لطفا در ابتدا از خودتان بگویید؟

در سال ۱۳۴۴ در شهر خرم آباد و در یک خانواده سیاسی زاده شدم. از ۸ سالگی با دستگیری دو برادرم هبت الله و بهروز و خواهرم منصوره معینی با زندان و ملاقات آشنا شدم. خواهر و برادرانم و تقریبا نزدیک به ۲۰ نفر از اعضای فامیل و بستگانم به خاطر همکاری با فدایی خلق دکتر هوشنگ اعظمی که علیه نظام شاه، مبارزه مسلحانه را آغاز کرده  و در کوه های اطراف خرم آباد مخفی شده بود، دستگیر و زندانی شده بودند. دوران سخت و تلخی بود. گریه های شبانه مادرم جزو خاطرات تلخ کودکیم به جا مانده است. سال ۵۷ همه ی عزیزانمان از زندان آزاد شدند، لحظات شیرین و خوش ترین خاطرات زندگی من رقم خورد.
بعد از پیروزی قیام و باز شدن موقت فضای باز سیاسی جامعه، در تشکیلات دانش آموزی پیشگام کار سیاسی خودم را شروع کردم. برادرم بهروز شش ماه بعد از آزادی از زندان به طرز مشکوکی در جاده اهواز در حین یک مأموریت سازمانی(کومله زحمتکشان لرستان) کشته شد و راز مرگش را با خود برد!
سال ۶۰ به خاطر جو و فضای سیاسی حاکم بر خانواده و حملات شبانه به خانه مان از سوی نیروهای امنیتی رژیم جمهوری اسلامی و خطر دستگیری مجبور به ترک شهر و دیار خود شدم. مدتی در مشهد بودم و بعد افتخار این را داشتم که در کنار هبت برادرم باشم. در سال ۶۲ برادرم هبت و کسری اکبری کردستانی شوهر خواهرم دستگیر شدند.
سال ۶۳ مسعود انصاری، شوهر خواهرم دستگیر شد و سال ۱۳۶۶ اعدام و شبانه در خاوران دفن شد. در فاصله زمانی ۶۱ تا ۶۷ نزدیک به ۱۲ تن از بهترین های خانواده و فامیلم دستگیر و به جوخه اعدام سپرده شدند که از آن میان اعدام فریدون اعظمی بیرانوند پسر عمه نازنینم و توکل اسدیان شوهر دختر عمه ام داغی سخت و همیشگی بر قلبم نشاند.
تابستان ۶۷ و بعد از قطع ملاقات ها با مراجعه به زندان اوین در روز ۱۶آذر سال ۶۷ خبر اعدام هبت برادرم را گرفتیم. در شرایطی که هفته قبل از آن نیز خبر اعدام شوهر خواهرم کسری اکبری کردستانی را گرفته و مراسم این دو نیز همچون لحظات زندگی شان، در هم آمیخت. با گلزار خاوران و خاک تفت خورده اش بیش از پیش آشنا شدم و آنجا برایم شد میعادگاه عشق و احترام به شجاعت و ایستادگیها. از آن پس در برگزاری و شرکت در مراسم خاوران و خانه های عزیزان جانباخته، حضور فعال  و چندین بار مورد بازجویی و ضرب و شتم قرار گرفتم.
 اولین بار چگونه با مسئله گورهای دسته جمعی آشنا شدید؟
ـ با گلزار خاوران در اردیبهشت سال ۱۳۶۶ آشنا شدم! شوهر خواهرم مسعود انصاری از اعضای سازمان فداییان خلق ایران(شاخه ۱۶ آذر) بود که سال ۶۲ دستگیر و در زندان به شدت شکنجه شده بود، اعدام و توسط رژیم در گلزارخاوران دفن شده بود. در آن زمان اعضای سازمان های چپ که توسط رژیم دستگیر شده بودند و به دلیل مقاومت و پایداریشان در دفاع از آرمان های انسانی و عدالت خواهانه شان توسط رژیم، مرتد خوانده می شدند، در خاوران دفن می شدند. اما بعد از کشتار زندانیان سیاسی  در تابستان ۶۷ و بعد از اعلام خبر اعدام برادرم هبت اله معینی و شوهر خواهرم کسری اکبری کردستانی بعد از حدود چهار ماه بی خبری و اعدام مخفیانه آنان در آذر سال ۶۷، در همان زمان تعدادی از خانواده ها گورهای دسته جمعی را در خاوران دیده و به بقیه خانواده ها اطلاع دادند. با تعدادی از خانواده های اعدام شدگان که همگی تقریبا حد فاصل آبان و آذر ماه خبر اعدام را گرفته بودیم؛ به خاوران رفتیم. در خاوران  با صحنه های وحشتناکی مواجه شدیم. گورهای دسته جمعی و کانال هایی که افراد تقریبا بدون هیچ پوششی از خاک، با لباس دفن شده بودند. کانالها بسیار وسیع بود و تا آنجایی که من به خاطر دارم چهار یا پنج کانال بزرگ بود.

