برگرفته از سایت رادیوزمانه
۰۷ آذر ۱۳۹۷
۲۰ سال از قتل سیاسی پروانه اسکندری و همسرش داریوش فروهر، محمد مختاری، محمدجعفر پوینده، پیروز دوانی، مجید شریف، حمید و کارون حاجیزاده میگذرد و دادخواهی این قتلها، ۲۰ ساله میشود.
چهره شماری از قربانیان قتلهای سیاسی و زنجیرهای در ایران
پرستو فروهر، هنرمند مقیم آلمان و فرزند پروانه و داریوش فروهر، این سالگرد را مجالی یافته است برای گفتوگو و تبادل نظر درباره این تجربه ۲۰ ساله. او در بازبینی راه طی شده پرسشهایی را در برابر خود یافته و آنها را با کسانی که از منظر تجربه او در این مسیر نقشی اساسی داشتهاند به گفتوگو گذاشته؛ با این امید که این بررسی نقادانه فراتر از این مجموعه مورد توجه و گفتوگو قرار گیرد و دیگران را نیز به تأمل و مشارکت برانگیزد.
مهشید شریف، نویسنده و پژوهشگر مقیم سوئد و از اعضای خانواده مجید شریف به برخی از سوالهای پرستو فروهر پاسخ داده است:
- پرستو فروهر: در بازنگری روند دادخواهی قتلهای سیاسی پاییز ۷۷، چه دستآوردها و ناکامیهایی وجود داشته است و از زاویهی دیگر امروز در نگاه به گذشته و در فاصلهگیری از سیر طیشده، هدف این تلاشها را چگونه باید تبیین کرد؟ من فکر میکنم هدف از ابتدا تا به امروز روشن بوده و هست: خانوادههای قربانیان قتلهای سیاسی پاییز ۷۷ در پی روشنگری کشتار عزیزانشان بودند. اما میتوانیم به مسیری که طی کردهایم نقادانه نگاهی بیندازیم و دریابیم چه کارهای دیگری میتوانستیم بکنیم. سیاستمدارانی متعهد و مبارز و چند نویسنده متعهد به مسئولیت اجتماعی خود را به قربانگاه برده بودند. در چنین موقعیتی پافشاری بر دادخواهی بیش از هر حرکت دیگری در گرو واکنش بازماندگان آنها بود که میبایست پا به میدان میگذاشتند. بنابراین راهی نبود که در مرحله اولیه همه پافشاریها بر رسیدگی قضایی متمرکز شود. آیا فکر میکردیم یا امید داشتیم رسیدگی به پروندههایی با چنین بار سنگین اجتماعیای، میتوانست مسیر طبیعی و حقطلبانهای را طی کند؟
مهشید شریف: پافشاری بر دادخواهی از همان ابتدا وارد مراحلی شد که پیش از آن در بافت سرسخت و نفوذ ناپذیر قدرت حاکمه سابقه نداشت. طبیعتا باید میدانستیم که با مقاومت آنها مواجه میشویم و دادخواهی ضرورتا نمیتواند مسیری طبیعی طی کند. اگر چه تلاشها به لحاظ حقوقی به تنگنا رسید اما آنچه را که در پروسه دادخواهی آفرید، همانا شناساندن ابعاد یک فاجعه انسانی، بیانی از تکرار حقیقت و ضرورت این تکرار شد.
قدرت مسلط، یکباره با شهروندی مواجه شد که دادخواه بیداد بود و مصمم تا از همان قوانین ناقص که در بر گیرنده حقوق شهروندی و کرامت انسانی هم نیست، استفاده کند و حاکمیت امنیتی را به چالش بکشد. او تنها نبود. خانوادههای دیگری هم به میدان آمده بودند تا مسئولان را به پاسخگویی وادار کنند. پایداری خانوادهها، طی کردن مسیر قانونی، استفاده از حق خود به عنوان بازماندگان جانهای عزیزی که به قربانگاه فرستاده شده بودند، فضای هوچیگری را در ابتدا از قدرت حاکمه گرفت. اما آنها بنا به خصلت ذاتی خود بسیار زود به هوش آمدند و موانع انکارناپذیری را برای جلوگیری از یک دادخواهی عادلانه به وجود آوردند.
به نظر من از ابتدا تا حدودی روشن بود که ظرفیت قضایی این حاکمیت آن گونه نیست که بیش از قربانی کردن گروه “خودسر” خود ساخته حرکتی برای پاسخگویی به بازماندگان انجام دهد. اما با تمام این توصیف، هدف این بود که از حداکثر ظرفیت قوانین حمایت کننده –حق پرسش– استفاده کرد.
مهمترین دستآورد این دادخواهی اعلام علنی و بیپردهپوشی حقِ پرسشگری از حاکمیتی بود که تا آن روز ضرورت سؤال و پرسش را از هر شهروندی گرفته بود. پرسش خانوادهها نه تنها پشت درهای بسته اتاقهای نظام قضایی مطرح شد، بلکه به اطلاع عموم نیز رسید.
