۱۳۹۸/۱۲/۰۶
در تهران متولد شدم، هنوز انقلاب نشده بود، در آن زمان شرایط تهران برای دختران بهتر از شهرستان ها بود. از کودکی یادم است که به ما می گفتند دختر نباید با صدای بلند صحبت کند. کسی نباید صدای دختر را بشنود! دخترها نباید به خیابان بروند و با پسرها دوچرخه سواری کنند. من در آن زمان صاحب یک دوچرخه بودم و به صحبت های پدر و مادرم توجه نمی کردم. به کوچه و خیابان می رفتم و با پسرها هم بازی می کردم. بازی هایی از قبیل زو و هفت سنگ. گاهی هم با پسرها دعوا می کردیم و بعد می آمدم به خانه، و در هر صورت باز من تنبیه می شدم. مادرم می گفت که نباید گریه کنی و کسی نباید صدایت را بشنود. اگر یک دختر گریه کند و صدایش را فردی بشنود به معنای این است که دلش شوهر می خواهد! من و خواهرم اگر می خندیم، مادرم به ما این مسئله را گوشزد می کرد.
به ما می گفتند که نباید لباس های رنگی مثلا قرمز یا زرد بپوشید، نباید بلند صحبت کنید، بلند بخندید یا بلند گریه کنید. خلاصه از بچگی به ما می گفتند که تو دختری آن یکی پسر است. پسر هرچه بگوید اشکالی ندارد ولی اگر توی دختر حرف بزنی اشکال دارد. تا این که انقلاب شد و جمهوری اسلامی آمد. از آن به بعد مشکلات ما زنان و تبعیضات موجود صد چندان و جامعه از این لحاظ بد و بدتر شد.
ما با این افکار و تبعیض ها رشد کردیم و به سن قانونی رسیدیم. در آن زمان به این شکل بود که دخترها نمی توانستند با پسرها دوست شده و شریک زندگی خودشان را برای ازدواج انتخاب کنند. آن زمان پدر و مادر برای فرزندانشان همسر انتخاب می کردند.
البته در این وضعیت شانس و بخت، خوشبختانه همسر من آدم خوبی است. صبا و سوگند ثمره زندگی ما هستند که هشت سال تفاوت سنی دارند. سوگند متولد ۶۹ و صبا متولد ۷۷ است.
من هفتاد و پنج روز سکوت کردم. به طوری که یک ماه تمام پشت در دادسرای اوین نشستم و هیچ جواب روشنی به ما نمی دادند. تا این که در روز هفتاد و پنجم بود که دادگاه دخترم تشکیل شد و من ویدیویی در فضای مجازی منتشر کردم که در آن ویدیو حرف های دلم را زدم. گفتم که فرزند من و دیگران را بازداشت کردید، ضرب و شتم شدید کردید، سر و صورتشان را شکسته و آغشته به خون کردید. با آن شرایط با یک دستگاه ون به زندان منتقل کردید. این اولین ویدئویی بود که در فضای مجازی منتشر کرده بودم، وقتی صبا و بازداشتی های دیگر را از قرنطینه به بند ۵ زندان قرچک منتقل شدند، بندی که زندانیان جرایم عادی، قاتل، سرقتی و معتاد آن جا بودند. روزی که صبا زنگ زد و گفت مامان تو را به خدا کمک مان کنید، صداش می لرزید و ترس و وحشت را در صدای این بچه حس کردم. حین مکالمه هر دو گریه می کردیم. وقتی این همه ظلم و بی عدالتی را دیدم، دیگر سکوت نکردم.
بعد خانم ترانه علیدوستی منکر بازداشت های غیر قانونی شده بود. در واکنش به صحبت های این خانم من و مادر یاسمن در آن ویدیو که در فضای مجازی نیز منتشر شد، خطاب به او گفته بودیم که “این بازداشت های غیرقانونی دروغ نیست، شما یک سر به زندان های فشافویه و قرچک بزنید و ببینید چه افرادی در آن جا بازداشت شده اند”.