از زمانی که برای اولین بار به این راز وحشتناک (کشتن زندانیان سیاسی در بند و چال کردنشان در گورهای دسته جمعی)پی بردید تاکنون چه تغییراتی در برخورد با این مسئله در جامعه و نیز در حلقه دوستان تان مشاهده می کنید؟
ـ متاسفانه در سال ۶۷ و زمانی که به وجود کانالها و گورهای دسته جمعی در خاوران پی بردیم، امکان اینکه بتوانیم در سطح وسیع اطلاع رسانی کنیم نبود. خفقان و جو تهدید و ارعاب حتی باعث شده بود که بعضا خویشان و آشنایان ما نیز از این جنایات بی خبر بمانند. خانه ها و تلفن ها تقریبا در کنترل وزارت اطلاعات بود و آمد و رفت ها شدیدا کنترل میشد. رژیم، کشتار زندانیان سیاسی را در تاریکی شب و در سکوت و بی خبری کامل انجام داده بود، به گونه ای که هیچکس در جامعه از عمق فاجعه با خبر نشود. نیروهای لباس شخصی اطلاعات و سپاه با تهدید اعضای خانواده ی جانباختگان از آنها می خواستند که  سکوت کنند و از این فاجعه به هیچکس اطلاعی ندهند. از برگزاری مراسم جلوگیری می کردند تا مبادا خبر این کشتار در جامعه پخش شود. جو اختناق و ارعاب به حدی بود که  حتی دوستان و آشنایان خانواده های جانباختگان از ترس دستگیری نمی توانستند در مراسم شرکت کنند و یا به خاوران بیایند.
جو خفقان و عدم دسترسی به امکانات و وسایل ارتباط جمعی و از جمله امکاناتی که ما امروزه می شناسیم مثل فیس بوک، اینستاگرام؛ توئیتر و موبایل و … که در لحظه میتوان از  آنها برای درج خبر و اطلاع رسانی استفاده کرد، خانواده ها را با دشواری روبرو می کرد و همه این عوامل باعث میشد که ما فقط بتوانیم با امکانات محدود و بین خود خانواده ها و نزدیکانمان برای حضور در روزهای خاص مثل جمعه  اول هر ماه، روزهای جمعه بین اول تا ۱۵ شهریور، جمعه آخر سال در خاوران و یا مراسمی که از طرف خانواده ها گرفته میشد، برنامه ریزی کنیم. رفتن به خاوران و حضور در مراسم به بهای دستگیری، اخراج از کار، مصادره پلاک ماشین و تهدید اعضای خانواده بود. انجام مراسم به سختی و زیر فشار تهدید و ارعاب و گاه با دستگیری و ضرب و شتم همراه بود. در برخی موارد مثلا جمع آوری اسامی اعدام شدگان و اطلاعات مربوط به آنها و ارسال آن از طریق تلفن به آشنایان و دوستانمان در خارج کشور، مجبور بودیم به خانه های این جانباختگان مراجعه کنیم و این کار  خود خالی از خطر نبود.
اما در پاسخ مشخص به سئوال شما میتوانم بگویم در کل و بعد از گذشت ۲۹ سال از این جنایت و نسل کشی، هنوز تعداد زیادی از مردم میهنمان از این فاجعه ملی بی خبر هستند و حتی روشنفکران و فعالان سیاسی، مدنی و گروه های سیاسی به این مسئله به عنوان یک فاجعه ملی نپرداخته اند و متاسفانه  حتی نیروهای اپوزیسیون در خارج از کشور نیز نتوانستند، جامعه جهانی را نسبت به این فاجعه مطلع سازند.
