده اتوبوس برایمان با چشمان اشک آلود دعا میکرد، تمام اینها باعث میشد تا مرگ را بیشتر حس کنم. با خودم میگفتم مگر گناه من و دوستانم چه بود که باید این گونه مجازات میشدیم؟ مگر به یک زن باردار کمک کردن جرمش کهریزک است؟ حدود یک ساعت در جلوی درب بازداشتگاه منتظر ماندیم، از طریق یکی از سربازان متوجه شدم که ماموران بدلیل کمبود جا از پذیرفتنمان خودداری میکنند؛ اما آقای «سعید مرتضوی» دادستان وقت تهران و «آقای تمدن» استاندار تهران به ستاد فرماندهی ناجا فشار میآورند و اصرار دارند تا ما پذیرش شویم. همینطور هم شد و ما وارد حیاط کهریزک شدیم. هنگامی که میخواستیم وارد شویم سربازان که هر کدام یک لوله یک متری سفید رنگ پی وی سی در دست داشتند با همان لولهها از ما استقبال کردند، من تازه متوجه شدم که در چه جهنمی گرفتار شدیم. جایی که اطراف آن تا چشم کار میکرد بیابان بود، ماموران در همان لحظه ورود با لوله به سر و صورت ما میزدند و از ما استقبال کردند.
امیدی نداشتم زنده از کهریزک بیرون بیایم
ذوقی ادامه میدهد: «وقتی داخل حیاط بودیم با شنیدن سر و صدای نالهها و ضجههای کسانی که در بندهای آنجا بودند ترس و وحشت را به معنای واقعی در وجودم احساس کردم. ذهنیت من از کهریزک جایی بود که در آنجا کشته میشویم. با دیدن این صحنهها و شنیدن این نالهها به واقعیت مرگ نزدیک شده بودم، بعد متوجه شدیم این نالهها از کسانی است که تعداد کمی از آنها از شرورترین افراد محلههای تهران هستند که هر کدام پس از جرمهای زیاد توسط نیروی انتظامی دستگیر شده بودند و به همراه مجرمین عادی دیگر به کهریزک منتقل شدهاند. با شنیدن این موضوع دیگر امیدی نداشتم که زنده از کهریزک بیرون بروم، کسانی که شرور بودند و به قول معروف گردن کلفت و بزن بهادر الآن زیر فشار شکنجهها دارند اینجور ناله و ضجه میکنند وای به حال من که ۲ تا ضربه لوله هم دیده بودم. همیشه مرگ را در فیلمها میدیدم و این صحنه شهادت امیر بسیار بسیار برای من دردناک بود. با تماسی که ماموران گرفتند آمبولانس آمد و پیکر بیروح امیر را بردند و ما به راهمان ادامه دادیم تا به اوین رسیدیم.»
بوی تعفن ما محوطه اوین را پر کرده بود
روحالامینی روی زمین با مرگ دست و پنجه نرم میکرد
ذوقی روایت میکند: «در جلوی درب اوین تعداد زیادی از خانوادهها تجمع کرده بودند، ما وارد اوین شدیم آنقدر در شوک بودیم که نمیدانستیم چه بلایی از سرمان گذشته. وقتی همه از اتوبوس پیاده شدیم بوی تعفن ما تمام محوطه اوین را پر کرده بود. بطوری که تمام پرسنل اوین از ماسک استفاده میکردند. در همین حال چند نفر از بچهها روی زمین غش کردند و از جمله «محسن روحالامینی» هم از قبل در حالت بیهوشی بر روی زمین با مرگ دست و پنجه نرم میکرد، من با دیدن محسن و یادآوری صحبتهای چند شب پیشاش و زنده کردن امید در بچهها بیاختیار اشک ریختم و پیش خودم میگفتم نکند محسن هم برود پیش امیر. در همین حین دیدم به سرعت آمبولانس آمد و محسن و چند تن دیگر که حالشان خوب نبود را بردند. در اوین انگشتنگاری شدیم و از ما عکس گرفتند و بعد فرستادند قرنطینه یک و جلوی درب ورودی به هرکس یک دست لباس و صابون و شامپو و یک محلول ضد شپش دادند. همه شروع کردیم به دوش گرفتن، وقتی وارد اتاق شدم، دیدم محمد کامرانی روی تخت دراز کشیده بود و از درد ناله میکرد که یهو از جایش بلند شد و سرش به شدت به کف تخت طبقه بالای خود برخورد کرد و بعد روی زمین افتاد و با سرعت با سر به دیوار برخورد کرد. من و چند تن از بچهها دست و پایش را گرفتیم و به سمت در «قرنطینه یک زندان اوین» بردیم تا وکیل بند آمبولانس خبر کند.»
