به مناسبت گرامیداشت یاد و خاطره ی جان باختگان دهه شصت
در ابتدا ي جلسه سياوش عبقري به حاضرين خوش آمد گفت و سپس شهلا عبقري بيانيه ي همبستگي براي حقوق بشر براي ايران را خواند و خانم پانته آ بهرامي ، سخنران برنامه را معرفي كرد.
خانم بهرامي در مورد پروژه تواب سازي در دهه شصت سخن گفت:
"پروژه تواب سازی حکومت
تواب سازی به این معنی که مخالفان را به زورحذف فیزیکی شبیه خود سازیم، پروژه ای است که حکومت از آغاز تولد خود آن را آغاز کرد. اعدام های اولیه بر روی پشت بام مدرسه رفاه. نیز به نظر من جزو همین پروژه محسوب می گردد. یعنی یا با ما باید باشید یا اینکه حذف فیزیکی می شوید. این پروژه با اعدام های مدرسه رفاه شروع شد، وتداوم آن را در زندان های جمهوری اسلامی می بینیم. درزمان شاه زمانی که شما محکوم می شدید، می رفتید و دوره محکومیت خود را می گذراندید. در این حکومت تازه پس از شکنجه ها و دوران سخت بازجویی، دوران سخت تر گذراندن محکومیت و تلاش حکومت برای تواب سازی آغاز می گردد. در دهه ۶۰ پروژه تواب سازی در زندان ها به شکل های گوناگون انجام می شد، از دعاها و قرآن خوانی و کلاس های فرهنگی مذهبی تا واحدها و قبرها در سال ۶۲ در زندان قزلحصار که به آن خواهم پرداخت.
در سال ۶۰ فشار آنقدر زیاد شد که برخی از مجاهدین به تقیه روی آوردند. قبل از پرداختن به نوع پروژه تواب سازی در دهه ۶۰ مایلم کوتاه در مورد تقیه که ریشه در اسلام دارد صحبت کنم.
تقیه چیست؟
تقيه ترسی است که انسان براي حفظ جان و آبروي خويش، دين و مرام خود را از دشمن مخفي دارد و اگر لازم شد مانند مخالفان زندگي کند و شکل عبادت را مانند آنان انجام دهد، به زبان ساده تر تقیه نوعی دو رویی است.
تقيّه و رعايت آن در مذهب شيعه رایج و معمول بوده چون پيشوايان اين مذهب در عصر حکام بني اميّه و بني عباس.(که از نظر شيعه، زمامداران باطل و غاصبان مقام خلافت مي باشند) مي زيسته اند. با توجه به مقام و موقعيت اجتماعي امامان، زمامداران و حکّام آنان را براي خويش خطر قطعي مي پنداشته و از نفوذ آنان در هراس بوده اند. امامان به شيعيان خود که جانشان در خطر بود سفارش مي کردند عقايد خود را ابراز نکنند و به ظاهر خود را شبيه آنان قرار دهند.
قرآن در مورد "مؤمن آل فرعون" که ايمان خود را مخفي مي کرد و در دستگاه فرعون نفوذ داشت مي فرمايد: "قال رجلٌ مؤمن من آل فرعون يکتم ايمانه"؛ايمانش را مخفي مي کرد، يا در سرگذشت حضرت ابراهيم که گفت بيمارم" اما در نبود مردمِ بت پرست، بت ها را شکست. در سوره آل عمران آيه 28 در قرآن آمده: "افراد با ايمان نبايد دوستاني از کافران به جاي مؤمنان انتخاب کنند، مگر اين که در آن ها تقيه کنند. طرح دوستي با آنان به خاطر تقيه اشکالي ندارد".
فشار زیاد حکومت بر روی مجاهدین و چپ ها به ویژه بر مجاهدین به خاطر عملیات مسلحانه بسیارزیاد بود، زندان ها پراز فعالین و شکنجه بدون حد و تا دم مرگ بود.. بنابراین آنان از محمل تقیه استفاده کردند. به این معنی که مثلا وقتی ما برای گذراندن محکومیت در سال ۶۱ به قزلحصار منتقل شدیم. مجاهدین از این محمل استفاده کردند و می گفتند که تواب شده اند و برگشته اند. البته برخی واقعا تواب شده بودند ولی بسیاری از آن ها واقعا برنگشته بودند.