بعد از آن هم بچه های ما به زندان اوین منتقل شدند و به ملاقات آن ها می رفتیم. آن جا آتنا دائمی و خانواده اش را دیدم. گلرخ ایرایی را دیدم و از همان روز اول عاشق این دختر شدم. پدر مادر پیرش را می دیدم که به سختی راه زیادی را هر بار از شمال می آمدند. زندانیان سیاسی دیگر را دیدم. با خودم می گفتم این ها به چه گناهی زندانی اند. این ها هم مثل صبای من بی گناه هستند. بعد از آن من و مادر یاسمن هرجا لازم بود یا قصد کمک به کسی را داشتیم، بدون هراس انجام می دادیم و دیگر سکوت نکردیم. چون بی گناهی همه را دیده بودیم.
همین طور به فعالیت خود در صفحه شخصی اینستاگرامم ادامه می دادم تا این که یک روز تلفنی با صبا صحبت می کردم و می گفتم که دخترم به شما عفو نمی دهند؟ او گفت: “خیر مادر، مرده شور خودشان و عفوشان را ببرد”. من هیچ وقت این جمله صبا را فراموش نمی کنم. این ها انقدر بی انصاف هستند که در ساعت ۱۲ شب زنگ خانه را زدند و من دیدم صبا پشت در است. داد می زدم که چطور آزاد شدی. او گفت مادر فریاد نزن من آزاد شدم. فقط پول بیاور و به آژانس بده که برود.
فکرش را بکنید، یازده شب آمده و گفته بودند که صبا، یاسمن و آذر حیدری (آذر ساکن کرمانشاه بود) شما آزاد شدید.آن ها گفتند که ما این موقع شب کجا برویم. گفتند که اگر خارج نشوید گارد زندان شما را مورد ضرب و شتم قرار خواهد داد. درواقع رفتن به زندان دختر من و آزادی ایشان همراه با ضرب و شتم بوده است.
با همه این ها، خیلی خوشحال بودیم. فردای آن روز دوستان صبا را دعوت کردیم. همان خانم هایی که ۱۱ مرداد با صبا بازداشت شده بودند و در قرچک بودند و زودتر از صبا یعنی ۶۴ روزه آزاد شده بودند. آن روز را دور هم جشن گرفتیم.
در واقع روز بازداشت کسی با کسی آشنایی نداشت ولی وقتی همه به زندان رفتند و آزاد شدند، چه دختر چه پسر تعدادی با هم دوست شده بودند، به هم کمک می کردند و سراغ هم را می گرفتند.
صبا دنبال این بود که صدای “علیرضا شیرمحمدعلی” در زندان فشافویه باشد. علیرضای عزیز تنها فرزند خانواده بود و پدرش هم به علت مواد مخدر و اعتیاد سال هاست که در زندان است. وقتی علیرضا در زندان اعتصاب غذا کرد، صبا خیلی سعی کرد صدای او باشد. صبا از شرایط بد قرچک و فشافویه گفت. از کتک خوردن ها، بازداشت ها، نبود بهداشت، نبود آب، و نبود غذا. خلاصه از شرایط سخت زندان می گفت.
یکی از اون مامورا که قد بلندی داشت و لاغر اندام بود، خیلی با بی ادبی جلوی من سر صبا داد می زد. منم بهش گفتم “هو دراز عوضی حق نداری جلوی من مادر سر بچه من داد بزنی”، برگشت به یکی از مامورها گفت خیلی زبانش دراز است، به او هم دست بند بزنید. به من دست بند زدند. گفتم “دست بند بزن، من نمی ترسم، الان دیگه ۱۱ مرداد ۹۷ نیست دیگه اجازه نمی دم بچه منو با شوکر و باتوم بزنید”. خلاصه حسابی با آن ها درگیر شدم.
برگشتم بهش گفتم که اگر پایت را از این در بگذاری بیرون به تمام دنیا خواهم گفت که شما چقدر نامرد هستید که فرزند مرا از من گرفتید.
آن روز یک خاطره خیلی دردناکی در ذهن من نقش بست که تا عمر دارم از خاطرم نخواهد رفت. صبای من را از من جدا کرده و با خود بردند. وقتی که داشتم با صبا خداحافظی می کردم، این شعر را برای او زمزمه می کردم. می گفتم: “ای ظالما ای ظالما صبای من چرا می بری، ای ظالما ای ظالما صبای من کجا می بری”.