حتی امروز هم چه در داخل و چه در خارج از کشور زمانی که از گلزار خاوران و کشتار ۶۷ صحبت می شود، نقش نیروهای سیاسی در گسترش این موضوع بسیار کمرنگ است. 
توجه در حد مراسم در سالگرد این کشتار، آنهم اگر نظرات و عقاید برگزارکننده به نظرات فرد نزدیک و مورد تایید باشد، در حد شرکت در این مراسم کافی نیست. حال آنکه زمانی که این جانباختگان به جوخه اعدام سپرده شدند، عاملان این جنایت و هیئت مرگ از آنها سه سئوال مشخص داشت، آیا نماز می خوانید و یا مسلمان هستید؟ آیا جمهوری اسلامی را قبول دارید؟ و آیا حاضرید علیه سازمان سیاسی که به آن منتسب هستید مصاحبه تلویزیونی نمائید؟
و بعد از شنیدن پاسخ منفی، آنها را به جوخه اعدام سپردند و همگی را در گورهای دسته جمعی بدون هیچگونه تفکیک وابستگی گروهی و سازمانی، دفن کردند. خانواده ها هم در تمامی  این مدت خارج از نوع وابستگی سازمانی و گروهی عزیزان جانباخته شان، در جمع حضور پیدا می کنند و به حرمت شجاعت، شور و اندیشه ی والا و انسانی آنان، تمام خطرات را به جان می خرند و یاد و خاطرات آنان را گرامی می دارند، اما زمانی که بحث دادخواهی با مسائل گروهی و منافع سیاسی در آمیخته می شود، جنبه انسانی و حقوق بشری این جنایت تحت الشعاع قرار می گیرد. سئوالاتی مانند این که جانباخته از چه سازمان و گروهی بوده مطرح و حتی فراتر به بررسی پرونده سیاسی آن گروه هم کشیده می شود و در نهایت همین می شود که بعد از ۲۹ سال، هنوز کاری که بایسته و شایسته آنهمه جان شیفته بوده، انجام نشده و باز هم خانواده های جانباختگان هستند و مشکلات و مسائل عدیده و بی پاسخ .
من به عنوان یکی از اعضای خانواده های جانباختگان تابستان ۶۷، فکر می کنم هنوز راه دشوار و سختی در پیش است و باید بیش از هر چیز برای رسیدن به هدف که همانا محاکمه ی آمران و عاملان این جنایت، و مبارزه برای عدم فراموشی نه برای انتقام، و تلاش برای عدم تکرار این فاجعه، فعالیت کرد و از هر گام و حرکتی که خانواده ها در جهت احقاق حقوق خود و عزیزان جانباخته شان، انجام می دهند، حمایت شود.

شما یکی از شاهدان دادگاه ایران تریبیونال بوده اید. تجربه شما از این دادگاه چه بود؟
ـ با گذر زمان و پس از گذشت سالها از ارتکاب این جنایت، تشکل های فراوانی در خارج از کشور شکل گرفت. این تشکل ها متاسفانه مانند خانواده های جانباختگان هدف واحدی نداشتند. هدف خانواده ها، افشاء این جنایت در جامعه ایران و جامعه بین المللی بود.
در رابطه با ایران تریبیونال، من به عنوان شاهد به این دادگاه فرا خوانده شدم و با توجه به شناخت کمی که از افراد این نهاد داشتم؛ بر اساس برنامه و هدف های مطرح شده و اساسنامه آنان بنا را بر اعتماد گذاشتم و اعتقادم هم این بود که باید از هر حرکت و فعالیتی که در جهت افشای این جنایت صورت می گیرد، حمایت کرد. با ایران تریبیونال از همان آغاز همکاری خودم رو شروع کردم و درحد توان سیاسی و مادی خود سعی کردم تا از این حرکت حمایت کنم و در دادگاه اول به عنوان شاهد، حرفها و مشاهدات خود را برای دادگاه نقل کردم که خوشبختانه پخش آن توسط شبکه های اجتماعی  توانست تا حد زیادی به  افشای این جنایت کمک کند، اما بعد از دادگاه اول و به عنوان اعتراض به  روند غیر دمکراتیک اداره جمع و تقسیم مسئولیت و به کارگیری اصولی که من بیشتر اراده گرایانه و اتخاذ تصمیمات از بالا می دانستم، توسط افرادی که به نظر من صلاحیت این کار را نداشتند، همکاری خودم را با آنها قطع کردم که البته فکر می کنم همزمان با من تعداد زیادی از افرادی  که حداقل من می شناختم، نیز ارتباط خودشون رو شخصا قطع کردند و یا از طرف ایران تریبیونال همکاری با اونها قطع شد. و به نظر من و متاسفانه  از هدف و برنامه های اولیه کاملا جدا و دور افتاد.