شاهد عینی مرگ امیر بودم و نمیتوانستم رضایت بدهم
او میگوید: «پس از آنکه خبر شهادت محسن روحالامینی و محمد کامرانی به ما رسید از طریق رسانهها شنیدیم که دستور بسته شدن کهریزک را دادند، و ما را با قید کفالت آزاد کردند. ما همه از شهادت این سه عزیز ناراحت بودیم و به خاطر پایمال نشدن خونشان اقدام به شکایت از ماموران و آمران و عاملین جنایت کهریزک کردیم. ابتدا از ما استقبال کردند ولی بعد از مدتی از ما خواستند تا رضایت بدهیم. من شاهد عینی مرگ امیر بودم و نمیتوانستم رضایت بدهم.
در آن زمان سرباز بودم وقتی آزاد شدم و به محل خدمتم رفتم. ابتدا من را به دلیل غیبت ۴۸ ساعت بازداشت کردند و فرماندهمان وقتی فهمید که من ۱۸ تیر در تظاهرات بودم و دستگیر شدم بسیار عصبانی شد و من در آنجا دسترسی به هیچ چیز نداشتم و فقط باید در قرارگاه بیگاری میکردم. پس از گذشت ۳ ماه هفتهای یکبار میتوانستم با خانوادهام تماس بگیرم، متوجه شدم که از سوی نیروی انتظامی درخواستهای زیادی جهت رضایت دادن من میشود. من فقط از مادرم میخواستم تا به آنها نگوید که من سرباز هستم؛ اما چند روز بعد دیدم فرماندهمان صدایم کرد و وقتی وارد اتاقش شدم شروع کرد مرا کتک زدن و میگفت ما میرفتیم مردم را سرکوب میکردیم آنوقت تو با مردم تظاهرات میکنی؟ اینجا نشانات میدهم که کی برنده میشود. من به شدت شوکه شده بودم و اصلا انتظار همچین برخوردی را نداشتم بعد فرمانده گفت حالا میری شکایت هم میکنی؟ بعد میگی رضایت هم نمیدهم؟ گفتم بله از خون دوستانم نمیگذرم، فرمانده گفت که خواهیم دید.»
در سربازی هم برای رضایت اجباری شکنجه شدم
شکنجهها و آزار و اذیتها برای بازداشتشدگان کهریزک پس از آزادی هم ادامه داشته است، ذوقی توضیح میدهد: «من ۳ هفته تحت نظر در بازداشتگاه بودم و وقتی با خانوادهام تماس گرفتم متوجه شدم که ماشین پدرم که تنها وسیله امرار معاشمان بود را دزدیدند و برادرم هم در همان روز تصادف کرده و در بیمارستان بستری است، من واقعا تحمل این وضعیت را نداشتم و برایم خیلی سخت بود. فردای آن روز از یکی از بچهها شنیدم که به فرمانده دستور دادند تا تحت هر شرایطی از من رضایت بگیرد و من تحت این شرایط بود که پس از این شکنجهها و آزار و اذیتها رضایت دادم. در مجموع مشخص بود عدهای واقعا رضایت داده بودند و عدهای دیگر مجبور شدند رضایت بدهند و تعداد کمی شاکی بود و روند رسیدگی به پرونده بسیار طولانی و خندهدار بود و احکام و جریمههایی که صادر کرده بودند آدم را به خنده وا میدارد. من پس از اتمام خدمتم دائم تحت کنترل بودم و سر هر مسئلهای مورد آزار و اذیت قرار میگرفتم، خیلی سعی کردم تا به راهم ادامه بدهم و با شرکت در برخی از تجمعات و ابراز همدردی با خانواده شهدای ۸۸ به مخالفتهای خودم ادامه دهم، پس از آزار و اذیتهایی که شدم و تهدیداتی که متوجه من و همسرم بود مجبور شدم کشورم ایران را ترک کنم.»
