خاوران، گورستانی‌ که به عنوان نماد برجسته جنایت علیه بشریت توسط جمهوری اسلامی شناخته می‌شود مکانی‌ست که زندانیان سیاسی بر دار شده را در خود جای داده. دهه سیاه ۶۰ و اعدام مخالفان سیاسی اما تنها به شهرهای بزرگ و چند گورستان و زندان معروف خلاصه نمی‌شود، بلکه در سراسر ایران، از شهرهای بزرگ گرفته تا کوچک و دور افتاده، مخالفان سیاسی جمهوری اسلامی و زندانیان سیاسی یکی پس از دیگری چون برگ به زمین افتادند. با وجود این از اعدام‌ها و گورستان‌های شهرهای کوچک نام چندانی در میان نیست.

امیر جواهری لنگرودی، فعال حقوق کارگران، سال‌هاست بر روی اعدام‌شدگان شهر کوچک لنگرود در استان گیلان تحقیق می‌کند و تاکنون موفق شده لیستی از اسامی این افراد را همراه تصاویر آنها تدوین کند. زمانه در همین رابطه با او گفت‌وگو کرده است.

زمانه: امسال سی و دومین سالگرد اعدام دسته‌جمعی زندانیان سیاسی در سال ۶۷ است. فاجعه‌ای که گورستانی به نام خاوران را به وجود آورد. ما می‌دانیم که کشتار زندانیان سیاسی در دهه ۶۰ و به طور مشخص در سال ۶۷ به شهرهایی مانند تهران خلاصه نمی‌شود، بلکه در نقاط مختلفی از ایران اعدام مخالفان سیاسی صورت گرفت گرچه کمتر به آنها پرداخته شده است. حتی در شهرهای کوچک اعدام‌های گسترده‌ای انجام شد که از جمله آنها شهر لنگرود است. منتها قبل از اینکه به موضوع اعدام‌ها در شهر لنگرود بپردازیم، مایلم از شما بپرسم چرا به اعدام‌های سیاسی در شهرهای دیگر کمتر پرداخته شده و در سایه قرار گرفته‌اند؟

امیر جواهری لنگرودی: با درود به شما و سپاس از توجه‌تان بدین مهم، در پاسخ به این پرسش باید به اطلاع خوانندگان این گفت‌وگو برسانم که زندانیان شهرهای کوچک در مدار بازنگری وضعیت عمومی زندانیان سیاسی به ‌دلیل همان کوچک بودن شهرها و استان‌ها و پرت بودنشان از های و هوی پایتخت و توجه به مرکزیت، کمتر مورد وارسی قرارگرفته‌اند؛ هر چند در سلسله خاطرات به جا مانده از زندانیان زن و مرد بازمانده از کشتارهای دهه‌ ۶۰ به زندان‌های شهرستان‌های کردستان، آذربایجان و گیلان (به طور مشخص شهرهای انزلی، رشت، زندان مخوف مالک اشتر لاهیجان) و زندان‌های اهواز، شیراز و مشهد نیز تا حال اشاراتی شده است. 

امیر جواهری لنگرودی

نکته‌ قابل توجه اینکه گره‌گاه نهایی اغلب این زندانیان برخورد آنان به زندان اوین، قزل حصار و گوهردشت، رجایی شهرکرج، زندان کمیته مشترک مرکز کشور است و توجه خاطرات به جا مانده به همان زندان‌های تهران و کرج باز می‌گردد.
همه‌ دستگاه حاکمیت اسلامی در طی سال‌های گذشته، آنگاه که خاوران مرکز ستاد تجمع بی‌شمارانی از مادران، پدران، همسران و فرزندان و بازماندگان جان‌فشانان و همه‌ مردم آزادی‌خواه شد که رنج آن جنایت و کشتارها بر جان و دل آنان نشسته، درصدد برآمد که هم خاوران و هم دیگر گورهای جمعی بی‌شمار خاوران‌های ایران را محو و نابود کند. از جمله در گیلان، گورستان تازه آباد رشت که یاران ما آنجا از گروه‌های گوناگون سیاسی در سه قطعه گور جمعی در گورستان قدیمی جای دارند (پسرعمویم جلیل جواهری لنگرودی نیز منزلگاه دائمی‌اش در همین جاست) گورستان بهشت مشهد، گورستان بهشت آباد اهواز، گورستان بهاییان قروه‌ کردستان، گورستان وادی رحمت تبریز و حتی محل دفن جان‌باختگان دوران شاه در قطعه‌ ۳۳ بهشت زهرای تهران و خود خاوران را بارها به انحای مختلف چون بتن‌ریزی روی گورها یا تخریب با بولدوزر و … سعی کرده‌اند خراب کنند و تا به امروز تلاش حکومتگران توسط فعالان گروه‌های گوناگون سیاسی و خاصه خانواده‌های زندانیان سیاسی ناکام مانده است. در بعضی جاها به بهانه‌‌ گذشت ۳۰ سال، روی آنها گورهای دیگری ساخته‌اند و به مردم فروخته‌اند و هیچ‌گاه هم حقیقت را به مردم نگفته‌اند چرا که از نفرت عموم مردم به چنین اعمالی آگاهند. در لنگرود هم چنین ماجرایی به نوعی رخ داد که به‌ آن خواهم پرداخت.

