- اخبار روز
- شنبه, ۱ آبان ۱۴۰۰
شکنجه یعنی عمل یا اعمال زجرآور را به قصد مجبور کردن کسی به انجام کاری انجام دادن! این کار میتواند اعتراف علیه خویش باشد یا پایان دادن به فعالیتهای سیاسی؛ برای نمونه، سرکوبگر از طریق ضرب و شتم و نگهداری طولانیمدت در زندان و آزار خانواده و بهویژه همسر و فرزند زندانی میکوشد مخالف خود را وادار به انفعال و بیتفاوتی نسبت به بیدادگریها کند
اخبار روز: مطلب زیر را گلرخ ایرایی، بهنام موسیوند و سهیل عربی از درون زندان نوشته اند. بهنام موسیوند امروز دومین روز اعتصاب غذایش است و هر سه نفر به دستور مستقیم امین وزیری به انفرادی فرستاده شده اند.
در نفی انفرادی زیستن و در ستایش زندگی جمعی
شکنجه چیست؛ چه آسیبهایی به فرد شکنجه شده میرساند و آسیبهای ناشی از شکنجه چه عواقبی برای تمام جامعه دارد؟ چرا و چگونه باید شکنجهگری را از ریشه خشکاند؟ رفرمیستها و در شکل مبتذلترشان سوپاپ اطمینانها (خواسته و ناخواسته، آگاهانه و ناآگاهانه) چه اهدافی را در عمل با کوچک نشان دادن شکنجه و خلاصه کردن آن به سلول انفرادی یا حتی متمرکز کردن اذهان عمومی روی یک گونه از هزاران گونه شکنجه (با عملکردی که دارند) دنبال میکنند؟ آیا شکنجهگر و شکنجهگری را میتوان کنترل کرد؟ یا اینکه راهی جز نگاه کارکردگرایانه اما ریشهای برای نجات انسانها از شکنجه پیش روی ما نیست.
شکنجه مساله، موضوع، واژه یا ترمی است که هنوز به تعریفی واحد و معین برای همگان از آن نرسیدیم و شاید گام نخست رسیدن به این فهم باشد.
شکنجه در تعریف متداول ابزاری است غالبا در دست حکومتها برای سرکوب، استنطاق یا تهی کردن مخالفان از هویت معترضشان. یا در تعریفی دیگر شکنجه عملی یا اعمالی ویرانگر و زجرآور است که به قصد مجبور کردن یا بازداشتن کسی از انجام کاری انجام شود. اما آیا شکنجهها همیشه عریان و متعارفاند یا اینکه امروزه حکومتها شکنجهها را با کارکرد و قصد بازدارندگی یا وادار کردن یا سرکوبگری به شیوهها و سیاستهای مختلف، پیچیده، زیرپوستی و کلان طرحریزی و اجرا میکنند؟
بگذارید برای پاسخ به همه این پرسشها به شیوهای نامتداول و بیمقدمهچینیهای زائد و فریبنده و لفاظانه و رتوریکهای زبانی رفرمیستها، مساله را به گونهای دیگر طرح کنیم و پی بگیریم.
کوچک کردن و خلاصه کردن شکنجه به سلول انفرادی و تمرکز کردن روی آن قسم دیگری است از به دست گرفتن پروژههای کمپینی و رو آوردن یکی از هزاران مسائلی که سالهاست بودهاند و بعدها هم (بعد از انقضای پروژه کمپینی موردنظر و سر رسیدن کمپین دیگر هم) خواهند بود. اما هر از چند گاهی ابن الوقتها و پروژویهای پرو غربی پیدا میشوند و بنا به اتمسفر و سفارشی که گرفتهاند، در قالب استراتژی کلیتری با عنوان تقلیل علتها به معلول یکی از آنها را برمیکشند و به کمک رسانهها (به خصوص رسانههای جریان اصلی) و نهادها و سازمانهای پر طمطراق حقوق بشری! و موج سواری روی احساسات عمومی به ویژه در شبکههای اجتماعی و بازی با بدیهیات، آن را در حد یک موضوع اجتماعی داغ بالا میکشند یا اصطلاحا ترند میکنند. و در این بین زیرکانه صورت مساله را پاک میکنند.