رسانهای کردن واقعه پاییز خونین ۷۷ یکی از موفقیتهای پیگیری پروندههاست. نقد و افشاگری مراحل رسیدگی به پروندهها، عملا سند معتبری از بیقانونی دستگاهی شد که ادعای نظم و نظام داشت. سالهای اول در جریان تحقیقات اگر چه تمایل اصلی بر سکوت بود، اما چنین نشد.
رسانهها، اعتراضات خودخوش و پیگیری مردمی که همراه خانوادهها رسیدگی به پروندهها را دنبال میکردند، یکی دیگر از جنبههای مثبت آن روزهاست. نه مردم و نه خانوادهها حاضر نشدند به خانه بروند تا دستگاه قضایی به “کار”ش برسد. تداوم افشاگری بیرونی به پایداری بر ضرورت این دادخواهی افزود.
پس مسیر فهم جنایت میبایست تغییر میکرد و به “خارجی”ها نسبت داده میشد تا دستگاه امنیتی-قضایی بتواند تا آنجا که میشود موقعیت اجتماعی قربانیان را مخدوش کند، هویت فکری و عملی آنها را در پرده نگه دارد و ذهنیت جامعه را مشغول کشف جاسوسان خارجی کند.
- مرحلهبندی یک حرکت میتواند روشنگر افت و خیزها و امکانات و ظرفیتهای درونی آن برای دستیابی به هدف یا هدفهای مشخص و تعریف شدهاش باشد. با این تعبیر، دادخواهی قتلهای سیاسی پاییز ۷۷ را چگونه باید مرحلهبندی کرد؟ یک مرحلهبندی که به ذهن من میرسد تقسیم مسیر پیمودهشده به این دو دوره است: ۱- دورهی دادرسی پرونده در دستگاه قضایی. ۲- پس از مختومه شدن پرونده. آیا به نظر شما مرحلهبندی دیگری متصور است که مبنای دیگری داشته باشد؟
– به لحاظ قضایی و رسیدگی به پروندهها قطعا میتواند به دو مرحلهای که بیان کردید خلاصه شود. اما مرحله در حال و سپس مختومه شدن پروندهها به کاوشگری بیشتری نیاز دارد. واقعیت این است که خارج از محدوده فعالیت قضایی، اتفاقهای دیگری در حال زایش یا رشد بود؛ اگر چه تاثیر کامل و نهاییای بر روند تکمیل شدن پروندهها نداشت، اما نمیتوان اثر آنها را در همان مقدار اندکی که قدرت حاکمه حاضر به پاسخگویی شده بود، نادیده گرفت. از طرف دیگر فراموش نمیکنیم که حقیقت نمیتوانست مبنا باشد. آنها بنا را بر انحراف مسیر پروندهها قرار داده بودند.
به اعتقاد من اعتراضهای بینالمللی به کشتار دگر اندیشان و سپس بیانیه پارلمان اروپا و نهادهای حقوق بشری بیاثر نبود. موضوعی که در جای خود قابل بحث است. اما آیا بازماندگان توانستند در آن مرحله -مختومه شدن پروندهها- به تمامی از ظرفیت نهادهای حقوق بشری بینالمللی استفاده کنند؟
آنچه ما در خارج کشور شاهد بودیم، از آنجا که هنوز نهادی برای پیگیری و افشاگریها و ارتباطات مستمر برای روشنگری پروندهها در خارج کشور تشکیل نشده بود، در نتیجه با حمایت دولتها از دولت اصلاحطلب آقای {محمد} خاتمی که قول پیگیری پروندهها را هم داده بود، عملا فضای پر تحرک اعتراضات خارج از کشور تا حدودی فروکش کرد. نمودی که در فضای داخلی هم کمکم رنگ گرفت: اصلاحطلبانی که شتابزده به میدان دادخواهی آمده بودند، پا پس میکشیدند.
نشریات مترقیای هم که فعالانه موضوع قتلها را به بحث و چالش میکشاندند، یکی پس از دیگری بسته و خاموش میشدند. در چنین فضایی برای قدرت حاکم انحراف مسیر طبیعی پروندهها، آسانتر عملی شد.
- آیا در حوزهی پیگیری قضایی در پیشبرد دادخواهی به غیر از آنچه کردیم امکان دیگری هم وجود داشت؟
– تصور نمیکنم. خانوادهها از تمام ظرفیت و امکانی که دستگاه قضایی آن زمان داشت بهره جستند تا شاید راهی به حقیقت پیدا کنند.