– در مورد اعدام و سرکوب زندانیان و مخالفان سیاسی در شهر لنگرود چه می‌دانیم؟ 

– واقعیت مسأله این است که در باب زندانیان سیاسی در خود لنگرود کمتر می‌توان اطلاعات ویژه‌ای شنید و دانست. آنچه در باب لنگرود شنیده می‌شود دستگیری‌ها، زندان کردن‌ها و تیرباران یاران در ساحل دریای خزر در مسیر چمخاله به روستای چاف در کنار دریاست که به دور از چشم مردم انجام شده است. 
برای پروپاگاندی سیاسی بعد از سال‌های اولیه‌ دهه‌ ۶۰ فعالانی را که در لنگرود دستگیر می‌کردند ابتدا با تشکیل پرونده یا راهی زندانی مالک اشتر شهر لاهیجان می‌کردند یا به زندانی در شهر چالوس می‌فرستادند که در زمینی وسیع و دیوار‌کشی شده، در حاشیه‌ دریا ساخته بودند. درروایت‌های شفاهی، به دفعات از زندانیان سیاسی لنگرودی شنیدم که خیل وسیع دستگیری‌های گیلان و مازندران را آنجا جمع می‌کردند. حتی دیده شده که در زندان‌های لاهیجان و رودسر و لنگرود خودشان مستقلا هم تا سال ۱۳۶۳ اعدام می‌کردند. مثلاً کاظم زینالی را که اسمش در لیست من هست در همین شهرک دارش زدند. یکی از دوستان تعریف می‌کرد دکتر فاطمی در گواهی فوت دلیل مرگ او را که – من هم دیدم -، سکته‌ قلبی نوشت. همسر کاظم زینالی نیز در زندان بود. خودش هوادار دور مجاهدین بود و فقط به این دلیل که می‌خواستند شوهرش را بکشند، گرفته بودندش. بعد از آزادی هم از کار برکنارش کردند. فوق دیپلم داشت و معلم راهنمایی بود. این یک نمونه تیپک اعدام خیابانی در ملاء عام شهر ماست.
داستان زندان مالک اشتر لاهیجان هم در نوع خود شنیدنی‌ست. تا به امروز روایت‌های گوناگونی از این زندان شنیده‌ام که برایم تأمل برانگیز بوده‌اند. از جمله روایتی که یکی از دوستانم که خود زندان مالک اشتر را پشت سر گذاشته، برایم این‌گونه تعریف کرد: زندان مالک اشتر در کوی زمانی بعد از کشتارگاه در حاشیه‌ رودخانه در مسیر گورستان آسیدمرتضی در شهر لاهیجان، جایی دورتر از شهر قرار داشت. دو ساختمان که سمت راستی مربوط به مردان و کناری از آن زنان بود. پایین هم چند اتاق بود که به عنوان سلول انفرادی استفاده می‌شد. یک حیاط کوچک داشت برای هواخوری که البته به زن‌ها خیلی کم می‌رسید. ساختمان زندان خیلی کج و کوله بود ولی به نظر قدیمی نمی‌آمد. بعد هم در برابر زندان سپاه لاهیجان برای زندانیان سیاسی خوب به نظر می‌رسید. فکر کن خوفناکی زندان سپاه در این بود که زندانی همیشه توی یک اتاق زندانی بود. مرد و زن هم نداشت و غالب اوقات اگر اجازه می‌دادند حمام کنیم باید خودمان دیگ آب داغ را با چشم‌بند از یک پله‌ واقعاً تیز و سر هم بندی شده پایین می‌بردیم؛ فکر کنم یک بار هم یکی از دوستان لنگرودی، روی همین پله خود را سوزاند.

رد و نشان زندانیان سیاسی، اعدامیان و سرکوب شدگان مخالف نظام اسلامی شهرمان لنگرود در گروه‌بندی‌های مختلف را باید در زندان‌های پُرشمار ایران سراغ گرفت که من بر سر این مهم سال‌هاست که مشغولم، باشد که بتوانم به کمک دوستان، یاران و خانواده‌های یکایک عزیزان از دست رفته‌مان که من از آنان با عنوان «عاشق‌ترین زندگان شهرمان لنگرود» یاد کرده‌ام، به سرانجامی برسد و بتوانم اطلاعات درخوری را در اختیار مردم و آیندگان برای امر دادخواهی یکایک آن یاران مبنای داوری قرار دهم.

– شما لیستی متشکل از ۱۴۴جان‌باخته شهر زادگاهتان، لنگرود تهیه کرده‌اید. اهمیت ثبت چنین وقایعی به نظر شما چیست و چه تأثیری در امر دادخواهی دارد؟ 