برای سیستم قضایی متاسفم
او درباره حیدریفرد میگوید: «دادیار حیدریفر که حکم کهریزک ما را امضا کرد متاسفم از سیستم قضایی که ایشان که چنین اقدامی را انجام داده و در دادگاهها مسئولیت را پذیرفته اکنون اگر در زندان است بابت جرم و جنایتهای دیگری در زندان هست و به خاطر این مشکل نیست… متاسفم برای سیستم قضایی فردی به عنوان دادیار شناخته میشود که با یک حکم ۱۴۰ نفر را به سینه کهریزک به عبارتی سینه قبرستان فرستاد که ظرف ۵ نفر سه نفر از دوستانمان را از دست دادیم اگر شش روز بودیم شک نکنید سه نفر ما ۳۰ نفر یا بیشتر میشد آنقدر شرایط کهریزک بد بود.. چنین فردی در چنین جایگاهی بوده و حالا به عنوان آدم کلاهبردار و حمل سلاح و.. دچار محکومیت میشود همین یک مورد کافیست تا به فساد در دستگاه قضایی پی ببریم… از این نمونهها کم نیستند.»
مسعود علیزاده: با ضرب و شتم میگفتند بگو که ندا آقا سلطان را تو کشتی
مسعود علیزاده از دیگر آسیب دیدگان فاجعه کهریزک نیز در گفتوگو با کلمه شرح دلیل بازداشت خود و آنچه در کهریزک گذشته را میگوید و از فشارها و تهدیدها برای رضایت اجباری!
توضیحاتی که نقض ادعاهای فودازی را عیان میسازد که ادعای رضایت گرفتن از ۹۰ نفر مدعی شده که «همه آنها گفتند که در کهریزک هیچکس به من دست نزده است. ما در کهریزک بیش از دویست نفر بازداشتی داشتیم. آنها میگفتند ما را هل دادند، اما اینکه بزنند و تجاوز کنند؛ صحت ندارد.» او اما درباره چگونگی اخذ رضایتهای اجباری توضیحی نداده است. علیزاده اما چگونگی اخذ رضایتهای اجباری را شرح میدهد.
علیزاده روایت میکند که «بعد از ثبت شکایت با چاقو به جانم سوءقصد شد.»
او میگوید: «من مسعود علیزاده سال ۱۳۶۲ در شهر تهران به دنیا آمدم. از کودکی دوست داشتم که روزی مهندس شوم و در کنار آن هم به کار خوانندگی ادامه دهم؛ اما این آرزوها برای من گویی خیلی بزرگ بود. در زمانی که فقط ۱۷ سالم بود، پدرم به خاطر چربی خون و دیابت درگذشت؛ سن ۱۷ سالگی بهترین سن جوانی است، ولی من در آن سن حکم یک پدر را در خانه داشتم و برای مخارج زندگی شروع به کار کردم، فوت پدرم برای من و خانواده بسیار سخت بود و تا به امروز هم نتوانستم پدرم را از یاد ببرم و جای خالی پدر همیشه در زندگی ما احساس میشود …
همیشه به عملکرد جمهوری اسلامی انتقاد داشتم، چرا که نفس کشیدن هم در جمهوری اسلام جرم بوده و هست. از زمانی که آقای احمدی نژاد روی کار آمد، زندگی برای همه مردم ایران جهنم شده بود، از گرانیها گرفته تا غیره.
انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸آغاز شد، بهترین فرصتی بود که احمدی نژاد برود و چون آقای مهندس میرحسین موسوی میتوانست به وضعیت پایان دهد از او حمایت کردم. در آن زمان در یک بنگاه املاک کار میکردم، به خاطر اینکه از آقای مهندس میرحسین موسوی حمایت کنیم، بنگاه را ستاد کردیم، روزهای خوبی بود، همه سبز بودیم و یک دست، شادی همه جا را فرا گرفته بود و مردم همه یک دست بودند تا اینکه تقلب و کودتا گستردهای در انتخابات ۱۳۸۸ شکل گرفت، همه در شوک و اندوه بودیم. از اینکه به بازی گرفته شده بودیم، بسیار ناراحت بودم. سعی کردم برای رای گمشدهام بیرون بروم، در بیشتر راهپیماییها شرکت داشتم تا اینکه روز ۱۸ تیر دستگیر و روانه پلیس پیشگیری شدم.