اما صورت مسئله چیست؟ صورت مساله این است؛
سرمایهداری و نظامهای پیاده کنندهاش در همه اقسام و شیوههای پیادهسازی شدهاش (بنا به شرایط زمانی و مکانی و عینی موجود) آمیزهای از اجبار، سرکوب، شکنجه و واداشتن و بازداشتن و به اسیری کشاندناند؛ آمیزهای از چرک و خون؛ البته در ظاهر بسیار فریبنده. و در این مورد خاص، یعنی در ایران نظام حاکم سرکوبگر بنا به ماهیتاش همیشه دست به سرکوب و شکنجه سیستماتیک زده است و امر نو و تازه مکشوفی نیست؛ ماهیتی دو وجهی اما بنا به بستر و زمینهای که در آن شکل گرفته در هم تنیده؛ آمیزهای از سرمایهداری و مصرف. مساله این است که تحت استبداد و نابرابری زیستن یعنی مورد شکنجههای گوناگون قرار گرفتن.
کمپینرها طبق عادت مالوفشان سراغ سوژههایی میروند که در سطح باقی بماند؛ یعنی حتی علیرغم شعارهایی که برای دفاع از عملکردشان میدهند، شعارهایی چون «کنشهای کوچک ایستادگی»، «جنبشهای کوچک اجتماعی» و … از ایجاد هر نوع کنش اجتماعی عاجزند (فارغ از ماهیت خود آن شعارها) زیرا حتی قادر به ایجاد ارتباط با بدنه اجتماعی مورد ادعایشان جهت یک حرکت و کنش عینی و واقعی ادعایی (فارغ از بحث کارکردگرایانهاش) نیستند. چراکه میدانند این امور زمانبر و هزینهبر است و کار اساسی میطلبد. با شوآف و تاکید بر واژگان «من»، «کمپین من»، «دوستان من»، «تهدید من» و … کار راه نمیافتد.
در واقع نقدهایی هم که به فعالیتهای رادیکال (در معنای اصیل و ریشهای) دارند ناشی از ضعفشان در انجام این امور است که پشت عنوانهای مصلحانه کاذب پنهان میکنند. این تیپ فعالان اصطلاحا کارکردی خیریهای یا به قولی انگلی دارند. به این معنا که خود از آسیبی که مدعی مبارزه با آن یا التیاماش را دارند ارتزاق میکنند و در خیلی از موارد نقش درپوش چاه فاضلاب را بازی میکنند. با این کارکرد که صرفا ریشههای آسیب را پس میزنند و نادیده میگیرند و با عملکردشان تنها بخش ناخوشایندی از معلولها را میپوشانند و باعث میشوند بوی و تصویر آن، جامعه را مدتی هم که شده، مکدر نکند.
فارغ از بحث عملکرد و ماهیت نیز یک پاشنه آشیل اساسی در بین این فعالان به وضوح نمایان است؛ این گروه از فعالان به شدت روی ستاره شدن و درخشیدن متمرکزند و غالبا فعالیتهایشان پیرامون یک (یا نهایتا و به ندرت روی چند) فرد خاص. در واقع بیشتر از آنکه هدفی جمعی توسط سازوکاری جمعی و مبتنی بر تلاش برای ارتباط پیدا کردن با بدنه اجتماعی و گسترش آن پیش رود، موضوع بیشتر برجسته کردن نقش فلان سلبریتی سیاسی یا فعال شهیر «مدنی» است. در این بین فارغ از بحث نیتسنجی، امر مشهود و چندین بار امتحان پس داده این است که این ستارهها به زودی خاموش و آن کنش و کمپین هم با صرف هزینههایی برای بسیاری از کسانیکه فریب این نوع فعالیتها را میخورند، به پایان میرسد. فرض را بر خوشنیتی و اخلاص هم که بگذاریم پر واضح است که برای هر دستگاه امنیتی و اطلاعاتی خاموش کردن هر حرکت مبتنی بر یک یا چند فرد مشخص امری بسیار ساده و سهلالوصول است.