– این لیست در ابتدای امر با یادداشتی شکل گرفت که در سال‌های خیلی دور، دقیقا در دی ۱۳۷۲ (۱۹۹۴) در نامه‌ای با عنوان «هم‌ولایتی با مسئولیت این یادواره را تکمیل کنیم» منتشر شد و بیش از ۷۲ نام بود که آن سال‌ها فراهم آورده بودم. 
در آن نامه نوشتم: «تنظیم این یادواره را از زمستان ۱۳۶۷ پی گرفتم و تا به امروز با انگیزه‌ فراهم آوردن دفتری به یاد و نام همه‌ آن عزیزان سر بر دار شده شهرمان، جدا از تعلقات حزبی – سازمانی و مسلکی‌شان، دنبال می‌کنم. … به یاد همه‌ عاشقان زنده‌ شهرمان نام هم‌ولایتی خود را که به سان لیلی کوه از قعر زمستان‌های تیره نهراسیدند تا با ژیویر خود بهار فرداها را بشارت دهند، جاودانه داریم.»
و تأکید ورزیدم: «دستان همه‌ هم‌ولایتی‌های صاحب‌دل را به گرمی می‌فشارم تا به یاری هم بتوانیم نام و نام‌آوری خانوادگی همگی آن دلاوران را طی سندی افشاگر برای زدودن ابهام از چهره‌ رژیم‌های حامی سرمایه انتشار دهیم.»
و افزودم: «یادآوری این نکته را ضروری می‌دانم در این یاد برداری، بی‌تردید اسامی خیلی‌ها به لحاظ مشابهت‌های فامیلی یا هویت سازمانی آنان، نادقیق و ناروشن باشد. هر گونه اطلاعی از نام، هویت، سال تولد، وضعیت شغلی، محل اعدام، به ‌ویژه عکس یکایک این افراد، می‌تواند چهره‌ این افشاگری را پُربارتر کند. مرا در به انجام رساندن این امر خطیر، در نام برداری همه‌ آن عزیزان جان باخته یاری دهید.»
و مؤکداً یادآورشدم: «در این میان حتی یک نام را هم نباید فراموش کرد!»
به عبارتی این مرکزی‌ترین شعارم در لیست برداری اعدامیان جانفشان شهرمان لنگرود بود.
پای این نامه آدرس و دو شماره تلفن نیز جای دادم و به نشانی بیش از ۳۰ تا ۴۰ تن از همشهریانم در جای جای جهان و چند نشانی آشنا در ایران فرستادم و به انتظار پاسخ نشستم.
آن روزگار نه شبکه‌های اجتماعی به وسعت امروز راه یافته بود و نه من هنوز خودم را به لحاظ داشتن آدرس اینترنتی و وبلاگ و سایت مجهز کرده بودم …. خود نامه‌ام با دستخط فراهم آمده بود و آدرس‌های هم‌ولایتی‌ها را نیز پرسان پرسان فراهم آوردم.
دریافت پاسخ‌های اولیه برای تدقیق نخستین نام‌هایی که به ضمیمه‌ نامه فرستاده بودم آنچنان مرا برای انجام این کار امیدوار کرد که آن را همچنان پیگیرم و هیچ‌گاه برای پیگیری آن تردید به خود راه ندادم.
انتشار اولیه‌ اسامی در تابستان ۱۳۸۶ (۲۰۰۷) با تدوین یک مقدمه و اسامی ۱۲۸ نفر، انتشار سه عکس از گورستان لنگرود، بازخورد وسیعی در سایت‌ها و وبلاگ‌ها به همراه داشت. بدین ترتیب این لیست طی این سال‌ها فراهم آمد و امروز با دخالت‌گری تعدادی از زندانیان سیاسی جان بدر برده و مخصوصاً خانوادهای جانفشانان شهرمان، این لیست همچنان دست به دست می گردد و به مرور زمان کامل‌تر می‌شود. 
در حال حاضر این لیست فهرستی از اسامی ۱۴۴ تن از جانفشانان دو نظام شاه و شیخ را با خود دارد. تنها چهار تن آنان اعدامیان نظام پیشین‌اند و بقیه حاصل جنایت آفرینی نظام اسلامی‌. همچنین افزودن دو فقره فهرست مکمل از اسامی تعدادی از رفقایی که زخم زندان و تبعید آنان را از پا انداخته یا در جنگ ضد انقلابی ایران و عراق جان خود را از دست دادند و اسامی تعدادی از جوانان لنگرودی که در خیزش ضد استبدادی ۸۸ و جنبش عظیم آبان ۱۳۹۷ جان باختند، این لیست را به رقم ۱۵۲ رسانده‌ است. 
بر اساس این تجربه‌ من و چنانکه بتوان در سطح دیگر شهرهای گیلان نیز تهیه‌ چنین لیستی را تسریع داد و فعالان سیاسی و زندانیان بازمانده از کشتار دهه‌ ۶۰ در دیگر استان‌ها نیز آن ‌را پایه‌ کار خود قرار دهند، می‌توان فهرست اسامی پراکنده‌ جانفشانان استان گیلان و دیگر استان‌های کشور را فراهم آورد تا کتابی به قطر همه جنایات آفریده شده فراهم آید. تدوین و گردآوری این اسامی می‌تواند امر دادخواهی را در فرایندی دیگر مبنای کار قرار دهد که بدان نیز اشاره خواهم کرد.

– آیا در لنگرود گورستان مخصوصی مانند خاوران برای زندانیان سیاسی وجود دارد؟

– متأسفانه پس از کشتار زندانیان سیاسی در دهه‌ ۶۰ و علی‌الخصوص قتل عام سال ۱۳۶۷ (جنایت سازماندهی شده‌ای که تا هم‌اکنون ادامه یافته) می‌توان گفت خانواده‌ای نیست که بر اثر این سلسله جنایات، داغدار عزیزی نباشد. در نتیجه در همه‌ شهرها و روستاهای کشور گورهای جان‌باختگان قتل عام زندانیان سیاسی وجود دارد اما گورستانی با وسعت و نمونه‌ خاوران زیاد نیست و گورهای جان‌باختگان قتل عام زندانیان سیاسی که تاکنون شناخته شده‌اند، اغلب به قطعاتی پراکنده در حاشیه‌ گورستان‌های عمومی شهرها محدود می‌شود. گرچه نمونه‌هایی مانند قبوری که در حیاط یا باغچه‌ منازل خانواده‌های بازماندگان – برای جلوگیری از دستبرد مزدوران رژیم که در همه‌ این سال‌‌ها به تخریب بقایا و نشان گورها اقدام می‌کنند – هم وجود دارد و رژیم حتی در محلی دورافتاده از ساحل شهر رودسر در همسایگی شهر لنگرود، زیر شن‌ها نیز اقدام به دفن پنهانی پیکر کشته ‌شدگان کرده است.
روی هم رفته ابعاد جنایت و کشتار زندانیان سیاسی هنوز کاملاً مشخص نشده و به قطعیت نمی‌توان درباره‌ آن اظهار نظر کرد. آنچه تاکنون در این‌باره در لنگرود یافته‌ایم، دست‌کم هشت قطعه گورهایی هستند که نشانی از آنها بر جا مانده. این گورها در ضلع جنوب غربی گورستان عمومی شهر لنگرود در جوار آرامگاه‌های خانوادگی قرار دارند و علامت‌گذاری شده‌اند. احتمالاً قبرهای دیگری نیز متعلق به سایر کشته‌شدگان قتل عام زندانیان سیاسی در همین ردیف وجود دارد که قابل تشخیص نیست و گورهای دیگری در قطعات گورستان همین شهر یا در خاوران و دیگر شهرستان‌هایی که جانفشانان لنگرودی زندانی بودند یا دستگیر شدند و آنجا کشته شدند، قرار دارد.