نوع تواب سازی حکومت اینگونه بود که برای مثال همه زندانیان باید در مراسم دعا و قران و کلاس های مذهبی شرکت می کردند. چپ ها که چنین محمل هایی مثل تقیه را نه می شناختند و نه به آن اعتقاد داشتند، راه دیگری را بر گزیدند. ما به همراه بقیه زندانیان تصمیم گرفتیم که در این کلاس ها شرکت نکنیم و وانمود هم نکنیم که موافق رژیم هستیم. توجه کنید که ما در دهه ۶۰ در اوج سرکوب در زندان ها بودیم و چنین موضع گیری بهای بسیار سنگینی داشت. در اینجا کسانی را که در این مراسم شرکت نمی کردند حاج آقا رحمانی رییس زندان قزلحصار به بند ۸منتقل کرد. من از بند ۷ آمده بودم، یک سری هم از بندهای دیگر مثل بند ۴ به بند ۸ آورده شدند. بخشی از مجاهدین هم که به تقیه معتقد نبودند نیز برای تنبیه به بند ۸ منتقل شدند. حاجی تنبیه هایی مثل نداشتن هواخوری و تنبیه های بدنی را برای بند ۸ رایج کرد، ولی فایده نداشت. بچه ها بر نرفتن به حسینه ، دعای کمیل و قرآن خوانی و کلاسهای مذهبی اصرار ورزیدند. در این بند بود که برای اولین بارپس از سرکوب های اولیه دهه ۶۰ در واقع پرچم حقوق زندانیان سیاسی به عنوان یک حق مطرح شد. خوب این برای حکومت و حاجی خیلی سنگین بود. بنابراین حاجی با هماهنگی با لاجوردی تنبیه وحشتناکی را که به قبرها یا واحد ها مرسوم شد، رقم زد. این تنبیه وحشتناک ۹ ماه به طول انجامید. من در فیلم "و من عاشقانه زیسته ام" این تنبیه را به صورت فیلم در آورده ام. دی وی دی اش هم اینجاست.
ما ۲۴ ساعت با چشم بند بودیم باید با چشم بند حتی می خوابیدیم . فقط ۲ دقیقه در زمان توالت چشم بندها باز می شد. موقع غذا خوردن هم چشم بند داشتیم. با تخته سه لاهایی ما را از هم جدا کرده بودند و اجازه هیچ گونه حرف زدن و ارتباط گرفتن با زندانی بغل دستی را نداشتیم، هر گونه ارتباط گرفتن با تنبیه و لگد های حاجی همراه بود. با چشم بند از خواب بیدارمان می کردند و نان و چایی می دادند، آدم احساس سگ بودن می کرد. دوران وحشتناکی بود. در واقع با جداسازی سعی کردند، ارتباط ما با دنیای خارج را کاملا قطع کنند. چشم که ۹۰ درصد آگاهی انسان از این طریق رد و بدل می شود، آگاهانه قطع بود. در طول روز فقط قران و دعا و یا مصاحبه بچه هایی که در این شرایط وحشتناک بریده بودند پخش می شد. فشار روانی بسیاری بر روی بچه ها بود. یک سلفه کردن و یا تماس با تخته به معنای ارتباط با بغل دستی و تنبیه بدنی با لگد های حاجی همراه بود. بدن هیچگونه حرکتی نداشت، حتی اجازه دراز کردن پاها را نداشتیم و چشم تمام مدت بسته بود. زمان بسیار طولانی می نمود. نور برای ما یک رویا بود…. اکثر بچه هایی که می خواستند سر موضع بمانند، پس از یک دوره تلاش برای ارتباط با زندانی بغل دستی که به تنبیه های بدنی انجامید، راه دیگری برگزیدند.
ما در خلوت خود کتاب هایی را که خوانده بودیم، مرور می کردیم، روزها به سفرهای کوهنوردی و گردشگردی در ذهن خود می پرداختیم، یا خاطرات شیرین خود را مرور می کردیم که این دوران تاریک بگذرد. فشار روحی بر روی بچه ها به ویژه آن هایی که بریده بودند و مصاحبه می کردند، بسیار زیاد بود، بگونه ای که به ویرانی روحی شان انجامید والبته فشار روحی بر روی بچه هایی که شاهد این ویرانی بودند، غیر قابل توصیف است. آنان که بریده بودند در مصاحبه ها خود را مقصر می یافتند، مقصر جنایاتی که حاکمیت مرتکب شده بود. ملاقات ها در این دوران قطع بود. خانواده ها از بیرون فشار می آوردند.