موضوع این است که نه فقط سلول انفرادی و جایجای و لحظهلحظه زندان شکنجهگاه است و حتی نه فقط ایران، افغانستان، آفریقای جنوبی، سنگاپور، شیلی، فرانسه و یونان بلکه دیگر سرزمینهای تحت استعمار و استثمار و استبداد و در کل تمام کره خاکی به دست روسا و عروسکگردانان و کعبههای آمال شما تبدیل به شکنجهگاه و کشتارگاه آزادیخواهان و زحمتکشان و کارگران شده است.
اما بگذارید کمی به مصادیق شکنجه بپردازیم؛ از منظری که کمپینرهای سوار بر موج جذابیت از پرداخت به آن مشمئز میشوند. عجیب است اما شکنجهها حتی پیش از زاده شدن ما آغاز میشود. آنگاه که جنین هستیم و بدان سبب که مادران ما تغذیه مناسب ندارند و انبوهی از استرس و رنج ناشی از فقر، نابسامانی، اجبار و خشونت را خود و جنینشان حمل میکنند و از یک زیست حداقلی همراه با آرامش و آسایش محروماند. بنابراین، دوران بارداری و زایمانشان هم با صدها اختلال و ایراد طی میشود و در نتیجه ما هم، با ایرادها و بیماریهای فراوان به دنیا میآییم و میشویم «بچههای تنبل و بیاستعداد» دنیای زیبای سرمایه. و این تازه آغاز ماجراست؛ کودکی که با کمبودها، نداشتهها، تحقیرها و حسرتها به نوجوانی میرسد و دری که همچنان بر پاشنه دوران جنینیمان میچرخد؛ سوءتغذیه، فقر، نداشتن خواب راحت، محرومیت از تفریح و آرامش و نداشتن حس اعتماد به نفسی که نه پدر و نه مادر، ندارند که به ما بدهند.
در این دوره اما، مدرسه ضلع جدیدی از زندگی ما را شکل خواهد داد؛ مایی که نه «کمک آموزشی»، نه «تقویتی»، نه «فوق برنامه» و نه هیچکدام از این اسباب هموارکننده «جاده خوشبختی کنکور» در قاموس صغیرمان نمیگنجد. مدرسهای که بیشتر محل بدآموزی و تحقیر و حسرت کشیدنمان بود؛ جاییکه فلک شویم، شلنگ و ترکه بر کف دستانمان بنشیند، مسخره شویم، چهارراه روی سرمان باز شود، مقنعه بر صورتمان کشیده شود و «فکل»هایمان قیچی شود. چراکه یا «درسخوان»، نبودیم یا «مومن» نبودیم، «هار و بیانضباط» بودیم.
در مدارسی که در محلات و روستاهای پر از فقر و جرم و نابرابری، یعنی به موازات محیطی که در آن قرار داشتن، به جای اجتماعی شدن، انسان بودن، دوست داشتن و کمک به همنوع، آداب تنفر، آداب تشرع، ترسیدن از جهنم و خدا و جنس مخالف و عذاب وجدانهای بیشمار و ترسیم زندگی به میدان مسابقه اسبدوانی را که هرکس باید از دیگری جلو بزند، نشانمان دادند. اما همه اینها تازه شروعی بود بر دردهای بیشمارمان. آری شکنجه یعنی کارگر و زحمتکشی که نیروی کارش را برای لقمهای نان میفروشد و بعد از ۱۲ ساعت کار و استثماری عریان و بیرحمانه در کارگاهها، کارخانهها، مغازهها، شرکتها، زمینها، بیمارستانها و غیره و غیره، باز هم از تامین مایحتاج اولیه زندگیاش عاجز است.