اول بهم پیشنهاد پول دادند و بعد شروع به تهدید کردند که باید رضایت دهم و نباید در دادگاه شرکت کنم. شب و روزی که اولین جلسه دادگاه کهریزک (که نسخهای از آن را به آقای نیکبخت و روح الامینی دادهام) میخواست تشکیل شود، به من زنگ زدند و گفتند برایت پانزده میلیون جلوی درب دادسرای نیروهای مسلح میآوریم و رضایت بده. من راضی به گرفتن این پول نشدم، به علت اینکه احساس میکردم این پول خون کشتهشدگان کهریزک است.
از نود و پنج نفر، تنها سی و پنج، چهل نفر باقی ماندند و بقیه به زور رضایت دادند؛ تا آنجایی که خبر دارم از پنجاه و پنج نفر رضایت گرفتند. به آنها صدهزار تومان و دویست هزار تومان و پانصد هزار تومان خسارت دادند تا رضایتشان را بگیرند.
من در یک بنگاه ملکی کار میکردم که در زمان انتخابات از آن به عنوان ستادی برای حمایت از میر حسین موسوی استفاده کردیم. بعد از انتخابات من به همراه مردم معترض در راهپیماییها شرکت کردم و در روز هجده تیر به همراه جمع زیادی از مردم معترض توسط نیروهای امنیتی دستگیر شدم و با چشم بند ما را سوار یک تویوتا کردند و به یک محل نامعلوم بردند. با ضرب و شتم میگفتند بگو که ندا آقا سلطان را تو کشتی… حدود ساعت ۱۰ ما را به پلیس امنیت میدان حر بردند و آنجا ما را تقسیم کردند و ما را که حدود سیصد و پنجاه نفر میشدیم به پلیس پیشگیری میدان انقلاب بردند و شب خیلی سختی را گذراندیم.»
مجبورمان کردند مقابل همدیگر لخت شویم
علیزاده میگوید: «فردای آن روز ما را به حیاط بردند و حیدریفر یک کاغذی که اتهام اقدام علیه ملی، توهین به رهبری، توهین به رئیس جمهور و تخریب اموال عمومی در آن نوشته بود جلوی ما گذاشت و گفت امضا کنیم و هر کس امضا نمیکرد کتک میخورد و چند نفر از دوستان زمانیکه پرسیدند «کهریزک کجاست؟» آقای حیدریفر گفت: «تا آخر تابستان کهریزک هستید اگر زنده ماندید آن وقت میفهمید کهریزک کجاست.»
وقتی وارد کهریزک شدیم مجبورمان کردند در مقابل همدیگر (از بچه هفده ساله تا پیرمرد شصت ساله) لخت شویم که خیلی برای ما شکنجه آور بود.
این بخش از توضیح علیزاده که میگوید: «ما حدود ۱۳۶ نفر بودیم و در داخل قرنطینه یک عده از مجرمین خطرناک را داخل کردند و شروع کردند به اذیت کردن ما.» ادعای دروغین فوادزی را برملا میسازد که گفته است: برای بازداشت شدگان ۱۸ تیر دو اتاق درنظرگرفته شده بود که آنها در آنجا نگهداری شوند و هیچ ارتباطی میان این بازداشت شدگان و اراذل و اوباش وجود نداشت.
پرونده کهریزک مربوط به ۱۳۶ نفر است
نکته غم انگیز در توضیح علیزاده بیان این مساله است که جنایاتی که در کهریزک شد فقط سه نفر کشته نداشت؛ بلکه خیلیها آسیبهای زیادی دیدند که هنوز با آن زندگی میکنند.
علیزاده اشاره میکند: «در حقیقت پرونده کهریزک مربوط به تمامی ۱۳۶ نفر است و در آنجا همه مورد نقض حقوق بشر قرار گرفتند و هزینه دادند که متاسفانه باعث مرگ سه نفر از دوستانمان شد. ولی باید به همه افراد در آنجا بها داده شود و اخبارشان پیگیری شود چرا که به طور مثال پس از بازداشت دو نفر که برادر بودند مادرشان که اطلاعی از سرنوشت آنها نداشت دو روز پس از آزادی آنها درگذشت و این هزینه کمی نیست، یا رامین پوراندرزجانی پزشک بازداشتگاه کهریزک که با نیروی انتظامی و سعید مرتضوی دادستان وقت تهران همکاری نکرد و به طور مشکوکی کشته شد و هیچگاه پرونده کشته شدن رامین مورد بررسی قرار نگرفت.