پس از شیوع ویروس کرونا و جان‌باختن عده‌ای از مبتلایان به آن، در امتداد شمالی این ردیف از گورها، سپاه پاسداران لنگرود اقدام به حفر گودالی برای تدفین جمعی کشته‌شدگان از کرونا کرده است که خود خطر از بین بردن این بخش از گورستان را که همواره با بی‌توجهی و ساخت و سازها، به بهانه‌های مختلف قصد از بین بردنش را دارند، بیشتر کرده است که در همان تاریخ طی مقاله‌ای نگرانی‌ام را انتشار دادم که در سطح شهر لنگرود و در بین خانواده‌ها و فعالان شهرمان بازخوردی وسیع داشت.

برخی خانواده‌ها گاهی که مجال یافتند، توانستند شبانه و مخفیانه نام فرزندان خود را بر سنگ کوچکی روی گورها قرار دهند که همواره توسط مزدوران حکومت شکسته می‌شود و از بین می‌رود. اگرچه دقیقاً مشخص نیست که گورها از آن کیست اما همین، تنها نشانی است که این خانواده‌ها یافته‌اند و مرحمی و تسلایی‌ست بر فراق‌. آنان گاهی با افروختن شمعی در رسای یاد فرزندان خود اقدام می‌ورزند.

قربانیان این گورها که در بین مردم به «خلقی‌ها» مشهورند غالباً از اعضای سازمان مجاهدین خلق و چریک‌های فدایی خلق ایران بودند، از سمت شمال به جنوب عبارتند از: اسدالله اخوان اقدم، علی‌اکبر جعفری، علی شعبانی، محمد نجاتی، محمد صفری، سید ابوالقاسم میرناطقی لنگرودی، محمدرضا شریعتی و یک گور هنوز نامشخص. همچنین باید به این نکته توجه داشت که این افراد تنها قربانیان قتل عام زندانیان سیاسی دهه‌ ۶۰ لنگرود نیستند و تعداد نامشخصی از زندانیان کشته شده طی سال‌های ۱۳۵۸ و ۱۳۶۷ و پس از آن در لنگرود در گورهای گوناگونی در گورستان «وادی» پراکنده‌اند.

– به نظر شما پروسه دادخواهی در ایران در چه مرحله‌ای قرار دارد؟ آیا توانسته در سال‌های گذشته دستاوردی داشته باشد؟