شکنجه یعنی شرمساری همیشگی پدر و مادری که همیشه از فرزندانشان خجلاند، شکنجه یعنی کودکانی که مادرانشان کلفتی مدرن میکنند و زمختی دستهایشان آنها را در مقایسه با دستهای لطیف مادران برخوردار دیگر، مبهوت و محذور میکند. شکنجه یعنی زنانی که از بدو تولد تا دم مرگ ناموس مرداناند؛ شکنجه یعنی زنانی که اختیار پوشیدن، رفتن و آمدن، خندیدن و عاشق شدن را ندارند؛ شکنجه یعنی زنانی که خود را برای رها شدن از جهل موروثی و محیطی به آتش میکشند؛ شکنجه یعنی دخترانی که به جای عروسک طفلهای شیرخوارهشان را بغل میکنند؛ همانهایی که «کمپینهای رنگی» برایشان راه نمیاندازند چون جذابیتهای کافی ندارند. چراکه کارشان با «کمپین من» راه نمیافتد و البته نه گوشی مناسب برای همراهی دارند و نه اصول بازی در این زمین پر زرق و برق را میدانند.
اما بگذارید کمی به موضوع طرح شده و سنجشاش در همان فرم و شکل و محتوای ادعایی خودش برگردیم. با بررسی و تبارشناسی گزارههای مطرحشده بار دیگر به گفتمان قدیمی، آشنا اما خب بر حسب زمانه غیرقابل ارائه در فرم قدیمیاش میرسیم؛ «طرح قانونی شکایت به خود متشاکی.»
بگذارید با طرح چند مثال آشنا در دورهای نه چندان دور مساله را باز کنیم تا مقصودمان از گفتمان قدیمی روشن شود؛ «اصلاحات پارلمانتاریستی قانون اساسی در چهارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی»، «محدود کردن اختیارات رهبری از طریق شرکت در انتخابات و به دست گرفتن مجلس و دولت و ارائه لوایح و قانون به شورای نگهبان منسوب همان رهبر» و …
این مثال و این بحث را بیش از این باز نمیکنیم چراکه جامعه حداقل پس از دی ماه ۹۶ تکلیفاش را با آن روشن کرد اما ارتباطش با بحث ما؛ مساله ساده است. به دلیل اینکه طرح این فرم بحثها در جامعه آنهم در قامت فعال سیاسی نه تنها خریدار ندارد بلکه همراه با واکنشهای منفی است، باید طرح و طراح بحث را به شکل و با تابلوی جدیدی در «بازار» ارائه کرد. طراح بحث از فعال سیاسی به فعال حقوق بشر تغییر میکند و موضوع بحث از یک خواست سیاسی به یک خواست حقوق بشری. چراییاش هم چندان نیاز به توضیح ندارد؛ پنهان شدن پشت عنوانی با حاشیه امن و دارای جذابیت و برخوردار از حمایت به اسم فعال حقوق بشر که نیازی هم نیست وارد بحثهای چالشی مخاطرهآمیز سیاسی شود. و البته طرح بحث تحت عنوان حقوق بشر برای گرفتن حمایتها و جلوگیری از شکلگیری انتقادها و چالشها. اما آیا این دو در کارکرد یا نتایج متفاوتاند؟
شما در عینحال که از قوه قضاییه به دلیل تحمیل انفرادی شاکی هستید، به او از خودش شکایت میکنید که این «شکنجه» را بردارد. اما ببینیم در عمل دستکم خواهان لغو همین مورد ادعایی پر سر و صدا هستند یا خیر؛ «میخواهیم اگر نمیتوانیم انفرادی را لغو کنیم، لااقل آن را کنترل کنیم.» خب، پس تا اینجا دو نکته آشکار شده: یک، این کمپین اهرم اجراییاش شکایت به متشاکی یا همان عامل جرم است. دو، از همین ابتدا از لغو به کنترل کردن ادعایی رسیده است.
یعنی صرف حجم قابل توجهی از انرژی محدود بخشی از نیروهای اجتماعی، مصادره و اشغال زمان و تریبونهای بسیاری از رسانهها و هدر رفت توان محدود مبارزاتی موجود و به حاشیه راندن بحثهای اصلی، نگرشها و روشهای رادیکال، ریشهای و جمعی مبارزه تنها در خدمت کمپینهای پر زرق و برقی است که حتی خواهان رفع آسیب ادعاییشان هم نیستند. (بر فرض پذیرش ادعای رفع آسیب بدون از بین بردن ساختار آسیبزا.)