همینطور رامین آقازاده قهرمانی که آقای روح الامینی کشته شدن او را فاش کرد و به عنوان چهارمین قربانی کهریزک شناخته شد و تا به امروز به پرونده او رسیدگی نشد و نیروی انتظامی از مادر مسن رامین آقازاده به زور رضایت گرفت.
دکتر سود بخش هم یکی از پزشکان کهریزک بود که ایشان هم به دلیل همکاری نکردن با نیروی انتظامی به طور مشکوکی به قتل رسید.
احمد نجاتی کارگر هم یکی دیگر از قربانیان کهریزک است.»
بعد از ثبت شکایت با چاقو به جانم سوءقصد شد
رنجها و شکنجههای کهریزک برای بازماندگان آن محدود به بازداشتگاه نشده و پس از آن نیز آزارها تداوم داشته است و علیزاده نیز همانند ذوقی در بیان این فشارها میگوید: «هشت سال از آن فجایع گذشت اما باز پیگیریم و هدف از پیگیری ما در طول این مدت این است که از تکرار حوادث مشابه جلوگیری شود. شاید اگر همان چهار سال پیش عدالت برقرار میشد و مسببین اصلی مجازات میشدند، دیگر شاهد کشته شدن ستار بهشتی نبودیم.
در تاریخ ۸۹/۸/۲۵ از آقایان مرتضوی، حداد و حیدریفر شکایت کردم. پرونده ابتدا در دادسرای نیروهای مسلح مطرح شد؛ اما دادگاه اعلام کرد که رسیدگی به اتهامات این سه تن در صلاحیت دادگاه کیفری استان است. به این ترتیب پرونده آنها را به دادسرای کارکنان دولت فرستاد.
در تاریخ ۹۰/۵/۵ با من تماس گرفتند که شما برای پرونده کهریزک میتوانید از این آقایان شکایت کنید. به دادسرای کارکنان دولت رفتیم و طرح شکایت کردیم. اما بازپرس برخورد خیلی بدی با من داشت و میگفت: «مرتضوی هیچ وقت دادگاهی نمیشود. شما بیهوده تلاش میکنید.» با این حال من شکایت خود را ثبت کردیم. اما من با فشارهای زیاد و تهدید های تلفنی مواجه شدم و حتی با چاقو به جانم سوءقصد شد و دچار آسیبهای جدی شدم. در نتیجه به ناچار ایران را ترک کردم.»
خیلی روزنامه نگارها از اینکه صدای مجید مقدم شوند، امتناع کردند
او در بخش دیگری از سانسور شدن مجید مقدم بازداشتی کهریزک گلهمند است و میگوید: «متاسفانه در طول این سالها بعضی از فعالین حقوق بشر، روزنامهنگارها و رسانهها ما را تنها گذاشتند. فقط به جرم اینکه بعد از گذشت هشت سال همچنان سبز هستیم و سبز هم باقی خواهیم بود. به طور مثال مجید مقدم بازداشتی سابق کهریزک هم کنون در زندان اوین است و بیشتر رسانهها و فعالین حقوق بشر او را سانسور کردند که صدایش شنیده نشود. جرم مجید این است که او هم سبزاندیش است. یک حرفی توی دلم مانده بود گفتم همین جا بیان کنم!!! در طول این مدت به خیلی از روزنامهنگارها پیام دادم و از آنها خواستم صدای مجید مقدم شوند ولی متاسفانه آنها جواب درستی به من ندادند و منت هم گذاشتند ما صدایت بودیم ولی در صورتی که کار آنها همین است که از امثال من گزارش تهیه کنند و حقوق ماهیانه بگیرند و هیچ منتی هم به من وارد نمیشود که صدای من بودند چون آنها کار خود را انجام دادند و در قبالش پول دریافت کردهاند.»
حمید حجارها: کهریزک آخر دنیا
حمید حجارها از دیگر آسیبدیدگان فاجعه کهریزک است که آن دوره تلخ را روایت میکند. از ابتدا تا امروز… از جهنم کهریزک تا پر کشیدن جوادیفر از شدت جراحت، آثار باقی مانده از آن و …
او روایت میکند: «راهپیمایی مسیر سبز… حال خاصی داشتیم، انگار کسی با چیزی را از ما دزدیده بود و در مقابل ما تمام قد ایستاده بود و دهن کجی میکرد. از آن حالتهای خاص که کفر آدم بد جوری در میاد.