– از منظر من، امری که در جنبش دادخواهی و چشم‌انداز آزادی‌خواهی خانواده‌های دادخواه مهم به نظر می‌رسد، استقلال این جنبش و رد هر گونه دخالت امپریالیستی به بهانه‌ «دفاع از دمکراسی و حقوق بشر» در کشوری با مشخصا‌ت ایران است. بین جنبش دادخواهی با تمامی روندهای ارتجاعی اعم از اسلامیست‌ها و فاشیست‌ها، باید مرزبندی روشنی باشد. نمی‌توان برای دادخواهی جنایات تاریخ حکومت جمهوری اسلامی، اعم از حادثه‌ کشتار اعراب جنوب، ترکمن صحرا، کردستان، کشتار خرداد ۶۰ و خاصه کشتار تابستان ۱۳۶۷ با بخشی از اپوزیسیون که دنبال جناح‌های حکومت ارتجاعی روان هستند یا کرنش‌کنان به سیاست‌گذاری امپریالیستی و آلترناتیوهای نئولیبرالی و محافظه‌کار تن می‌دهند، همساز شد. 
چپ پیگیر و انقلابی خود خانواده‌اش را برای پاسخگویی مناسب در عرصه‌های مختلف مبارزه‌ طبقاتی بایستی بیش از پیش آماده‌ پیکار دادخواهی نشان دهد. 
امروز مسأله‌ دادخواهی را باید به مسأله‌ کل اجتماع، نه فقط جان بدر بردگان از کشتارها و خانواده‌ جانفشانان و اعدامیان تبدیل ساخت. امروز شعار مرکزی «نه می‌بخشیم و نه فراموش می‌کنیم»، عبارتی اساسی و کلید پیشروی کل جامعه‌ ما به سوی دادخواهی و عامل تسلای بازماندگان و آسیب‌دیدگان است. 
تجربه‌های جهانی‌ای وجود دارد مانند جنبش مادران میدان مایو آرژانتین که بیش از چند دهه در برابر دیکتاتوری مقاومت کرده و هر هفته خود را در برابر افکار عمومی جامعه عیان می‌دارند. این تجربه‌ها باید راهنمای جامعه‌ ما نیز باشد کما اینکه تلألوی آن را در دل حضور اعتراضی «مادران خاوران»، جنبش «مادران پارک لاله» و «مادران- دایه- کردستان» در ایران به نحوی شاهدیم که با همه‌ هزینه‌هایی که تا به امروز پرداخته‌اند، همچنان روی پای خود ایستاده و مقاومت می‌کنند. البته این نیروی اجتماعی باید ضرورت و الزام استقلال عمل خود را بیش از پیش پر اهمیت بشمارند تا بتوانند امر دادخواهی را نیز مستقلاً به بار بنشانند.
امروز وقتی حرف نوید افکاری را می‌شنویم که از درون زندان و در برابر صدور حکم اعدام خویش فریاد می‌زند «آنها دنبال گردن برای طناب دارشان می‌گردند»، درمی‌یابیم که در شهر کوچک شمالی‌مان و در سراسر ایران هزاران هزار نفر به پاداش وفاداری نسل ما به انسانیت و رهایی بر دار شدند.
باید بی‌پروا و با صدای بلند گفت انقلاب ایران تاوان سنگینی از بی‌سازمانی، بی‌تجربگی و بی‌دفاعی‌مان را در مقابل ضد انقلاب هار حاکم بر کشورمان از فردای قیام ۵۷ داد و می‌دهد. 
شهر کوچک شمالی ما لنگرود، دو کاندیدا برای اولین مجلس شورای اسلامی معرفی کرد. هر دوی آنان در دهه‌ اول انقلاب اعدام شدند. حسن منفرد از سازمان مجاهدین خلق ایران و زین‌العابدین کاظمی (عبدی)، از سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران. یکی از خوفناک‌ترین دوره‌های تاریخ معاصر ایران، نسل‌کشی زندانیان سیاسی در سال ۶۷ است. در کمتر از سه ماه بیشترین جوانانمان را از میان بردند و به درون خاوران‌های ایران، به‌ دور از چشم خانواده‌ها و افکار عمومی، دزدانه در گورهای جمعی جای دادند. 
من سال‌هاست که جدا از جمع‌آوری نام‌ها و گردآوری مشخصات دیگر، به بررسی و تدوین زندگی یکایک آنان مشغولم که تا حدی موفق هم شده‌ام؛ هر چند این همه‌ کار نیست. 
اما باید بگویم این نام‌های یاد شده هر یک به روش‌های مختلفی از میان ما رفتند. از دار آویخته شدن، تیرباران، حلق آویز در ملاء عام، مرگ در زیر شکنجه، حتی اجبار به خودکشی در درون زندان‌ها و …، همه و همه‌ این روش‌ها برای از میان بردن جوانان ماست. 
باید بگویم متأسفانه آنچه به نام دادخواهی تا به امروز پیش رفت، دستاورد ویژه‌ای برای جانفشانان ما و خانواده‌های آنان در بر نداشته است که جای بحثش مستقل از این گفت‌وگوست. 

– اهمیت همگرایی دادخواهی‌های مختلف مانند اعدام زندانیان در دهه ۶۰ با کشته‌شدگان آبان ۹۸، هواپیمای اوکراینی و امثالهم به نظر شما چیست و چطور محقق می‌شود؟

– من که به پرسش‌هایتان پاسخ می‌دهم تجربه تلخ یک حادثه‌ خونبار زندگی در تبعیدم را به‌ عنوان کولبار جانسوز زندگی خود و خانواده‌ام بر دوش دارم. در پاییز شوم و سخت جان و غم افزون سال ۹۸ برابر آبان ۱۳۹۷ در شهر گوتنبرگ سوئد و در حادثه‌ جانگداز و بی‌رحم شب‌های هالوین در کلوب مقدونی‌ها در منطقه‌ باکاپلان گوتنبرگ ۶۳ جوان از ۱۸ ملیت جان خود را در برابر نادانی، حماقت و خیره‌سری چهار جوان کُودن ایرانی از دست دادند. یک تن از ۶۳ تن، فرزند نوجوان ۱۵ ساله‌ام گیلزاد بود. حال که اکتبر از راه می رسد، پاییز غم‌افزا پیشروی من است.