پیشبرد دادخواهی و جلب حمایتهای جهانی با همراهی و پشتیبانی هموطنان و مردم آزاده در دنیا، به روشنگری پروندهها کمک شایانی کرد. اما از آنجا که من در جایگاه یکی از اعضای خانواده مجید شریف و همچنین همدردی در کنار سایر خانوادههای اسیر این جنایت به پرسشها پاسخ میدهم، باید بگویم: به نظرم از مرحلهای که دستگاه قضایی با حیله و نیرنگ و تحریف، قتل مجید شریف را “سکته قلبی” {خواند} و حتی گواهی خودشان مبنی بر “نامعلوم” بودن علت مرگ او را حاشا کرد و حاضر به پذیرش پرونده او نشد، با سکوت غیر قابل درکی در فضای اجتماعی مواجه میشویم. در کنار اعتراضات حقیقی و حقوقی آن روزها کمتر نشانهای از توجه به این تفرقهپراکنی سیستم به چشم میبینیم. از اصلاحطلبانی میتوان نام برد که در “خلوت” برای او گریستند اما حتی یک اعتراض کوچک به دستگاهی که چنین بیرحمانه با قتل او برخورد کرده بود، نکردند و ننوشتند.
- پس از ارجاع پرونده به دادگاه، ما شرکت در آن را تحریم کردیم با این استدلال که مهر تأیید بر یک روند غیرعادلانه و ناشفاف نباید بزنیم و این چیزی بود که دادگاه به وضوح قصد تحمیل آن را به ما داشت. در نگاه به گذشته، این تصمیم را چگونه ارزیابی میکنید؟ آیا عدم شرکت در دادگاه در روند دادخواهی حرکت درستی بود؟ یا شرکت در دادگاه میتوانست امکاناتی برای پیشبرد دادخواهی به روی ما بگشاید که از آن استفاده نکردیم؟
– فکر نمیکنم خانوادهها میتوانستند به آن نمایشی که اسمش را دادگاه گذاشته بودند، قناعت کنند و اجازه دهند نیت و مقاصد مشخصی که در پی برگزاری آن دادگاه بود، به نام آنها رقم بخورد؛ چنانچه نتیجه دادگاه به خوبی مقاصد بعدی آنها را نشان داد. روندی که تا آن روز طی شده بود، نشان میداد نمیگذاشتند خانوادهها از آن تریبون برای یک دادخواهی عادلانه استفاده کنند.
از نگاه من، خانوادهها (فروهر، مختاری و پوینده) با عدم شرکت در آن دادگاه فرمایشی، حقیقت دیگری را در سطح عموم بر ملا کردند و آن، همانا اعتراضی بود به روند ناصحیح جمعآوری اطلاعات، پروسههای قضایی، دستکاری پروندهها، عدم بازجویی از کسانی که در بازجویی متهمان نامشان عنوان شده بود و ….
- در همان هنگام ما به کمیسیون اصل ۹۰ مجلس ششم در مورد عدم رسیدگی صحیح دستگاه قضایی به پرونده شکایت کردیم، اما هیچگاه پاسخی از سوی این نهاد دریافت نکردیم. حتی نتیجهی تحقیق این کمیسیون در پایان آن دورهی مجلس به ما اعلام نشد. آیا از این مجرا امکان پیگیری بیشتری وجود داشت و آیا در این حوزه میتوانستیم تلاشی بکنیم که نکردیم؟ آیا تلاش برای تجدید دادرسی در دستگاه قضایی یا پیگیری شکایت در کمیسیون اصل ۹۰ مجلس را اقدام مثبتی میدانید؟
وقتی به گذشته نگاه میکنیم و روند جلو رفتن پرونده قتلها را با دقت بیشتری به بحث و گفتوگو میگذاریم، بیتردید به مواردی بر میخوریم که پیگیریهای حقوقی ناخواسته جای خود را به افشاگریها داده است. فکر میکنم مسئولیت رسیدن به چنین بنبستهایی را بیشتر در نوع و ناکارآمدی نهادهای دورن سیستم باید ارزیابی کرد. به اعتقاد من شکایت به کمیسیون اصل ۹۰ در جای خود کار شایستهای بوده. چرا نباید اقدام مثبتی تلقی شود؟ خانوادهها در چهارچوب قوانین آن کشور درخواست رسیدگی به کشتار عزیزانشان را داشتند. بنابراین میتوانستند از تمام پتانسیلها و ظرفیتهای موجود استفاده کنند. حتی با آگاهی بر این که اصلاحطلبان، این همراهان نیمهراه، تنهایشان گذاشته بودند. مجلس ششم در تاریخ اصلاحطلبی خود، پرونده دیگری از بیاعتنایی به حق و حقوق شهروندان ثبت کرد و به تاریخ پیوست، اما دادخواهان بیداد همچنان به راه خود ادامه میدهند.
- تلاشهای ما را برای پیشبرد دادخواهی پس از مختومه شدن پرونده در ایران، میشود اینگونه دستهبندی کرد: – تقاضای تحقیق و بررسی از سوی خانوادههای قربانیان از «کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل» و «کمیساریای عالی در مورد اعدامهای فراقانونی». – یادآوری قتلهای سیاسی و پافشاری بر برگزاری مراسم سالگرد. – تلاشها در تعمیق گفتمان دادخواهی. – شناساندن قربانیان قتلهای سیاسی پاییز ۷۷ به افکار عمومی که تنها در سطح محدودی ممکن شد. به نظر شما چه کارهای دیگری ممکن بود؟
در گفتوگویی که چند سال پیش از طریق ایمیل با آقای کردوانی داشتم، او تاکید زیادی به ایجاد نهادی مستقل و تنها با یک هدف –جمعآوری اطلاعات و رسیدگی به پروندههای قتلهای سیاسی– را مطرح میکردند. معتقد بودند در امر برپایی چنین ایدهای تاخیر هم شده است. من هم موافق نظرشان بودم.