جنبش دادخواهی در ایران را قبل و بعد از دادگاه ایران تریبیونال چگونه می بینید؟
ـ به نظر من ایران تریبیونال در جمع آوری اسناد و شواهد برای افشای این جنایت در آغاز نقش بسیار خوبی را داشته و همچنین توانست تا حدی اعتماد افرادی را که خواهان افشای نقش و جنایت  جمهوری اسلامی در زندانها و همچنین اعدامها بودند، را جلب کند، اما درادامه راه به نظر من از مسیر اصلی منحرف شد و من جنبش دادخواهی در ایران را معطوف به قبل و بعد از این حرکت نمی کنم، میتوان از آن به عنوان موفقیتی برای جنبش دادخواهی که به همت خود دادخواهان بود، نام برد و آن را در ادامه همان جنبش دادخواهی که که با حضور فعال مادران، همسران، پدران و اعضای خانواده های اعدام شدگان دهه ۶۰ و بخصوص تابستان ۶۷ شروع شد، دانست.
جنبش دادخواهی فراز و نشیب های بسیاری داشته ولی هرگاه با مسایل سیاسی و گروهی درآمیخته شده از شکل دادخواهی و عدالت جویانه فاصله گرفته اما دوباره به مسیر اصلی بازگردانده شده، زیرا این جنبش از تلاش مادران و خانواده های جانباختگان آب خورده، جان گرفته و رشد کرده و به طور قطع راه و هدف مشخص خود را به پیش خواهد برد.

از نظر شما جنبش دادخواهی در ایران این پتانسیل را دارد که مسئله دادخواهی در یک دادگاه صالح را به عنوان یکی از مهمترین اولویت های سیاسی اجتماعی در ایران از حاشیه به متن بیاورد؟ و برای رسیدن به چنین جایگاهی چه تمهیداتی باید اندیشید؟
ـ بله به نظرمن این جنبش از ظرفیت و پتانسیل بالایی برخوردار است، اگر به درستی و در جهت اهداف مشخص این جنبش به کار گرفته شود.
جنبش دادخواهی میهنمان با فعالیت ها و اعتراضات مادران زندانیان سیاسی بعد از قطع ملاقاتها در مرداد ماه سال ۶۷ و با سابقه روابط خودجوش و انسانی مادران جلوی در زندانها برای کمک به خانواده هایی که وضعیت مالی مناسبی  برای آمدن به ملاقات، نداشتند، شکل گرفت.
تجمعات اعتراضی مهمی مثل تجمع جلوی  دادستانی، اوین و مجلس برای گرفتن خبر از وضعیت زندانیان دربندشان و بعد هم در خاوران که به شکل منسجم تر و هدفمندتر به کار خود ادامه داد و کم کم تلاش همین مادران به جنبشی عظیم و قوی تبدیل شد تا جایی که صدای دادخواهی شان به گوش تقریبا نیم بیشتر جامعه رسید.
جنبش دادخواهی به این دلیل که دادخواه یک فاجعه ملی است،  به طور قطع نمی تواند موضوع و مسئله ای باشد که در حاشیه قرار بگیرد، اما آن چیزی که قدرت و توان این جنبش را گاه به انحراف می برد  و یا تضعیف می کند، نیروها و افرادی هستند که  خوشبینانه و با نیت خوب و مثبت، دادخواهی و اهداف آن را با اهداف و مناسبات سیاسی و سازمانی و گروهی خود درمی آمیزند و یا انحصار طلبانه با آن برخورد می کنند. یعنی برای فعالیت، تلاش وکمک به امر دادخواهی، پیش شرط نگرش سیاسی می گذارند؛ یعنی آن روی سکه جمهوری اسلامی در قالب عدالت جویانه و دادخواهانه!