نفهمیدم با دوستانم چطور خودمان را به خیابان انقلاب روبروی درب اصلی دانشگاه تهران رساندیم . همه جا پر بود از مردم معترض به نتایج انتخابات و البته از نیروهای یگان ویژه و لباس شخصی. حضور این همه آدم و حرکاتشان آهنگ خاصی نداشت، طوری که راحت میشد فهمید این راهپیمایی کاملاً خودجوشه…
همان ابتدای ورود به خیابان انقلاب و دیدن برخورد زننده نیروهای لباس شخصی و بسیج که به مردمی که با کمال آرامش فقط در خیابان تجمع کرده بودند، من را بد جوری برافروخت … با بسیجی هایی که مشغول ضرب و شتم چند خانم بودند درگیر شدیم. هجوم مردم باعث فرار نیروهای بسیج شد و همینطور ما از ترس اینکه شناخته شده باشیم. وقتی از عرض خیابان گذشتیم و وارد خیابان ١۶ آذر شدیم توسط نیروهای لباس شخصی دستگیر شدم. ابتدا به وزارت کشور منتقل شدم بعد از پذیرایی مفصل به پلیس پیشگیری میدان انقلاب منتقل و شب را در همان بازداشتگاه به اتفاق دیگر بازداشتیان سپری کردیم.
آقازاده ها با وساطت آزاد شدند
او میگوید: «نا گفته نماند که در طول این مدت آقازادههایی که اشتباهی دستگیر شده بودند با وساطت آزاد شدند. صبح روز ١٩ تیر دادیار حیدریفر در حیاط پلیس پیشگیری همه بازداشتیها را با اتهاماتی مشابه هم تفهیم اتهام کرد. نتیجه اینکه گروهی به اوین منتقل شدند، گروهی هم به مکانی به اسم کهریزک که به گفته دادیار حیدری فر اگر تا آخر تابستان از آنجا زنده بیرون آمدیم به اتهاماتمان رسیدگی کنند. من هم در گروه کهریزکیها سوار بر اتوبوس راهی کهریزک (آخر دنیا) شدم.»
جوادیفر از شدت جراحت پرکشید
او ادامه میدهد: «وقایع کهریزک و اتفاقات داخلش بارها و بارها توضیح داده شده که از تکرار آنها اجتناب میکنم.
روز ٢٣ تیر از جهنم کهریزک به سمت بهشت اوین…
دوست و همبندمان امیر جوادیفر از شدت جراحات در راه اوین پرکشید و رفت.
بوی تعفن می دادیم
حجارها روایت میکند: «به اوین رسیدیم، تمامی مامورین حاضر در اوین با ماسک مشغول تکمیل فرمها و تحویل گرفتن بازداشتیهایی که بوی تعفن میدادند. محسن روحالامینی هم در حیاط اوین دراز کشیده بود…
چه کسی فکر میکرد محسن هم پر خواهد کشید. وارد اندرزگاه شدیم نوبت به نوبت، دوش گرفته بودیم و اتاق ١ را با تعدادی از بچه ها به ما دادند. هنوز تخت خالی بود، محمد کامرانی وارد اندرزگاه شد، رنگ و روش سفید شده بود، بهش گفتم برات تخت نگه داشتم دوش بگیر و بیا اینجا، گفت ببینم چی میشه.
رفت و دیگه ندیدمش. مسعود علیزاده خبر سرگیجه و زمین خوردنش و برایم آورد و گفت بردنش بیرون.
به این شرط آزاد شدم که از کهریزک حرفی نزنم
این بازداشتی کهریزک ادامه میدهد: «٢ هفتهای رو در اوین مهمان بودم. تا اینکه آزاد شدم، با این شرط که از کهریزک جایی چیزی نگویم.
اما گفتیم. هر چند بیتاثیر.
شکایت از نیروی انتظامی را طاها زینالی اول برای من مطرح کرد و من هم قبول کردم.»
وقتی برای طرح شکایت پیش قاضی حسینی رفتیم خب دیدم خیلی از بچهها از جمله مسعود علیزاده هم پیش از من شکایت کردند.
حتی یک روز با قاضی حسینی به همراه هیئتی از نیروی انتظامی به کهریزک رفتم برای نشان دادن محل مخوف کهریزک.
و شاهد اشکهای قاضی حسینی قاضی شعبه ١ دادگاه نیروهای مسلح بودم. از تنها کسی که شجاعانه ایستاد در این پرونده قاضی حسینی تشکر میکنم.