گیلزاد، فرزند امیر جواهری لنگرودی

برای من تمامی این سال‌ها و ماه اکتبر، روزهای خونینِ دلتنگیِ من و خانواده‌ام، پیام‌آور ریشه‌ پیوندهای قلبی‌ام در ژرفای هستی‌ام، نوسان لحظات و ثانیه‌ها در هر زمان تلقی می‌شود که با تخریب و به آتش کشاندن و انفجار ناگهانی آن محل، با روان و جانِ من همزاد است. 
این جنایت در برابر من وظیفه‌ای را تعریف می‌کرد که به عنوان پدر ساکت ننشینم تا نشاط و شادی، سرزندگی، خلاقیت و دلواپسی زندگی را با نوعی  بالندگی و سازندگی، زایش نوین و آفرینش خلاق در درون خانواده‌ام و خواهر و برادر گیلزادم جاری کنم و همگی‌مان طرحی نو برای ادامه‌ زندگی‌مان دراندازیم. همسرم و من طی این سال‌ها، شب‌های بی ستاره را در آرزوی عطر خوش شب‌بو، اقاقیا، یاس، نرگس، بنفشه و نیلوفر، لاله و ارغوان در شکوفه‌های بدون ستاره‌ زندگیمان بوییدم و می‌بوییم و همه‌ سالگردهای تولد او را با احساس پاک و شفاف و بی‌آلایش خود او و جوانانی که هستی‌شان را از دست دادند، به زلالی چشمه‌ساران روان می‌سازیم چرا که نیک می‌دانیم همه‌ مادران و پدران این حادثه‌ خون‌بار از یک جنم‌اند. فرزند از دست دادگانی‌اند که پای در گلِ دارند و تکه‌ای از تن خود را بر خاک نهاده‌اند. 
همواره این پرسش در برابرم بود: مایی که از یک جهنمی به ناگزیر به تبعید پرتاب شدیم، آیا حقمان بود که در این مآوای جاگیر شده نیز سوخته تن شویم و دندان بر جگر بفشاریم؟ با صدای بلند بیان می‌دارم نه! آن روزهای سخت و عمیق جانکاه ناداشته‌ زندگی‌ام، هوای نبودن او هیچگاه و هیچگاه از برابرم زوده نشده است. 
آنگاه که پای تلویزیون تماشاگر خبر ساقط شدن هواپیمای اوکراینی با موشک‌های سپاه بودم، همه‌ یاد نگارهای تلخ و ویرانگر آن آتش‌سوزی در برابرم نمایان شد و نیک دریافتم که این جنایت کینه‌توزانه چه کاشانه‌هایی را با خود دود کرد و بُرد. من و همسرم مات این جنایت شده بودیم و زار و زار همراه خانواده‌ها و مردم ایران می‌گریستیم.
آنجا ایران است و ما در سوئد با چنین جنایتی روبه‌رو شدیم. به عبارتی من و ما در برابر خود یک جامعه‌ای با مشخصات سوئد و حاکمیت قانون داشتیم و برای دادخواهی، یک لحظه و یک قدم عقب ننشستیم. آن تعدادی از جامعه‌ ایرانی که فرزندان خود را در این حادثه‌ تلخ از دست داده بودند، به فوریت با هر مرام و باور و عقیده در کنار هم جای گرفتیم و”کمیته‌ی پیگیری چرایی آتش‌سوزی” را سازمان دادیم و به سرعت توانستیم آن ‌را وسعت بخشیم و با دیگر ملیت‌ها همراه بشویم و دنبال روشنگری و دادخواهی باشیم.