اول نام جریان وابسته جانباخته ات را بگو بعد در مورد اندیشه، مقاومت و مبارزه او حرف بزن!
اول به سابقه ی سیاسی سازمان مرتبط او و حتی بعضا به هویت و اندیشه ی بازماندگان، نگاهشان منعطف می شود و بعد انتخاب می کنند. متاسفانه این نوع نگرش که غالبا در بین گروه های سیاسی به چشم می خورد سد اساسی برای راه رشد و تداوم دادخواهی بوده و هست. همین برخوردها، بیش از عملکرد و تلاش جمهوری اسلامی برای پنهان کردن این جنایت، جنبش دادخواهی را به تحلیل می برد.
به نظر من هرگونه فعالیت  و حرکتی که از اهداف نهایی دادخواهی دور نشود، آمیخته به خودمحوری و مورد سوءاستفاده گروهی، سازمانی و یا مالی قرار نگیرد، قابل تقدیر و حمایت است.
برای پیشبرد این هدف که آمران و عاملان این جنایت در یک دادگاه و عادلانه محاکمه شوند، در گام نخست روشن شدن حقیقت است، جمع آوری اطلاعات مربوط به نام  این جانباختگان است. همانطور که مطلع هستید هنوز اطلاعات کامل و مشخصی در این رابطه به خاطر فضای اختناق حاکم در ایران وجود ندارد و همچنین می دانیم با تلاش خانواده و فعالان سیاسی در این عرصه، نام ۴۴۸۲ نفر تا به حال ثبت شده، اما هنوز اسامی کامل و دقیق نشده و همچنین ابعاد این فاجعه و چگونگی انجام آن هنوز در ابهام است. تقریبا نیمی از اطلاعات ما از زندانیان سیاسی است که از آن فاجعه جان سالم بدر برده اند و کامل و دقیق نیست. روشن شدن زوایای تاریک این فاجعه، مسئولیت اولیه و مهم کسانی است که خواهان ادامه روند دادخواهی هستند. تعداد و اسامی، نوع جرم، چگونگی انجام روند اعدام از حضور هیئت مرگ در زندانها تا اعلام و اجرای حکم، آمران و عاملان این جنایت، و در نهایت محل قطعی دفن این عزیزان همه و همه نکاتی است که هنوز و بعد از گذشت ۲۹ سال از این فاجعه، ناروشن و نامشخص است.
هنوز بخش زیادی از مردم ما از عمق این فاجعه یا با خبر نیستند، و یا اطلاعات غلط و دروغین رژیم را دارند. روشن شدن حقیقت به نظر من گام اول در این راه است و در کنار آن مطرح کردن و افشای این جنایت در مراجع و محاکم بین المللی و استفاده از توان و قدرت سازمان های حقوق بشری و دولتها برای فشار آوردن به جمهوری اسلامی برای روشن ساختن ابعاد این جنایت، می تواند کمک بزرگی باشد.
چرا جنبش دادخواهی و رسیدگی به پرونده کشتار دهه ۶۰ مهم است؟
ـ به اعتقاد من توجه و اهمیت دادخواهی بیش از آنکه به بعد محاکمه و انتقام برگردد، موضوع اصلی آن تلاش برای عدم تکرار جنایت است. خود من خارج از موضوع احساسی و حقوقی مسئله، انگیزه اصلی و مهم برایم افشای این جنایت در جهت کمک به عدم تکرار آن است.
همان گونه که  می دانید کانادا از سال ۲۰۱۳ کشتار تابستان ۶۷ را جنایت علیه بشریت شناخته و روز اول سپتامبر را به عنوان روز همبستگی با زندانیان سیاسی اعلام کرده است. آیا مشابه این مسئله در دیگرکشورهای میزبان ایرانیان را سراغ دارید؟
ـ شنیدن این خبر بسیار خوشحال کننده بود و من به سهم خود از تمامی کسانی که در این راه تلاش کرده اند، بسیارممنون هستم. اعلام چنین اخباری خارج از اهمیتی که برای استحکام و تقویت قوانین انسانی و حقوق بشری در جهان دارد، جنبش دادخواهی را جهش و جانی دوباره خواهد بخشید و به طورقطع در بالا بردن روحیه و توان زندانیان سیاسی در بند میهنمان، تاثیر خوب و مثبتی خواهد داشت و شاید تا حدی از اجرای بیش از پیش احکام ناعادلانه و خشن در جامعه جلوگیری کند.