بالاخرمنتظری هیاتی را به دنبال اعتراضات خانواده ها به قزلحصار فرستاد. فکر می کنم نماینده اش هم همین انصاری بود. از تخت ها یا واحدها یا به قولی قبرها عکس گرفتند. خودشان هم باورشان نمی شد، آنچه را که درآنجا می گذشت. بلافاصله پس از اینکه هیات از آن با خبرشد این تخت ها جمع شد و لاجوردی از ریاست اوین و رحمانی از ریاست قزلحصار عزل شدند و زنگ تفریح کوتاهی در حیات زندان ها آغاز گشت.
اوج پروژه تواب سازی در مرداد و شهریور ۶۷ اتفاق افتاد. زمانی که به بهانه ی حمله مجاهدین که تنها یک بهانه برای پاک کردن صورت مساله زندانیان سیاسی بود با چند پرسش هم مجاهدین و هم چپ ها را سلاخی کردند. حتی اگر حمله مجاهدین هم نبود، از آنجا که حکومت می خواست صورت مساله زندانیان سیاسی را پاک کند، بهانه ی دیگری می یافت. هدف این پروژه این بود که یا باید با ما باشید و تواب شوید یا حذف فیزیکی می شوید. ۶۷سال نسل کشی از سوی حکومت به شمار می آید. با پایان دادن به این برهه از زندانیان سیاسی، حکومت جمهوری اسلامی به ترس خود از بیرون آمدن زندانیان سیاسی و ساماندهی به جنبش های اجتماعی از سوی آنان در این مقطع پایان داد. پرسش از مجاهدین این بود که هوادار سازمان هستی یا نه؟ اگر هواداربودی که باید در صف اعدامی ها می رفتی، اگر نبودید، می پرسیدند، آیا حاضری به جنگ بروی، اگر می گفتی بله، می پرسیدند آیا حاضری از دوستانت تک نویسی کنی؟ آیا حاضری انزجارنامه بنویسی، مرتب اگر بله می گفتی تقاضاهایشان را بالا می بردند. در مورد چپ ها پرسش این بود، آیا مسلمانی ، اگر اسلام بعد از بلوغ عرضه شده بود و فرد هنوز مسلمان نبود به جوخه اعدام سپرده می شد. اگر مواضع سازمانش را تایید می کرد، در صف اعدامی ها بود.
توجه کنید، که درمقطع ۶۷ جنگ به پایان رسیده، نارضایتی در جامعه زیاد بود و بیرون آمدن بیش از ۴ هزار زندانی سیاسی که تجربه سازماندهی را کسب کرده بودند، خطری بالقوه برای حکومت به شمار می رفت. شورش هایی که پس از جنگ در قزوین ودر تهران اتفاق افتاد، به خوبی نیاز به سازماندهی را نشان می داد. این نسل اما به پروژه تواب سازی نه گفت و این نه مقاومت در مقابل پروژه تواب سازی حکومت بود. من با دیالوگ فیلم گل سرخی ساخته سپیده فارسی آنجا که می گوید: "اگر نسل شما در ۶۷ مقاومت می کرد ما در ۸۸ به این روز نمی افتادیم"،. صد درصد مخالفم. ۶۷ اتفاقا پایان یک دوره ی مقاومت است که از ۶۰ آغاز می شود. درست است که سر جنبش در این دوره سلاخی شد، اما به معنای عدم مقاومت این نسل نیست.
اما سیاست تواب سازی در بن مایه خود از بین نرفت. امروز هم شاهدیم کسانی که حاضر نیستد توبه کنند و گذشته خودرا نقد کنند، حتی اگر از درون حاکمیت باشند، سرنوشت محتومی دارند، نمونه آن رهنورد، کروبی و موسوی است. اگر داخل حاکمیت هم نباشی زیاد فرقی نمی کنند. وکیل دادگستری عبدالفتاح سلطانی یا رضا شهابی راننده شرکت واحد همه نمونه هایی از کسانی هستند که اکنون در زندانند، ولی به دلیل همرنگ نشدن با حاکمیت با پاپوشهای مختلف محکومیت های جدید برایشان درست کردند. بنابراین می خواهم بگویم که تنوع عقاید و نظرها اساسا با جمهوری اسلامی در تضاد است، یعنی بن مایه دمکراسی هم خوانی با این حاکمیت ندارد و به این دلیل می خواهد با تواب سازی همه را شبیه خود کند، کاری که غیرممکن است. "
بعد از سخنراني خانم بهرامی، فیلم مستند " جوانه اندوه"، محصول ۲۰۱۵، کارگردان پانته بهرامی به نمايش گذاشته شد كه خلاصه ی آن در زير مي آيد.