امروز اما فکر میکنم در ایجاد چنین نهادی پرسشهای بیشتری در مقابل خود داریم. از اطلاعاتی که به دست خواهد آمد، چه میخواهیم و با آن چه خواهیم کرد؟ میخواهیم به کدام دادگاه بیطرف ایرانی یا جهانی مراجعه کنیم؟ با رأی فرضی این دادگاه یا دادگاهها چه باید بکنیم؟ آیا امکان شناساندن حیات فکری و اجتماعی قربانیان جنایت از طریق این نهاد امکانپذیر است؟
واقعیت این است که مرزهای افشاگری و پیگیری حقوقی به آسانی در هم ادغام میشوند و یکی میتواند دیگری را محو و کمرنگ کند. پاسخ به چنین پرسشهایی و پرسشهای بسیار دیگری میتواند در اولین گامهایی که برای تشکیل چنین نهاد یا نهادهایی برداشته میشود، ضروری باشد.
- پس از به بنبست رسیدن دادرسی قضایی پرونده در ایران، خانوادههای کشتهشدگان (فروهر، مختاری، پوینده) برای پیشبرد دادخواهی از راه جلب حمایتهای جهانی، از «کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل» و «کمیساریای عالی در مورد اعدامهای فراقانونی» درخواست تحقیق و بررسی کردند. این درخواست از سوی بخش بزرگی از مخالفان سیاسی طیفهای گوناگون در درون و بیرون ایران پشتیبانی شد، اما هیچ دستآورد دیگری نداشت. به نظر شما چرا؟ آیا با نگاه به گذشته میتوان کاری را متصور شد که نکردیم؟
– فراموش نمیکنیم که این تحرکات در دوره ریاست جمهوری اصلاحطلبان صورت گرفت. در تصور دنیا قرار بود شرایط رو به بهبود برود و همانطور که اشاره کردم اصلاحطلبان “یاران نیمهراه” شدند. از مرحلهای به بعد بسیاری از آنها حاضر نمیشدند از نفوذ اجتماعی خود برای پرسشگری در مورد قتلها استفاده کنند. خود را آگاهانه و ناآگاهانه به دست طوفان مخرب “گفتمان مسلط” سپرده بودند. انتخابات دیگری در جریان بود که نمیخواستند احتمالات بهرهوری از آن را از دست بدهند.
از طرف دیگر ما در ایران آن روز، به نهاد و سازمانی وابسته نبودیم که پیگیریها و افشاگریها به طور سازمان یافته مطرح شود. یاران حزبی دو تن از قربانیان –زندهیادان پروانه و داریوش فروهر- تا آنجا که توانستند، همراهی و همدلی نشان دادند، اما برای شکستن آن “سکوت تصمیم گرفته شده” توانی بیش از حد توان پیگیران دادخواهی لازم بود.
- در طی روند دادخواهی بهویژه در ابتدا، فشار اجتماعی یکی از مؤثرترین عاملهای پیشبرنده بوده. شکلگیری چنان اعتراض اجتماعی بیسابقهای را چگونه ارزیابی میکنید؟ موفقیتها و ناکامیهای ما در استفاده از این فشار اجتماعی چه بوده است؟
– حمایت مردمی، اعتراضات خودجوش، همراهی و همدلی اقشار مردم و …، برگ جدیدی به تاریخ دادخواهی کشورمان افزود و در این مورد جای شکی نیست. بهخصوص حمایت مردم در تهران مثالزدنیست. به نظرم فروکش کردن احساسات مردمی تا حدی طبیعی و خارج از اراده ما و آنهاست. اما به هر حال کمبود یک نهاد که بتواند از پتانسیل مردمی در امتداد دادخواهی بیشترین بهره را ببرد، حتی تا امروز هم حس میشود.
علیرغم همه ناکامیها و عدم موفقیتها، باز فکر میکنم مردمی که صدای اعتراضشان بلند شد حق بزرگی به گردن پروسه دادخواهی کشتار دگر اندیشان در پاییز خونین ۷۷ دارند. بسیاری با انتقال دانستهها و بازگویی احساسات انسانی خود در مواجهه با چنین کشتاری به نسلهای بعد، چشمانداز بزرگی را به روی ما گشودند. نسل جوان امروز کم و بیش از واقعه پاییز ۷۷ شنیده و خوانده است. بیتردید همه ما سپاسگزار چنین تفکر ترقیخواهانهای هستیم.