صبا را بردند، فردا گفتند می بریمش دادسرای ارشاد، بازپرس پرونده “حاجی مرادی” بود. فردای روز ۱۱ خرداد که صبا را گرفتند رفتیم دادسرا، صبا به من گفت مامان مواظب خودت باش، حکم جلب تورو هم صادر کرده اند.
۱۲ خرداد آخرین روزی بود که من صبا را دیدم. صبا را بردند سلول انفرادی و ما نمی دانستیم که صبا در کجا به سر می برد. در طی این یازده روز، من و مادر یاسمن سه بار به بازپرس پرونده آقای حاج مرادی، در دادسرا مراجعه کردیم. به او گفتم که آقای حاج مرادی، من یک مادرم و نگران فرزندم هستم. او می گفت که شما نگران نباشید زیرا که بازداشت فرزند شما قانونی بوده است. من هم گفتم که من هم از قانون شما هراس دارم زیرا که صدای فرزندم را در این مدت نشنیدم و نمی دانم در کجا به سر می برد.
تنها کاری که از دستم بر می آمد رفتن به دادسرا و گذاشتن پست های حمایتی از صبای عزیزم در اینستا بود.
من در این مدت از زندانیان سیاسی حمایت کردم هم در شبکه های اجتماعی، هم از طریق کمک مالی در حد توان، از طریق پیدا کردن کار. یک ویدیو هم منتشر کرده بودم که گفته بودم به عنوان یک مادر و به عنوان یک انسان، صدای هموطنانم را می شوم و از زندانیان سیاسی حمایت می کنم.
همین طور روزها گذشت، تا این که یک روز ما رفتیم به ملاقات صبا در زندان قرچک، وقتی که رسیدیم خانه، صبا تماس گرفت. آن زمان به دلیل ماه رمضان ساعت کاری تا ۱۲ بود، دخترم گفت که یک عده ای مامور آمدند که مرا ببرند اما نمی گویند که از کدام ارگان هستند و می گویند که باید بروم دادسرا، اما دادسرا تا ساعت ۱۲ مشغول به کار هستند و الان ساعت یک است. منم گفتم که دخترم هر کاری که خودت صلاح می دانی را انجام بده.
یک ساعت بعد مادر یاسمن تماس گرفت و گفت که صلاح بود که صبا برود و صبا رفت. پس از آن ما یازده روز از صبا هیچ خبری نداشتیم.
من مادری ۸۵ ساله دارم که پایش شکسته و نمی تواند راه رود و من از او مراقبت می کنم. روز ۱۹ تیرماه بود که اتفاقا مادرم هم پیش من بود. در خانه نشسته بودیم که زنگ در به صدا در اومد. خانمی چادری همراه با ۱۲ تا مرد که نماینده دادستان هم همراهشان بود، برای بازداشت من آمده بودند. فردای آن روز ۲۰ تیرماه تولد بابای صبا بود و قرار بود همگی خانه دختر بزرگم سوگند، دور هم جمع شویم که آن روز را هم از ما گرفتند. یعنی امسال تولد صبا ۱۶ تیر، تولد من ۱۰ تیر، تولد همسرم ۲۰ تیر، برای ما یا در انفرادی یا با تنش و نگرانی گذشت.
همان روز مرا در خانه بازداشت کرده و با یک دستگاه اتومبیل با خود بردند. در کنارم یک مامور خانم به نام محبی، نشسته بود.
این مامور خانم گفت که خیلی سرو صدا کردی، تمام رسانه ها از صبا حرف میزنند. این خبر رسانی ها باعث میشود که آمریکا ما را تحریم کند. من هم به او گفتم که بازداشت صبا چه ارتباطی با تحریم آمریکا دارد. آن مامور گفت که اینطوری آبروی ما می رود. حالا مشکلی نیست و اگر صبا با ما کنار بیاد، هم شما آزاد خواهی شد و هم صبا.
