در فضای سیاسی ایران شرایط به گونه ای رقم خورده، که جامعه نسبت به زندانیان سیاسی رابطه ای احساسی و دلسوزانه برقرار کرده است. شکی نیست که افراد پس از بازداشت مورد شدیدترین فشارها قرار می گیرند، اما واکنش جامعه صرفا ایجاد رابطه ای عاطفی با این عناصر پیشرو و معترض است و معمولا اندیشه و باور معترضین و انتقادهایی که ختم به بازداشت و زندان می شود، مورد بررسی قرار نمی گیرد. یک فردِ پیشرو که مورد غضب حکومت قرار گرفت، قطعاً حرفی برای گفتن دارد.
صرف حضور این فرد در جامعه، خشم نیروهای امنیتی را برنمی انگیزد و آن چه که نیروهای سرکوبگر را به واکنش در برابر فرد می کشاند؛ اندیشه، باور و یا جسارت فرد در بیان خواسته هایش، یا تن ندادنِ وی به قوانین تبعیض آمیز و سلطه گرانه است. اما در حمایت هایی که خصوصا بعد از سال ۸۸ در جامعه سیاسی و مدنی ایران روال شد، پیش از پرداختن به دلیل اعتراضِ افراد و پیش از پرداختن به تفکر و باور فرد بازداشت شده، صرفا اسامی و تصاویر افراد توسط رسانه ها برجسته می شوند.
شاهدیم جامعه و افرادی که در شبکه های اجتماعی به صورت گسترده از بازداشت شدگان حمایت می کنند، کمترین شناختی نسبت به باور این افراد نداشته و صرفا در مورد زندانیان سیاسی اطلاعاتی فراتر از اسامی و تصاویر یا مناسبات خانوادگی افراد و بعضاً بیماری های آنان ندارند. اگر این حمایت ها در قالب حمایت حقوق بشری از زندانیان است، بسیار هم جای تقدیر دارد.
اما این مسئله تا جایی مطرح است که هدف ما از حمایت، فقط تمرکز بر زندانیان سیاسی به عنوان قربانیانی است که به دلیل اعتراض و انتقاد بهای سنگینی از جانب حکومت بر آنان تحمیل شده است. در حالی که وجه اساسی مبارزه در برابر حکومت های دیکتاتوری، تداوم مبارزه است. در شرایط فعلی شاهدیم بسیاری از فعالین پس از بازداشت به دلیل فشار نهادهای امنیتی، زندانی شدن و در کل دور شدن از جامعه دیگر صدای پیشین را نداشته و عملاً بازداشت عاملی بازدارنده در برابر فعالیت و مبارزه شان می شود.
در این مقطع وظیفه فعالین حقوق بشر تحت فشار قرار دادن عوامل و ارگان های بازداشت کننده و البته حکومتی است که فعالین را به جهت ابراز عقیده یا داشتن باوری متفاوت به بند می کشد و جواب اعتراض ها را با تهدید، حبس و بعضاً شکنجه و اعدام می دهد. البته این مهم باید توسط نهادهای حقوق بشری و فعالین این عرصه بدون کمترین مرزبندی با عقاید و باورهای بازداشت شدگان انجام شود.
اما بخش دیگر ماجرا تداوم مسیر مبارزه است که باید به صورت سیستماتیک توسط افرادِ حاضر در عرصه مبارزات سیاسی انجام شود.
این بخشِ مهم سال هاست نادیده گرفته شده و عملاً ما را به جایی رسانده است که از فعالیت سیاسی و مبارزه جهت رسیدن به شرایط مطلوب، به معترضانی که صرفا شعارمان “آزادش کنید” است، تبدیل شدیم. در این که حکومت باید آزادشان کند و نباید به خاطر داشتن نگاهی متفاوت به بندشان کشد، شکی نیست. اما نبود آگاهیِ کافی و عدم شناخت در سطح گسترده، مبارزه را به رکود و انفعال کشانده و عملا می بینیم که بازداشت ها بازدارنده بوده و افراد پس از بازداشت، تنها تبدیل به پوستری حاوی یک عکس، یک نام، چند هشتگ و شعارهایی مشابه با مضمون “آزادش کنید”، می شوند.
این فضای بی سرانجام که صرفاً دور باطلی است که در بهترین حالت، شاید در درازمدت برخی تابوها را درهم بشکند؛ عملاً معنای مبارزه را در ادبیات نسل کنونی به بی هویتی و ابتذالی کشانده که سرانجامی بر آن نیست و صرفاً به ناله سر دادن ها و مویه کردن هایی ختم می شود و دستاوردی ندارد.