- اعتراض بیسابقهی جامعه به قتلهای سیاسی آذر ۷۷ در درون و بیرون مرزهای ایران، جناحهای حکومتی را به واکنش واداشت. واکنش جناح راست را میتوان در انکار مسئله خلاصه کرد. واکنش اصلاحطلبان که در ابتدا در راستای پیشبرد دادخواهی بود، به مرور به مماشات با جناح دیگر و پاپسکشیدن از دادخواهی و چشمپوشی بر بیعدالتی انجامید. تأثیرات (مثبت و منفی) عملکرد اصطلاحطلبان را بر روند دادخواهی چه میدانید؟ واکنشهای ما در برابر عملکرد آنان را چگونه ارزیابی میکنید؟ واکنش شما چه بود؟
– در مورد عملکرد آنها کمی و بیش در پرسشهای قبل نظرم را گفتم. اما آنچه به خودمان برمیگردد، به نظرم خیلی دیر از ناهمراه بودن اصلاحطلبان زبان به سخن باز کردیم. جا داشت از همان ابتدای بیمهری آنها لب به سخن باز کنیم. در یک تحلیل جامعتر، جانبداری و سپس بیاعتنایی اصلاحطلبان، فشار بیشتری را به پروسه دادخواهی تحمیل کرد تا آن جناح که از ابتدا منکر واقعیت کشتارها شد.
- یکی از عوامل مؤثر بر افکار عمومی در حمایت از دادخواهی قتلهای سیاسی، مقالههایی بود که در نشریههای نزدیک به جناح اصلاحطلب نوشته میشد. این نوشتارها در گفتمانسازی بر گرد این موضوع بسیار تأثیرگذار بود. در این گفتمان که میتوان آن را «گفتمان مسلط» نامید، علت قتلها در تضعیف دولت خاتمی خلاصه شد. باورها و تلاشهای سیاسی مقتولان در ریشهیابی علت قتل آنان نه تنها مورد توجه لازم قرار نگرفت و مسکوت ماند که در بسیاری از موارد حتی انکار شد. چنین روندی به باور من -خواسته یا ناخواسته- در راستای «حذف مخالفان سیاسی» عمل کرده است. به این معنا که هویت سیاسی و تأثیرگذاری اجتماعی مقتولان در ریشهیابی دلایل قتل سیاسی آنان مورد توجه قرار نگرفته است. بر این اساس میتوان گفت که در آن هنگام «گفتمان مسلط» با چشمپوشی بر یک نکته اساسی ساخته شد. آیا این برداشت را واقعبینانه میدانید؟ سود و زیان آن را چه جریانهای سیاسیای بردند؟
– بله، با شما موافقم که یکباره از ناکجا آبادی سر درآوردیم که تحلیل قتلها را ” تضعیف” دولت خاتمی نامیدند. همینطور باور دارم که جایگاه و موقعیت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی هیچکدام از قربانیان به درستی شناسانده نشد و دلیل انتخاب آنها برای چنین جنایتی در پرده ماند. اما از همان اعترافات دستکاری و سرهمبندی شده میتوان به این واقعیت تلخ رسید که پتانسیل ایجاد حرکتهای فکری و اجتماعی قربانیان زنگ خطر جدی برای حاکمان و صاحبان قدرت به صدا درآورده بود. هر کدام از قربانیان در جایگاه روشنگرانه خود، در ایجاد تحول فکری و سیاسی در جامعه میتوانست نقش به سزایی داشته باشد.
به هرحال ضمن قدردانی از همه آنها که در ابتدا به خود موضوع کشتارها و دادخواهی پرداختند و برای آن قلم زدند، نباید فراموش کنیم طوفانی که از ناروشنیها و جهتگیریها به پا شده بود، مسیر روشنگری را مشکل میکرد و قدر مسلم خانوادههای دادخواه نمیتوانستند به هیچ طرفی رو بیاورند. به نظرم کار بسیار مثبتی بود که دادخواهان بیداد همچنان مستقل و به دور از تمایل به این یا آن جناح و بدون آنکه از این یا آن تحلیل تأثیر بپذیرند، به حقیقتجویی خود ادامه دادند.
من بارها برای تجدید چاپ کتابهای مجید شریف اقدام کردم و هرگز به جایی نرسیدم. انگار که پس از مرگ هم از حضور و حیات فکری آنان وحشت داشتند. به نظرم علیرغم این کمبود بزرگ و قابل گفتوگو، هر چه زمان میگذرد و ما با اشراف بیشتری به پیشینه اجتماعی و محصول کار فکری و اجتماعی مقتولان میاندیشیم، میتوانیم چنین کمبودی را در آینده جبران کنیم. در آن صورت فضاهای جدیدی برای چرایی قتل آنها به دست میآوریم.
به اعتقاد من سکوت و خاموشی یا گفتمانتراشی با محتواهای با ربط و بیربط به نفع هر دو جناح بود. واقعیت این بود که پس از دورهای هر دو جناح میخواستند که بر دادخواهی مهر سکوت زده شود تا چه رسد به شناساندن هویت اجتماعی، سیاسی و فرهنگی قربانیان.