منم گفتم که شما من را بازداشت کردید که صبا را تحت فشار قرار بدید؟ دختر من هیچ کار خلافی انجام نداده است.
همان طور که گفتم من را ۱۹ تیر بازداشت کردند. یک شب در سلول انفرادی به سر بردم. سپس مرا به زندان قرچک منتقل کردند. من سوال کردم که دختر من کجاست و آن ها گفتند که “حالا صبوری کن، صبا می آید”. من در آن لحظه داشتم از ترس سکته می کردم. ساعت ۴ بعد از ظهر بود که مرا صدا کردند و گفتند صبا آمده. من صبا را از دور دیدم و او را فریادزنان در آغوش کشیدم. خیلی خوشحال شدم از دیدن دخترم. فهمیدم که دخترم حداقل سالم است.
وقتی که صبا به قرچک آمد دست هایش لرزش پیدا کرده بود. صبا را خیلی آزار داده و به او گفته بودند که تو باعث قتل علیرضا شدی، خون برابر خون، پدرت را به قتل می رسانیم. صبا که این حرف ها را شنیده ترسیده و گریه کرده بود.
به من گفت که مادر من روز یازدهم بود که در انفرادی بودم و آن ها می گفتند که باید جلوی دوربین نشسته و اعتراف اجباری کنی و من این کار را نمیکردم. حکم جلب تو را به من نشان دادند اما وقتی گفتند که باعث مرگ علیرضا تو هستی و پدرت را به قتل میرسانیم، خیلی ترسیدم و برای پدرم نگران شده بودم. آن زمان من را به اجبار وادار به اعتراف کردند. آز زمان صدای تو را پخش کردند و فهمیدم که شما بازداشت شدید که به آن ها گفتم که خدا شما را لعنت کند اگر می دانستم مادرم را بازداشت می کنید اعتراف اجباری نمی کردم.
در ایران زنان حق دوچرخه سواری ندارند. حق موتور سواری ندارند. حق ندارند قاضی شوند. حق ندارند لباس تنشان را انتخاب کنند. حق ندارند حرف بزنند. حق ندارند مادر باشند. حق ندارند از بچه هایشان حمایت کنند. این ها دردهای دل ماست.
یکی از دوستان دیگر هم که در جریان وضعیت بود و حقوق می دانست، گفت که تو در زندان باشی نمی توانی به صبا کمک کنی. کاری را که وکیلت می گوید انجام بده. تسلیم به رای به این معنی نیست که اتهاماتت را پذیرفتی، تو اجتماع و تبانی نکردی. تو تبلیغ علیه نظام نکردی. تو فقط صدای بچه ات شدی. اگر این ها حکم شما را نشکنند، باید سه سال و نیم آن جا بمانی. هم به ضرر شما و هم به ضرر صباست. این طور شد که من تسلیم به رای شدم.
قاضی وقتی به من می گفت اجتماع و تبانی، تبلیغ علیه نظام و همکاری با رسانه های معاند، گفتم آقای قاضی من هیچ کدوم این ها رو قبول ندارم. من فقط یک ماردم و صدای بچه ام شدم. این ها را در برگه ای هم که در اختیارم گذاشتند نوشتم. پرسیدم من چطور علیه نظام تبلیغ کردم؟ جواب داد ویدئوهایی که از خودت ضبط و منتشر می کنی تبلیغ علیه نظام است. گفتم این نظام بچه من را کتک زده، بچه ام را انداخته زندان. مگه من دروغ گفتم. به قاضی گفتم برای آشنایان خودم این ویدئوها را ضبط کردم. همه از من سوال می کردند و من حوصله نداشتم تک تک برای همه توضیح بدم. به همین خاطر ویدئوها را در صفحه شخصی اینستاگرامم منتشر می کردم. من هیچ کدام از اتهامات را گردن نگرفتم.
توی سه چهار تا برگه ای که به من داده بودند نوشته شده بود داری برای ما فیلم هندی بازی می کنی و می خواهی ما را گول بزنی! مثل این که یکی بهت یاد داده که هرچی بهت گفتیم بگویی من یک مادرم.
0 نظر