عکس العمل های دولتها و مراجع حقوق بشری حتی با توجه به بی تعهدی و بی توجهی رژیم جمهوری اسلامی به مسائل حقوق بشری، در موارد بسیار زیادی کارساز و موثر بوده است.
نکته ای که به نظر من قابل توجه و به نوعی در واکنش دولتها و مراجع حقوق بشری در مورد مسائل نقض حقوق بشر در ایران میتواند موثر باشد، تلاش فعالان سیاسی و حقوق بشری برای افشای جنایت جمهوری اسلامی است و به عنوان تجربه ی شخصی خود من در کشور نروژ که به طور مشخص میتوانم مثال بزنم، تلاش همراهان و فعالان حقوق بشر در جلب  توجه و حمایت احزاب و مراجع حقوق بشری مانند عفو بین الملل و پارلمان نروژ در ارتباط با اعدامها و کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ بوده است.
تلاش هایی مثل چاپ بروشور مربوط به خاوران و توضیح در مورد این فاجعه ملی و ملاقات با اعضا و نمایندگان پارلمان و برگزاری مراسم  و بزرگداشت ها و دعوت از نمایندگان احزاب چپ و پارلمان و همچنین عفو بین الملل به این مراسم که در بیشتر مواقع با حضور فعال آنان و محکوم کردن جمهوری اسلامی به خاطر ارتکاب این جنایت، منجر شده است. به طوری که مسئول عفو بین الملل در یکی از این مراسم که به خاطر تخریب خاوران برگزار شده بود، از این فاجعه  به عنوان هولوکاستی کوچک نام برد.
آخرین خبری که دراین رابطه بود، پاسخ خانم عاصمه جهانگیری به  دادخواست خانواده های ۵۰ نفر از جانباختگان دهه شصت در تهران و شهرستانها، در مورد روشن شدن حقایق مربوط به کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ بود.
این خانواده ها در این دادخواست خواهان روشن شدن حقایق مخفی نگاه داشته شده طی ۲۹ سال گذشته و در مورد قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ بودند. آنان خواهان روشن شدن تاریخ محاکمه، تاریخ اعدام، محل دفن، وصیت نامه، تعداد و اسامی و همچنین خواهان بررسی این پرونده و همچنین محاکمه و مجازات عاملان و آمران این جنایت شدند. آنان همچنین خواستار رسیدگی به پرونده صدها زندانی عقیدتی- سیاسی دربند شدند.
گزارشگر ویژه سازمان ملل نیز با ارسال نامه ای به جمهوری اسلامی توصیه جدی کرد که یک تحقیق مستقل و همه جانبه درباره کشتار ۶۷ انجام دهد . خانم جهانگیری نوشت”خانواده های قربانیان باید از حق دانستن حقیقت درباره این واقعه و سرنوشت عزیزانشان بدون ترس از تلافی جویی دولتی برخوردار شوند. آنها حق برخورداری از اقدامات ترمیمی از جمله یک تحقیق موثر درباره حقایق و افشای عمومی آنها و همچنین حق جبران خسارت را دارند.”
خبرهایی از این دست با خود حس خوبی به همراه می آورد و بارقه امیدی در دل تمام جویندگان و تلاشگران راه دادخواهی و عدالت روشن و شعله ور می سازد. حسی که برای خود من یادآور حضور و تلاش خانواده های جانباختگان و درد و رنج مادران خاوران برای افشای جنایت رژیم است. با شنیدن هر موفقیتی در این راه ناخودآگاه روی کلامم به عزیزان جانباخته برمی گردد و می گویم “ببینید که نام و یادتان فراموش نخواهد شد و تمامی کسانی که به شما عشق می ورزند، پیگیر جنایتی که در حق شما شد، هستند” و همچنین رویم به مادران خاوران، چه آنها که در میان ما نیستند و چه آنها که هنوز دلشکسته در انتظار اجرای عدالت هستند، می گویم” اندکی صبر، سحر نزدیک است” .
امیدمان  به ثمر نشستن این تلاش ها و نزدیک شدن به روز دادخواهی است.


 با سپاس از پاسخگویی تان و به امید روزی که جنبش دادخواهی در ایران به تمام اهداف و خواسته هایش برسد.