- قربانیان قتلهای سیاسی پاییز ۷۷ به آن طیف از دگراندیشان و مبارزان سیاسی تعلق داشتند که نه تنها با سیاستها، بلکه با ساختار نظام جمهوری اسلامی مخالف بودند. پدرم، داریوش فروهر، در تبیین این دستهبندی در نیمه دههی ۷۰ واژهی «برونزاد» را به کار برد. او توضیح میداد که این جریانها برخلاف جریان اصلاحطلب، که او آن را «درونزاد» مینامید، خواهان تغییرات ساختاری در نظام حاکم هستند. این طیف تا چه حد در ساختن یک گفتمان بدیل در مورد قتلهای سیاسی پاییز ۷۷ و دادخواهی آن موفق شد؟ با بررسی گذشته آیا میتوان دریافت که چرا در آن هنگام تحلیلهای این طیف به اندازهی اصلاحطلبان بر افکار عمومی تأثیر نگذاشت؟
– متاسفانه اطلاعات کافی برای پاسخ به این پرسش را ندارم.
- در سالهای پایانی دهه ۷۰، با اوجگیری خواستهای حقوق بشری در جامعه روبهرو هستیم. به باور من از سویی «حقوق بشر» به بستری بدل شد که بسیاری از مطالبههای سرکوبشده در سالهای پیش را در خود جای میداد و جریانی فراگیر میساخت، اما از سوی دیگر سبب شد به ظرفیتهای سیاسی این مطالبهها توجه درخور نشود. تأثیرات مثبت و منفی این روند را بر دادخواهی قتلهای سیاسی پاییز ۷۷ چگونه ارزیابی میکنید؟ آیا دادخواهی قتلهای سیاسی پاییز ۷۷ به چارچوبهای گفتمان حقوق بشری در جامعه ایران محدود ماند؟ آیا غلبهی درک معینی از گفتمان حقوق بشری بر این دادخواهی، به کمرنگ شدن ابعاد سیاسی حرکت دادخواهانه منجر شد؟ آیا به مهجور ماندن گفتمان سیاسی قربانیان قتلهای سیاسی پاییز ۷۷ (اپوزیسیون برونزاد) انجامید؟
– فکر میکنم پرداختن به حقوق بشر به معنای کامل، بیان یک مطالبه سیاسی است. برای من این دو قابل تفکیک نیست. در آن جامعه بسته و تحت کنترل، کسانی با مطالبات حقوق بشری راهی برای بازگوییِ نادیده انگاشتن حقوق فردی و اجتماعی قربانیان میجستند. برای حاکمانی که هر حرکت غیر خودی را “سیاسی” تعبیر میکردند و میکنند، فریاد “حقوق بشر” از جانب مردم، عملی سیاسی تلقی میشد (میشود). من فکر میکنم شانس بزرگ حرکت دادخواهی بود که به مسائل حقوق بشر پیوند خورد و بر گفتمان حقیقتیابی ایستادگی کرد. مهجور ماندن گفتمان سیاسی قربانیان قتلهای سیاسی پاییز ۷۷ (اپوزیسون برونزاد) را در جای دیگر و با تحلیل مشخصتری باید دنبال کرد.
- با توجه به موقعیت و جایگاه سیاسی قربانیان قتلهای سیاسی پاییز ۷۷ میتوان به ظرفیت آنان در ایجاد همگرایی در طیف گستردهی اپوزیسیون «برونزاد» و سازماندهی یک اپوزیسیون سکولار راه برد؛ شخصیتهایی که میتوانستند در شرایط و بر بستر یک جنبش اجتماعی فعال با خواست تغییر ساختار نظام حکومتی، نقشی مؤثر ایفا کنند. مسکوت ماندن این بخش از واقعیت را چگونه ریشهیابی میکنید؟
– خارج از اینکه هر پاسخی به این پرسش در واقع بخش کوچکی از واقعیت میتواند باشد، میتوان گفت در صورت ادامه حیات هر کدام از قربانیان، آنها میتوانستند شخصیتهایی با صلاحیت و با پتانسیل بازتولید افکار و کردار ترقیخواهانه در جامعه باشند و در بستر یک جنبش اجتماعی، برای تعهدات خود چه بسا نقشی تعیین کننده ایفا کنند.
- آیا در ابتدا یا در طول پیگیری قضایی قتلهای سیاسی پاییز ۷۷ به اینکه دادرسی قضایی این جنایتها به طور (نسبی) صحیح انجام شود، اعتماد و اعتقادی داشتید؟ چه تجربههایی بر اعتمادتان صحه گذاشت یا خلافش را به شما ثابت کرد؟
– از آنجا که در ابتدا با بیرحمی رسیدگی به پرونده قتل مجید شریف را از خود سلب کردند، بنابراین اعتقادی به دادرسی قضایی برای من باقی نماند. بنابراین با چنین پیشینه ذهنیای تنها امیدوار بودم دادخواهی عزیزان دیگرم، پروانه و داریوش فروهر، محمد مختاری و محمد جعفر پوینده را نادیده نگیرند. پروسه دادرسیها نشان داد که برای دستگاه قضایی حرمت و کرامت انسانی معنایی جدا از فهم دیگران دارد.