ماجرای این پرونده و واگویه همه‌ حشو و زواید آن خود به گفت‌وگوی مستقلی نیازمند است. در یک کلام آن‌ که ما موفق شدیم بزرگ‌ترین دادگاه تاریخ ۵۰ ساله‌ سوئد را در گوتنبرگ برپا داریم و همه‌ ابعاد این جنایت را وارسی کنیم و به افکار عمومی نشان دهیم و آن جوانان مجرم هم در چهارچوب قوانین سوئد به زندان محکوم شدند که الان مورد بحث من نیست. 
از این ‌رو هنگامی که در برابر چنین پرسشی قرار می‌گیرم، به باورم اهمیت همگرایی‌ها و همسویی‌ها و هم‌جهتی‌ها و خویشتندارانه دیدن زخم‌های این گونه حوادث با موجودیت یکایک جان و زندگی آدمیان گره می‌خورد. انگار در برابرم، دره‌ای دهن باز می‌کند و می‌خواهد مرا در خود فرو برد. 
نیک درمی‌یابم هر جان فنا شده و هستی بر باد رفته‌ای، کانون گرم خانواده‌ای را در هم می‌شکند و بند ناف آنان را از هم می‌گسلاند. هر مادری را زمین‌گیر می‌کند و هر پدری را در برابر اندوه بیکران جان از دست رفته‌ خانواده، به ناکجا‌آبادی پرت می‌کند و با خود می‌اندیشد چگونه باید دادخواهی کند و چگونه باید پاسخ چرایی مرگ فرزندش را بیابد؟ 
ماجرای کشتارهای صورت گرفته از فردای قیام بهمن به این ‌سوی در ناکجا آباد جهنم جمهوری اسلامی ایران، خاصه آنچه در دهه‌ ۶۰ و تابستان خونین ۶۷ در زندان‌های سراسر ایران حادث شد و خاوران‌ها از خود به‌ جا گذاشت و آنچه در پهنه‌ رودررویی با کشتار دی ۹۶ و آبان ۹۸ و هواپیمای اوکراینی روبه‌رو هستیم، هر چند از یک جنس نیستند اما در مفهوم جنایتی تعریف می‌کردند که در بطن حاکمیتی با مشخصه نظام ایدئولوژیک اسلامی ایران رخ داده است.
مخصوصا و آگاهانه آنچه در امر دادخواهی در سوئد حادث شد را به میان کشیدم تا بدین نقطه برسم که آیا امر دادخواهی در نظام اسلامی و چنین آپاراتی که هدایت‌گر کشور است محلی از اعراب دارد یا نه؟ در یک کلام باید بگویم: نه!
مبارزه با فراموشی و لزوم دادخواهی مستقل اصلی‌ترین خواست خانواده‌ها از روز اول کشتارها تا به امروز بوده است. شاهد مثال من خانواده‌های قربانیان قتل‌های زنجیره‌ای سیاسی پاییز ۱۳۷۷ در ایران‌اند که با گذشت ۲۲ سال رسیدگی قضایی به این قتل‌ها یا انجام نشد یا به بیراهه کشیده شد و بستر فکری و سازمانی قتل‌ها هم هرگز بررسی نشد.
محمد مختاری و محمدجعفر پوینده، اعضای کانون نویسندگان ایران و داریوش فروهر و پروانه اسکندری، رهبران حزب ملت ایران، چهار قربانی قتل‌های سیاسی پاییز ۱۳۷۷ در تهران هستند که از سوی رسانه‌ها به قتل‌های زنجیره‌ای سیاسی معروف شد. وزارت اطلاعات ایران با انتشار بیانیه‌ای اعلام کرد که گروهی از کارکنان «خودسر» این وزارتخانه در قتل این چهار منتقد و دگراندیش دست داشته‌اند. قتل مجید شریف، نویسنده و مترجم و از اعضای دفتر تدوین مجموعه آثار علی شریعتی که ۹ آذر ۷۷ ناپدید و جسد او در ۱۶ آذر همان سال در پزشکی قانونی پیدا شد و همچنین پیروز دوانی که سوم شهریور همان سال مفقود شد و هرگز اثری از او پیدا نشد از سوی جمهوری اسلامی، جزو پرونده‌ قتل‌های زنجیره‌ای سیاسی محسوب نشد اما مردم ما همواره این‌گونه قتل‌های آشکار و پنهان را از زمره‌ قتل‌های زنجیره‌ای می‌شمارند.
از یک سو در دی ماه ۱۳۷۹ عوامل اجرایی قتل‌ها در شعبه‌ یک دادسرای نظامی تهران مورد محاکمه قرار گرفتند اما کسانی که عوامل اجرایی از آنها به عنوان دستور دهنده و آمران قتل‌ها نام برده بودند و نامشان در پرونده‌ قتل‌های زنجیره‌ای ذکر شده بود، هرگز به صورت رسمی متهم نشدند و تحت پیگرد قرار نگرفتند و بعد از گذشت ۲۲ سال آنها همچنان در پست‌ها و منصب‌های سیاسی رده اول حکومتی حضور دارند. از سوی دیگر آقای ناصر زرافشان، از وکلای خانواده‌ قربانیان قتل‌ها، به دلیل پیگیری این پرونده خود گرفتار شد. ناصر زرافشان، وکیل دادگستری و عضو کانون نویسندگان ایران است. این وکیل در جریان پیگیری‌های خود در رابطه با این قتل‌های سیاسی از طرف سازمان قضایی نیروهای مسلح به اتهام افشای اسرار دولتی به پنج سال زندان و ۵۰ ضربه شلاق محکوم شد. او با این اتهام در اواخر آذر ۱۳۷۹ و فقط ۱۰ روز قبل از برگزاری دادگاه متهمان این پرونده راهی زندان شد. زرافشان بعد از برگزاری آن دادگاه به طور موقت آزاد شد و دوباره زندانی شد. 
ناصر زرافشان معتقد است کسانی که در این دادگاه‌ها محکوم شدند تنها شامل عوامل اجرایی بودند و نه آمران قتل‌ها. بین سال‌های ۷۷ تا ۷۹ به زرافشان، احمد بشیری و شیرین عبادی اجازه‌ مطالعه‌ پرونده داده نشد. تنها چند هفته قبل از برگزاری دادگاه، آنها بخش‌هایی از پرونده را با حضور در سازمان قضایی نیروهای مسلح خواندند. به گفته‌‌ زرافشان «متهمان در اعترافاتشان عنوان کرده بودند که هیچ‌کدام از مقتولان را شخصاً نمی‌شناختند و قتل‌های مذکور در راستای اجرای عملیات سازمانی‌شان بوده است.»
آقای ناصر زرافشان وکیل خانواده‌ها بود که پیگیر این پرونده شد. او خود بارها و بارها از این ماجرا در نوشته‌ها و مصاحبه‌های روشنگرش پرده‌برداری کرد. 
به باور من دادخواهی امروز در هر جامعه‌ای روزنه‌ای باز به سوی بازیابی سلامت روانی خانواده‌ها و جامعه‌ است. این موضوع پیشتر از ما درکشورهای آرژانتین، شیلی، اسپانیا و آفریقای جنوبی تجربه شده است. 
دادخواهی با مضمون ایستادگی‌های ساده‌ خانواده بر سر اینکه «نمی‌بخشیم و فراموش نمی‌کنیم». ساده‌ترین حق، حق خواهی آنهاست که نباید از آنها گرفت. همواره باید حال آنها را جویا شد. مادران را باید بغل کرد. دادخواهی تنها شکایت نیست. هر یک از ما باید خود را مسئولیت‌پذیر بشناسیم و جامعه را به امر برانگیختن حافظه جمعی‌مان حساس کنیم. 