آثار روحی کهریزک هنوز با ماست؛ جان دادن همبند جلوی چشماهایت فراموش شدنی نیست
حجارها از آثار جنایت کهریزک میگوید: «آثار روحی اون اتفاقات هر سال تیر ماه با ما هست. جان دادن همبندت جلوی چشمات هرگز قابل فراموش شدن نیست. مخصوصاً اینکه عاملین و آمرین آن اتفاقات هنوز به سزای اعمالشان نرسیدهاند.»
اگر هزار بار هم به سال ٨٨ برگردم باز هم همین راه را خواهم رفت
آن سالها ما معترض بودیم به دولت نه تنها نتایج انتخابات. بعد از گذشت سالها تازه احمدی نژاد دزد خطاب میشود. اختلاسهای اطرافیانش بر ملا میشود. آیا اینها حرفهای ما نبود در آن روز؟؟؟؟
کسی نباید از مردم برای حمایت از یک دولت دزد عذر خواهی کند؟!!! در آخر تشکر میکنم از همه کسانی که در گوشه گوشه این کره خاکی تلاش میکنند برای انسانیت، برای آزادی.
تشکر از کسانی که صدای مظلومین هستند. در هر کجای دنیا.
اما بعضیها هم کمی کم لطف بودند، گاهی سوءاستفادههای جهتدار از قربانیان میشود… امیدوارم دیگر تکرار نشود.
در مورد حیدریفر و بازداشتش باید بگم که چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است.
حمیدرضا توسلیان: از شکنجههای جسمی و روحی کهریزک هر چقدر نوشته شده باز هم ناچیز است
توسلیان از دیگر آسیبدیدگان کهریزک در هشتمین سالگرد فاجعه کهریزک میپرسد: «چگونه میشود حکومتی مرتکب به چنین شکنجههای بیرحمانهای علیه فرزندان خود شود!؟»
او روایت میکند: «حمیدرضا توسلیان هستم، متولد نوزدهم-ماه دوازده- یکهزار و سیصد و شصت و پنج، در شهر تهران.
در ادامه اعتراضات مردمی به نتایج انتخابات و به نتیجه نرسیدن آن، در روز هجدهم تیرماه سال ٨٨ تصمیم بر آن داشتیم که ضمن زنده نگه داشتن یاد و خاطره جانباختگان و آسیب دیدگان کوی دانشگاه به ادامه اعتراضات مسالمتآمیز خود ادامه دهیم که قبل از پیوستن به خیل جمعیت در وسیله نقلیه خود همراه با سه تن دیگر از دوستانم توسط نیروهای بسیج در حوالی میدان انقلاب مجبور به توقف و سپس بازرسی بدنی شدیم و تنها دلیل دستگیری و تحویل به پلیس پیشگیری دستمال سبز رنگ همراهی که داشتم، تشخیص داده شد!
بعد از دستگیری توسط بسیج و تحویل به نیروی انتظامی به ساختمان پلیس در میدان انقلاب منتقل شدیم و فردای آن روز توسط دادیار حیدریفر با حکمی عمومی و غیرواقع به سلب آسایش عمومی، اقدام علیه نظام و امنیت ملی، ارتباط با شبکههای ماهوارهای خارجی و توهین به رهبری و… متهم و روانه بازداشتگاه مخوف کهریزک شدیم.
از شکنجههای روحی و جسمی وحشتناک آن روزها هرچقدر نوشته و گفته شده باشد بازهم ناچیز است. در این شرح حال تلاش بر این دارم که به ابعاد کمتر پرداخته شدم آن روزها بپردازم.
سوالی که همچنان ذهن مرا آزار میدهد و از آن رنجیدهخاطر هستم این است که چگونه میشود چنین جنایت بزرگی انجام شود؛ ولی مسئولان بلند مرتبه کشور و نظام از آن اظهار بیاطلاعی کنند و دست آخر افرادی با درجات مادون مقصر اصلی شناخته شوند!؟ چگونه میشود حکومتی مرتکب به چنین شکنجههای بیرحمانهای علیه فرزندان خود شود!؟ فرزندانی که جز درد سربلندی وطن و آزادی و آبادانی آن چیزی در سر نداشتند. این سوال همچنان ذهن مرا بخود مشغول ساخته و بعد از گذشت هشت سال دلیلی برای آن نیافتم.»