- تأثیر بیاعتمادی به دستگاه قضایی و تنزهطلبی در فعالیت دادخواهی را در این پیگیریها چه میدانید؟ به این معنا که آیا در پیشبرد دادخواهی، فاصلهگذاری و تنزهطلبی به عامل بازدارنده در استخراج امکانات موجود در ساختار حکومتی بدل شد یا نه؟ (اگر نمونه مشخصی در ذهن دارید لطفاً آن را بیان کنید) از سوی دیگر آیا تلاش ما در استفاده از امکانات موجود، به محدود شدن ما به قواعد و قوانین جاری انجامید؟ و آیا تأثیری بر شیوههایی که برای پیگیری به کار بستیم گذاشت؟ (اگر نمونه مشخصی در ذهن دارید لطفاً آن را بیان کنید)
– در پاسخ میتوانم بگویم مسیری که خانوادهها در پروسه دادخواهی طی کردند، شرافتمندانه، خالی از هر مبالغهگویی و پردهپوشی از حقایق یا تنزهطلبی بود. آنها با تکیه بر قواعد و قوانین جاری آن جامعه و با امکانات محدود دست به کار بزرگی زدند. چنین روندی نشان از صداقت و راستگویی کسانی داشت و دارد که با هوشیاری، امین پروندههایی شدند که بیتردید در مسیر تحول و ترقیخواهی که یکی از اصول آن راستی و درستی است، به یادگار و منبع الهامبخش برای جنبش اجتماعی باقی خواهد ماند.
راه دیگری قابل تصور نبود. میبایست به آن مجموعه مراجعه و درخواست رسیدگی کرد. اما بازاندیشی و افشاگریهایی که در روند پروسه دادرسی شد، چه بسا بیش از خود دادرسیها در وجدان بیدار مردم باقی بماند.
- یکی از پدیدههایی که به موازات خواست دادخواهی قتلهای سیاسی در جامعه رخ داد، رونق گرفتن افشاگریهای جنجالی بود؛ روایتهایی که به صورت افشاگری یا شایعه پخش شدند یا جزوههایی که به مأموران اطلاعاتی منسوب بودند و دست به دست گشتند و فضای گفتوگوهای گسترده اجتماعی بر گرد دادخواهی را انباشتند. در این افشاگریها، پروژه سیاسی-امنیتی قتل دگراندیشان به داستانی جنایی-مافیایی استحاله مییافت، پر از شاخ و برگهای سطحی و جنجالی. رونق اینگونه روایتها را چگونه ارزیابی میکنید؟ تأثیر این فضاسازیها بر گفتمان دادخواهی چه بود؟
– به اعتقاد من تلاشهای همه جانبه برای لوس کردن مراحل دادرسی و بعد از آن، ره به جایی نبرد. نهایتا شاید داستانسراییهای آنها تا حدود زیادی مصرف “داخلی” داشت، و الا جامعه پویا و پرسشگر ما بازیچه این زد و بندهای حقیر نشد و تسلیم نمایشهای دروغین نشد. هر چند باید اعتراف کنیم هر کدام از این بازیهای حقیر، افکار عمومی را مشغول میکرد اما نتوانست ضربهای به مسیر دادخواهی بزند. قابل توجه است که یادآوری کنیم دادخواهان هرگز به چنین شاخ و برگهای جنجالیای بها ندادند و نگذاشتند راه پر نشیب و فرازی که آغاز کرده بودند، بازیچه دست جنجالهای بیمحتوا شود.
- در بازبینی روند دادخواهی به واژهها و اصطلاحهایی برمیخوریم که باب و تکرار شدند، جا افتادند و مبنای گفتوگو قرار گرفتند. در نگاه دقیقتر درمییابیم که برخی از این اصطلاحها سبب مفهومزدایی، تحریف، انکار، عادیسازی و … شده است. در استفاده از اینگونه کدگذاریها لایهای از فضای خاکستری در ارتباطگیری رشد میکند که دریافت واقعیتها و وزن آنها را دشوار و حتی ناممکن میکند. برای مثال در زمینهی دادخواهی قتلهای سیاسی پاییز ۷۷: – به کار بردن تعبیر «زنجیرهای» برای نامیدن این قتلها که جایگزین واژهی «سیاسی» شد. – به کار بردن واژه «بخشش» برای بیان موضع بازماندگان قربانیان در «مخالفت با حکم اعدام» (قصاص) که از سوی دادگاه صادر شد. اگرچه ما بارها در مصاحبههای خود به این تفاوت اساسی اشاره کردیم و گفتیم که مخالفت ما با حکم اعدام (قصاص مأموران اجرای قتل) به هیچوجه به معنای بخشش متهمان نیست و توضیح دادیم که ما دادرسی قضایی پرونده را مخدوش میدانیم و حکمهای صادره را نیز به رسمیت نمیشناسیم و بحث بخشش را در چنین موقعیتی انحرافی میدانیم، اما تحریف گفتهی ما ادامه پیدا کرد و سرانجام نیز جا افتاد. به دنبال