من نیک برآنم اگر جلوی هر سطح از بی‌عدالتی نیایستیم و قد راست نکنیم، فردا و فرداها سبعیت به همین شکل ادامه خواهد یافت. دادخواهی برای متعهد کردن جامعه و پذیرش مسئولیت جمعی ماست. امر دادخواهی را نباید تنها و تنها در جنبه‌ حقوقی و قضایی خلاصه کرد و در انتظار روز دادگاه نشست. چه مادرانی که بر سر همین خواست و نگاه منتظر در تنهایی خویش سر بر سجاده‌هایشان نهادند و چشمانشان منتظر بر در برای بازیابی فرزندانشان فرو خفت. در ایران از مادران ترکمن صحرا تا مادران کردستان و مادران خاوران‌ها تا مادران پارک لاله، مسیر طولانی و پرهزینه‌ای طی شده است.   
از منظر من جنبه‌های دیگر دادخواهی، عدم تمکین به تحقیرهاست. نباید خودمان را به نشنیدن بزنیم. باید جامعه را متعهد بکنیم که زندان، شکنجه و اعدام منبعد نباید در زندگی روزمره‌‌مان جایی داشته باشد. روی کار آوردن دوباره‌ قضات مرگ، ابراهیم رئیسی، مصطفی پورمحمدی و …  نباید عادی‌سازی شود بلکه باید بتوانیم جلوی شکنجه و اعدام را با ایستادگی، مقاومت و روشنگری بگیریم. باید برایش راهکار سازمان‌یافته‌ای درپیش گیریم. جامعه نباید به تماشاگران صحنه‌های اعدام و دارهای برپا داشته شده حاکمیت بدل شود. 
دستگاه ولایت و کل آپارات آن به مثابه‌ هسته‌ مرکزی قدرت سیاسی، تحت امر ولی فقیه برای مقابله با خطر توده‌های جان به لب رسیده تجدید آرایش سرکوب و اعدام را آغاز کرده است. انتصاب رئیسی در رأس قوه‌ قضاییه و صادق لاریجانی به ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام، ایجاد گروه سه نفره انتخاب جانشین رهبری، همه تغییرات گسترده صورت گرفته در رأس فرماندهی سپاه، بسیج، ارتش، نهادهای امنیتی وابسته به خامنه‌ای، برکناری یا جابه‌جایی ائمه‌ جمعه و تسویه طرفداران رفسنجانی از تشکیلات آن، چیدن دست و بال اطرافیان احمدی‌نژاد، خانه‌نشین کردن اصلاح طلبان امتحان پس داده دیروزی و …، اقداماتی برای کاهش دخالت‌گری‌های دیگران و یک‌دست کردن بالا برای مقابله با خطر جنبش از پایین است. از این روست که می‌گویم امر دادخواهی با بودن نظام زندان، شکنجه، اعدام و همه کرده‌‌های ۴۰ و اندی ساله‌ آن ممکن نیست. این نظام باید فرو ریزد تا بر ویرانه‌های آن با عظمت وجودی مردمانش، با برپایی دادگاه‌های مردمی، بتوان دادخواهی همه‌ جنایات آنها را با وارسی یکایک پرونده‌ها به‌ عنوان «جنایت علیه بشریت» برای روشنگری افکار عمومی مردم و جامعه جهانی به درستی پیش‌برد.
در پایان این گفت‌وگو ضمن تشکر مجدد از شما ذکر چند نکته را پراهمیت می‌شناسم:
حافظه‌ تاریخی به صورت فردی و مشترک باید پایه‌ هویت جمعی ما تلقی شود که به سهم خویش یادآور و حفظ کننده‌ خاطره‌ قربانیان خشونت سیاسی جامعه‌ ما و جامعه‌ بشری است. در این رهگذر نباید دست روی دست گذاشت. انجام مصاحبه ها، میزگردها، سمینارهای روشنگر از زندانیان سیاسی و …، همه و همه بهترین فضای‌سازی برای ترمیم حافظه جمعی و تاریخی ماست. برپایی سالگردهای یاد یاران به شکل سراسری که هر دو سال یک بار در اشل سراسری انجام می‌پذیرد که تا حال هشت گردهمآیی در سطح شهرهای گوناگون اروپا و دو بار در همین شهرمان گوتنبرگ برپا داشته شد و انتشاراسناد آن سند قدرتمندی برای نمایش جمعی این یادمان‌هاست. 
یادآوری و نگاهداری از این خاطرات -همین کار ساده‌ای که من برای شهر کوچک شمالی‌ام- پیش گرفتم، به هر یک از ما اجازه می‌دهد تا حقانیت مبارزه‌ هر کدام از فرزندانمان را با هر نگاه و عینکی که داشتند با واقع‌بینی ببینیم و برای حقوق انسانی و برقراری عدالت و بازسازی جامعه تلاش کنیم.
حافظه‌ تاریخی و بازسازی همه‌ یاد‌نگاره‌های نام یکایک جانفشانان، زندگی خانواده‌های آنان را تسهیل می‌کند و خاطر جمع می‌شوند که فرزندان آنان از یادمان نرفته‌اند. هیچ فراموش نمی‌کنم وقتی لیست اولم به لنگرود رسید و در جمع مادرانی که داغ فرزندانشان را در دل داشتند، خوانده شد. مادری به من زنگ زد و فریاد می‌زد: «امیر جان شیر مادرت حلالت باد. ما اینجا خیلی از این اسامی را از یاد برده‌ایم. تو در آنجا هزاران فرسخ دورتر این همه‌ اسامی را جمع کرده‌ای …». نیک دریافتم که این کار چه زخم‌هایی را التیام‌بخش است. چگونه نام‌ بردن از یکایک آنان، شرافت و صداقت آنان را دوباره به اثبات می‌رساند تا جامعه بتواند به طور همگانی به سوی ترمیم یافتن قدم بردارد. 
بی‌گمان حافظه‌ تاریخی برای حمایت از نسل‌های آینده، اشخاص و دستگاه‌هایی را که دست به نقض حقوق انسان‌ها زده‌اند از همین مجاری و با دخالت‌گری یکایک خانواده‌های جان‌باختگان و دوستان آنها با برجستگی بخشیدن به نوعیت آمران و عاملان این جنایات عنوان «جنایتکاران علیه بشریت» خواهد شناخت که مسئول کرده‌های خویشند و باید به افکار عمومی جامعه پاسخگو باشند. 
از این رو بار دیگر برای تکمیل این پرونده و به وجود آوردن آرشیوی به وسعت عظمت وجودی یکایک جان‌های شیفته‌ شهرمان لنگرود، به یاری همه‌ کسانی نیاز داریم که با خودکامگی و استبداد و بیداد سر سازش ندارند، به‌ شأن و منزلت آدمی پایبندند و بر این باورند که نیست‌شدگان هستی‌بخش را باید بزرگ داشت.
برای ما عکس و فیلم بفرستید. برای ما از فرزندان خود بنویسید. این پویایی «نه به فراموشی»ست. به این ترتیب است که نام آنها برای همیشه ثبت می‌شود. 


برای ارتباط با امیر جواهری لنگرودی به صفحه فیس‌بوک «اعدام لنگرودی‌ها» مراجعه کنید و یا با ایمیل زیر تماس بگیرید:
janfeshananeLangroud@gmail.com