هیچ نهادی سعی نکرد آسیب وارده شده به روح و روان ما را ترمیم کند
او در بخش دیگری اشاره میکند: «بعد دیگری که میل دارم اینک بدان بپردازم، شانه خالی کردن حکومت از دلجویی از خانوادهها و آسیبدیدگان کهریزک است. آنها تمام ماجرا را به پرداخت دیه به خانواده کشته شدگان و مبلغی جزئی به برخی از بازداشتشدگان خلاصه کردند؛ ولی هیچ نهاد مرتبط سعی بر آن نکرد تا آسیب وارده شده به روح و روان ما را ترمیم کند. همچنین سوسابقه امنیتی که برای ما لحاظ شد مانع استخدام شخص من در اداره مرتبطی که سالها برای رسیدن به آن درس خوانده بودم شد، سازمانی که کمی بعد از این ماجرا بطور کامل تحت اختیار سپاه پاسداران قرار گرفت. و مجبور به آن شدم که بطور کامل راه خود را تغییر دهم و به شغل آزاد روی آورم. به هدر رفتن سالها تحصیل به یک طرف از بین رفتن اهداف بلند زندگی بخاطر حکمی واهی و غیرواقع به طرف دیگر! بعد از اینکه آگاه بدان شدم که شغلی با درآمد متناسب پیدا نخواهم کرد به سمت شغل آزاد رو آوردم که برای دریافت پروانه کسب نیز به دلیل سوسابقه با مشکلات زیادی مواجه شدم.مشکلات من به همین جا ختم نمیشد و متاسفانه افرادی نیز بودند که از پرونده کهریزک علیه من استفاده میکردند و در محل زندگی مرا دچار مشکل میکردند تا جاییکه برای اینکه در محل زندگی کسی علیه من از این پرونده امنیتی سو استفاده نکند تصمیم به تغییر محل زندگی خود شدم.
باری، جایی بسی افسوس است که پس از گذر این ایام نتیجه خاصی از دادگاه کهریزک عایدمان نشد و افرادی مثل رادان، مرتضوی و حیدریفر همچنان بدون محکومیتی به زندگی خود ادامه میدهند!
پس از سرخورده شدن از اتفاقات بوجود آمده به این اعتقاد رسیدم که مردم ایران فقط قبل از انتخابات برای حکومت جمهوری اسلامی مهم میشوند و بعد از آن ارزش چندانی برای نظر و شان انسانی افراد قائل نیستند.
بیشتر خبرنگاران و سایتها فقط به دنبال منافع شخصی خویش هستند و مایل به این هستند که از فرد آسیبدیده به نفع عقاید و جهت سیاسی خودشان سوءاستفاده کنند. بطوریکه که فرد مصاحبه کننده سوالی را بارها مورد تکرار قرار میدهد تا مصاحبه شونده جواب مورد انتظار را به او بدهد. شخصا این مصاحبه را آخرین مصاحبه خود میدانم و تلاشهای نافرجام خود در احقاق حقم را از طرق دیگری غیر از مصاحبه دنبال می کنم.»
ضمانتی نیست که کهریزکهای دیگری نباشد
توسلیان از تکرار کهریزکها نگران است و اشاره میکند: «دل نگرانی دیگری که برایم باقی مانده است این است که وقتی بعد از این سالها هیچ جواب قانعکنندهای از سوی مقامات و حکومت دریافت نشد، هیچ ضمانتی وجود ندارد که در گوشه و کنار این کشور کهریزک های دیگری نباشد و همچنان جوانان دلسوز وطن در آن شکنجه نشوند.»
درخواستم اشد مجازات برای عاملین کهریزک است
او در مورد اینکه اگر با عاملین آن جنایت مواجه شوم چه خواهد کرد؟ توضیح میدهد: «نه میل دارم جوابی احساسی و شاعرانه به آن دهم و نه تمایلی به آن دارم که اصلا با آنان رو به رو شوم. هیچگاه نمیتوانم نه ببخشم نه فراموش کنم. ولی اگر به دنبال جوابی درست بخواهم باشم تنها پاسخ درخواست اشد مجازات برای آنان است.
در مورد اینکه نظر مردم چگونه بود این را باید بگویم که در ابتدا طرف با تعجبی بسیار میگوید: «کهریزک!؟ تو هم کهریزک بودی؟ چه بر سرتان آوردند؟ شکنجههای آنجا به چه شکلی بود؟ آیا تجاوز واقعیت دارد!؟ و پاسخ من سکوتی پر از درد است.»
0 نظر