در جامعه ای که نیاز است به فعالیتِ همه جانبه در برابر حکومت تمامیت خواه، در کنار فعالیت های حقوق بشری(جهت افشای نقض حقوق افراد و فشار حکومت به تن دادن به قراردادهای بین المللی که ادعای پایبندی به آن را دارد) و در کنار فعالیت های مدنی و اجتماعی، نیاز است به شناخت کافی از فعالیت سیاسی و مبارزاتی که در شرایط فعلی کاملا نادیده گرفته می شود.
تضعیف فضای مبارزه علیه استبداد و تنگ شدن عرصه برای فعالیت سیاسی از جایی شروع شد که جریانِ حاکم در سال های اولِ پس از روی کار آمدن، کلیه احزاب و گروه های مخالف را به اشکال مختلف(حبس، محرومیت از حقوق شهروندی، کشتار در قالب تیرباران، اعدام یا قتل های طراحی شده، طرد، خانه نشین کردن و یا وادار کردن به ترک وطن) از بین برد.
پس از اتفاقات سال ۸۸ که مسیر اعتراضات به شبکه های اجتماعی کشیده شد و اکثر رسانه ها انعکاس دهنده نظریات و مسیر فکری قشر خاصی از جامعه که خود از بدنه نظام بودند، شدند؛ چگونگی مبارزه دچار تغییراتی شد و به جریان آزادی خواهی ایران که بیش از یک قرن هویت تاریخی داشت، لطمات جبران ناپذیری را وارد کرد و به نوعی مبارزه با استبداد و ارتجاع را عاری از تفکر و جسارتِ حضور نمود و به سرگرمی ای برای طبقه متوسط و سردرگمی ای برای کل جامعه تبدیل کرد. سرگرمی ای که به انحرافی در دهه پایانی قرن شباهت دارد و لطمات آن شاید تا سال های آتی نیز بر بدنه ی مسیر مبارزه باقی بماند.
برای مثال می توان قیام دی نود و شش را آسیب شناسی کرد. قیامی که با شعار “نان” و همراهی “قشر فرودست”، جامعه را به التهاب کشاند و از لحاظ گستردگیِ جغرافیایی و زمانی مشخصه یک انقلاب را داشت اما در میانه راه ماهیت اولیه خود را از دست داد.
در ابتدای اعتراضات، اقتصادِ رژیم، هدفِ خشم توده جامعه قرار گرفت اما کمی بعد با همراهی برخی رسانه ها، سقف مطالباتِ مردمی به خواسته های حداقلی که دغدغه قشر خاصی بود، کاهش یافت.
سقف مطالباتِ مردمی در کف خیابان و در شعارهای معترضین، خود را نمایان کرد و ناتوانیِ حکومت در برآورده نمودن نیازهای اولیه جامعه را هدف قرار داد.
شعار “نان” دغدغه شکم نبود و به جا مطرح شده بود. به جا از آن لحاظ که حکومتی که اسیر اختلاس و دزدی ست و به جهت ناکار آمدی، ناتوان از اطعام درصد عظیمی از جامعه است را با مطالبات گسترده ای مواجه کرد و ناتوانیِ تأمین نیازهای اولیه جامعه را با فریادِ خیل عظیمی در کف خیابان عریان کرد.
و اما نقطه ضعف قیام دی نود و شش مشخصا از “عدم سازماندهی” است که به شکست و البته مصادره خیزش مردمی ختم شد و منجر شد به انحرافِ خواسته ها و دغدغه هایی که در کف خیابان مطرح شده بود.
این جاست که با نبشِ قبری نابهنگام و شکل گیری کمپینی که می توانست بسیار پیش تر نیز اعلام موجودیت کند، توجه رسانه ها و اذهان عمومی از هدف قرار دادنِ اقتصاد و غمِ “نان” معطوف به شعارهای دیگری می شود و توجه ما را از “اقتصاد” که اهمیت آن در حدی است که می تواند رأس هرم استبداد و تمامی سفره نشینان آن را به چالش کشیده و بر پیکرشان تَرَک های اولیه را بیاندازد، منحرف کرده و به سمت مطالباتی لوکس که دغدغه قشر خاصی از جامعه است، جلب و در واقع صف معترضین را چند پاره کرد.
پیش از این نیز طی دو دهه اخیر به جهت به وجود آمدن جریانات اپوزسیون نمایی که از تریبون هایی مشترک با معترضین و مخالفان استفاده می کنند، دچار سردرگمی در امر مبارزه شده ایم و برای شناخت سره از ناسره نیاز به دقت عمل بیشتری در شناخت گروه ها و افراد و تکرار شعارها پیدا کردیم.