"پنجم مرداد ماه سال ۱۳۶۷ هیچکدام از زندانیان سیاسی این دوران تصور هم نمی کردند که در عرض شش هفته بسیاری از همبندانشان را که همگی دارای حکم بودند، برای همیشه از دست بدهند.
فیلم همچون پازلی قطعه های متفاوت، علائم و نشانه های گوناگون را از زبان ۱۲ جان بدربرده ی این دوران، گام به گام ترسیم می کند.همان حس و حالی را که آنان داشتند و نمی دانستند چه در انتظارشان است...
مخفی بودن بزرگترین پروژه قتل عام سیاسی معاصر ایران در “ جوانه اندوه ” در نشانه ها، سمبل ها و علایم مستتر است. اینکه آنان چگونه گام به گام متوجه حضور “هیات مرگ” به جای “هیات عفو” شدند و بخشی از آنان همه تلاش خود را بکاربستند که از طریق مورس صوتی و نوری خطر مرگ را در سخت ترین شرایط و با وجود قطع ارتباط با دنیای خارج از بند به زندانیان دیگر منتقل کنند و اینکه آنان که رفتند چگونه عاشق زندگی بودند و آنان که ماندند زندگی راجایگزین خاکستر مرگ که در مرداد و شهریور ۶۷ در همه زندانهای ایران سایه افکنده بود کردند.
حلقه ای که فیلم با آن به پایان می رسد، و گذشته را به حال پیوند می دهد، سرنوشت دختر یکی از جان باختگان این دوران است، تکرار تجربه دهه ۶۰ در خیزش ۸۸ و ….
فیلم از چهار بخش تشکیل شده، بازگویی آنچه در آن دوران گذشت به صورت مستند، انیمیشن سمبل های مرداد و شهریور ماه، انیمیشن زندان های اوین و گوهردشت و بالاخره ۵ قطعه رقص در لابلای فیلم به نام های مقاومت، قطع ارتباط با دنیای خارج، مورس، دادگاه مرگ و جوانه اندوه. این قطعه های رقص که در همه ی قسمت های فیلم تنیده شده، بعدی فرا ملیتی به فیلم می بخشید. چه بیننده با دیدن رقص ها و قطعه های موسیقی بدون کلام می تواند موضوع را در ذهن خود مجسم کند. افراد گروه رقص از ملیت های گوناگون تشکیل شده. کسانی هستند که تجریه های مشابه را درکشور خود داشته اند، از جمله برزیل و آرژانتین و به همین دلیل قادرند باحرکات بدن و چهره، حس را به تماشاگر منتقل کنند. موسیقی فیلم کار آلان کوشان آهنگساز و نوازنده مقیم نیویورک است. فیلمبرداری این اثر را مهرداد بابالویی، شهریار شهامت و رودین حمیدی بر عهده گرفته اند.
مونتاژ فیلم به مانند خود پروژه ۶۷ در ابتدا گنگ و پر ابهام است. همه چیز روشن، شفاف، مشخص وساده دردست نیست، مخاطب خود مونتاژی دیگر در ذهن نیاز دارد که قطعات این پازل مبهم را کنار هم بچیند. برای بیننده پرسش های بدون پاسخ زیادی مطرح می شود، پرسش هایی که حکومت ایران پس از گذشت بیش از دو دهه نه تنها به آن ها پاسخ نداد، بلکه به وجود چنین پروژه مخفی نیزاعتراف نکرده. مخاطب بخشی از این گنگی و گیجی و آنچه در ماه های مرداد و شهریور ۶۷ اتفاق افتاد را تجربه می کند…"
پس از فيلم سوال و جواب آغاز شد و حاضران فعالانه در آن شركت كردند.
جلسه با قدرداني از خانواده هاي جان بأختگان دهه شصت و اهدای يك شاخه گل سرخ به يكا يك آنان و پذيرايي به پايان رسيد.
0 نظر