این تحریف نیز بعدها مفهوم نابههنگام «میبخشیم اما فراموش نمیکنیم» در زمینهی دادخواهی جنایتهای سیاسی مطرح شد. – تعبیرهایی چون «حذف فیزیکی» یا واژهی «سناریو» که در نوشتارهای مربوط به قتلهای سیاسی بسیار تکرار شد بدون آنکه توجه شود که این واژهها ریشه در ادبیات «امنیتی» داشتهاند و از این رو کارکردشان بیشتر در تحریف و انکار است تا در تأمل و روشنگری. – و البته من در پروندهی قضایی به عبارتهای دیگری نیز برخوردم که برایم بسیار هولناک بودند و نشان از «کدگذاری»های دستگاه امنیتی در نامیدن روالهای سرکوب داشتند. برای مثال: عادیسازی محل، سفیدسازی (پاک کردن آثار جرم)، سوژه، سوار شدن روی سوژه، … دقت در نامگذاری و کاربرد واژههای شفاف که حامل واقعیت باشند، یکی از عوامل مؤثر در گفتمانسازیست. متأسفانه در این زمینه حساسیت لازم دیده نشد. در این رابطه به نکتهای برخوردهاید که روشنگر باشد؟
– قدرت حاکم در کشور ما کمی دیر متولد شده و الا دست بردن در تاریخ و واژگان و مفاهیم را از محتوا خالی کردن و “شبیه”سازی مفاهیم، پیش از آنها امتحان پس داده و در نهایت از وجدان عمومی کنار زده شده. جریان دادخواهی بیداد پاییز خونین ۷۷، با اشراف و آگاهی بر استفاده از مفاهیم نامربوط، مقاومت و هوشیاری قابل درکی از خود نشان داده. مقاومت در برابر مفاهیم نادرست و از بیرون القا شده را در عنوانی که روی قتل مجید شریف گذاشته بودند، تجربه کردم.
- آیا در طی مسیر دادخواهی امیدی داشتید به اینکه پیگیری در بعد حقوقی و اجتماعی به نتیجهی درخوری برسد؟ مبنای این امید برای شما چه بود؟ اگر امید شما در طی این مسیر دچار تزلزل شده است، از افت و خیز آن بگویید.
– متاسفانه در بعد حقوقی فرصت چنین تجربهای به من داده نشد، اما در بعد اجتماعی باید بگویم اگر حمایت و پشتیبانی یاران دادخواه و پرسشگر نبود، بیتردید قتل مجید شریف، در انکار و حاشا و بیاعتنایی قدرت حاکم، مانند دیگر قتلهای دگراندیشان در طول سالهای حکومت آنها، در سنگینی سکوت و خاموشی باقی میماند.
- در بعد فردی و اجتماعی، خشم یکی از پیامدهای اساسی در مواجهه با قتلهای سیاسی پاییز ۷۷ بود. در بازبینی مسیر دادخواهی این خشم چه افت و خیزی داشته است؟ در طی سالها با خشم خود چه کردیم؟
– خشم و انتقام ما را به کجا میتوانست ببرد؟ آنها میخواستند مثل داستان ۱۹۸۴ جرج اورول سرِ انتقام و میل به کشتن به توافق برسیم. خودفریبی و دگرفریبی را تجربه کنیم. به حذف حقیقت و احساسات برسیم و توهم و دروغ را کمکم خودمان هم باور کنیم. نظام مسلط “دشمن” را از میان برداشته بود. حال میخواست به بازماندگان اجازه ابراز خشم و کینه بدهد. با نیرنگ و فریب مطیعشان کند و برای مرگ واژگان جشن بگیرد …. آیا این تصویر هولناک و دلهرهآوری نبود؟
آنچه امروز شاهدش هستیم، اگر از جنبه فردی بگذرم، میتوانم بگویم خشم، در طی زمان ما را به بلوغ رساند. آموختیم با هیاهو و عکسالعملهای تند احساسی راه به جایی نمیبریم. آموختیم از هوچیگری نترسیم و بازیهای پشت پرده را بشناسیم. در طول این سالها آموختیم با احتیاط و امانتداری بشنویم و بنویسیم. خانوادههای کشتهشدگان قتلهای سیاسی پاییز ۷۷ به رشدی که شایسته چنین دادخواهیای است رسیده و همچنان مصمم و پیگیر جلو میرود. با همه نیرنگهایی که میتوانست ره به انحراف و گفتار نسنجیده ختم شود، مقابله کردیم. پر امید و دلسرد شدیم اما از حرکت باز نایستادیم. کمکم آموختیم مسئولیت بزرگی به دوش گرفتهایم و این مسئولیت ورای خشمی است که به طور طبیعی در سینه داریم. آموختیم در این مسیر گاه یاران بسیاری ما را همراهی میکنند و گاه میبایست تنها برویم. تلاش ما تماما بر این شد: بشناسیم و بشناسانیم.
خشم احساسی انسانیست تا بتوانیم با باورهایمان زندگی کنیم. باور انکار ناپذیر دادخواهی.
0 نظر