چرا که ما با رژیمی مواجه هستیم که با تریبون های بین المللی ای که در اختیار دارد از رضایت شهروندانش به کرات صحبت کرده و با اپوزسیون (نماهای) پر مخاطبی طرف هستیم که هر دو سال یک بار با حضور در سفارت های همین حکومت و شرکت در انتخاباتِ طراحی شده آن، این تایید را به دنیا می دهند که شهروندانِ کشورمان حتی اگر از ترس جان به دیگر کشورها پناهنده شوند هم پای در رکابِ مسئولین هستند و به نوعی در نقش حامیِ اختلاس ها و جنایاتِ صورت گرفته، قرار می گیرند.
پس از روی کار آمدن حکومت فعلی کلیه احزاب(که طی نیم قرن اول و مبارزه با استبداد پیشین شکل گرفته بودند) پایگاهِ خود را در داخلِ کشور از دست دادند. این احزاب با شکنجه و قتلِ اعضا، نابود شدند یا تحت فشار دچار استحاله شدند و تغییر ماهیت دادند.
طی چهار دهه اخیر نیز به جهت “سرکوب” و البته “انفعال” ناتوان از داشتن تشکل و سازماندهی جهت مقابله با استبداد بودیم.
در این میان مواجه شدیم با گروه هایی که با ادعای فعالیت مدنی سربرآوردند و با انتخابِ امن ترین راه ها، کل فعالیت شان خلاصه شد به دورهمی های خانوادگی یا دوستانه ای که نهایتا دستاوردی نداشته ولی با در دست داشتن تریبون هایی قوی اذهان عمومی را به سمت “خود مبارز پنداری” سوق دادند.
لذا مبارزه در ذهن نسل جوان و کم تجربه، پیوستن به این گروه ها و هرز رویِ مداومی شده است که عاری از تفکر است و عملا انرژی و پتانسیل نسل ها را در خود می کشد.
نتیجه گیری:
به دلیلِ مواجه بودن با حکومتی که در طول چهار دهه حاکمیتِ جابرانه، اثبات کرد برای بقا از انجام هیچ خشونتی خودداری نمی کند و به دلیل نبودِ احزاب و گروه های مخالف و ضعف سازمان دهی و البته مواجه بودن با گروه های مختلفِ اپوزیسیون نما و رشد قارچ گونه گروه های سرگرم کننده ای که از فعالیت مدنی تنها نامِ آن را به میراث برده اند؛ به بن بست و دور باطلی می رسیم و با فعالینی مواجه می شویم که نه هدفِ تغییرِ ساختار را در سر دارند و نه الفبای مبارزه را می دانند و نه قائل به پرداخت هزینه هستند.
فعالینی که بعضا اقدام به جلب احساسات و عواطف جمعی می کنند و به این ترتیب دچارِ هرز روی و دور شدن از فضای واقعیِ مبارزه می شوند.
فضای پلیسی و حجم گسترده سرکوب انکار ناشدنی ست؛ اما همان قدر که قرار نیست فشار و سرکوب ماهیت مان را عوض کند و ما را به ضد خود بدل کند، قرار هم نیست در رویارویی با حریف که بسیار هم قَدَر است، به بیراهه رویم. تاریخ به کرات اثبات کرد عدم حضور به واقع بهتر از هرز روی ست.
اما آن چه که پیش آمد، این است که فضای سرکوب و خفقان را که قاعدتاً به زودی از فشارِ جامعه ای ناراضی، شکسته می شد؛ به تنفس هایی کوتاه و مقطعی و دلخوشی هایی که یقیناً راه به ایجاد تغییر و تحول بنیادی نمی برند، جایگزین کرد. این جایگزینی دستاوردی نداشته و محصول همان بدنه معترض نمای حکومت است که در طرح اپوزسیون سازی گاهی به میخ و گاهی به نعل می کوبند و نهایتا در همدستی با اتاق فکر استبداد چهره کریه فاشیسم را بیش از پیش، نمایان می کند.
باشد که با آگاهی بیشتر و شناخت کافی از خانه بیرون بیاییم و زمانی که درِ خانه پشت سرمان بسته شد و اولین گام را در مسیر پرفراز و نشیب مبارزه برداشتیم دست از وابستگی ها، عادات، دلخوشی ها و دلدادگی ها بشوییم و باور کنیم مسیری که در پیش است و هدفی که برای به بار نشستن آن خون های بسیاری در یک قرن اخیر ریخته شد؛ نه عرصه سرگرمی و فرونشاندن هوای نفس است و نه دکانی ست جهت کاسبی. بلکه مسیری ست که باید به برچیده شدن بساط استبداد و ارتجاع ختم شود و درخت آزادی را به بار نشاند.
0 نظر