در کنار مسائل اشارهشده باید گریزی هم زد به جهانبینی و نگرش مبدعان و فعالان و حامیان این طیف کمپینها که سعی دارند پدیدههای اجتماعی را به شکل مجزا و واحد تحلیل و بررسی و ارائه کنند. سود این طیف از کسانیکه این نوع از شیوه بررسی پدیده اجتماعی را پی میگیرند در این است که خود را از افتادن در عرصه چالش برانگیز مواجهه با علتها و بسترها و ارتباط بین پدیدههای گوناگون اجتماعی که میتواند حتی ماهیت و کلیت حضور و کنشگری خود آنها را هم زیر سوال ببرد، (به زعم خودشان) نجات دهد.
آنها همیشه ناچارند به جای آنکه نوک پیکان را به سمت ساختارهای نابرابر و تبعیضآمیز و شکنجهآفرین بگیرند، صرفا به برخی از مصادیق آن بدون مواجهه ریشهای با آن بپردازند. دیگر ضعف تئوریک این جریان (البته در بین شریفانشان که دچار ضعف تحلیلیاند و نه کاسب وضعیت) این است که میخواهند مورد به مورد با ساختار ارتجاعی موجود مقابله کنند در حالیکه از این امر غافلاند که باید با اساس جمهوری اسلامی (به عنوان سرمایهداری روحانیمحور یا همان کلریکال کاپیتالیسم) نیز همچون دیگر اشکال سرمایهداری مقابله کرد. چراکه به اعتقاد نگارندگان مقابله با سرمایهداری در همه اشکالاش در صورتی امکانپذیر است که همه توان را معطوف با اساس آن کرد. بنابراین نمیشود از شکنجه گفت یا بدتر از آن، از یکی از مصادیق آن گفت و به ساختارهای شکنجهآفرین نپرداخت و مساله و توان محدود موجود را به مصداقی از مصادیق محدود کرد.
در کنار مطالب اشارهشده، دیگر پازل تکمیلکننده نقشآفرینی کمپینرها و فعالان حقوق بشر ما بازی با کارت قربانی و مظلوم است. به عنوان مثال یک روز در طی فرآیند پروژه تاریخ گذشته اشارهشده قبلی، چون زندانیاند از درون زندان امر به رای دادن به بدنامترین شکنجهگران و حاکمان و مهندسان شکنجهگاهها و انفرادیها میکنند و یک روز کمپین «نه به انفرادی» را که همان نامزدان مذکور ساختهاند، راه میاندازند و میگویند بیایید به قوه قضاییه شکایت کنیم و لااقل «کنترلش کنیم» (گویا جماعت، رعیت و رمه اینها هستند که هر روز به سرابی رهنمون شوند.) یا به عنوان مثال، چون «برخی» اعضای کمپین مورد ستم دستگاه حاکم قرار گرفتهاند و «مظلوم»اند پس رسانهها و ابواب جمعیشان حرف آنها را سند حقانیت عمل قرار میدهند و مخالفان و منتقدان را منکوب و همدست سرکوبگران میکنند.
مبدعان و مدافعان این کمپین حتما منتقدین را به نداشتن برنامهای برای رفع این نوع شکنجهها متهم خواهند کرد و در پاسخ به انتقادات خواهند گفت، برنامههایشان واقعگرایانه، عملگرایانه و به نوعی حتی پراگماتیستی است. اما حاضر نیستند بپذیرند بر فرض پذیرش مثمر ثمر بودن این نوع کمپینها و حرکتهای نخنما و امتحان پسداده که هیچ بدنه اجتماعی را پشت خود ندارند، باز هم با رفع نوعی از اقسام شکنجه، شکنجه رفع نمیشود و ادامه دارد و بنا به شرایط مکانی و زمانی، از نوعی به نوع دیگر درمیآید. حال آنکه، خود تقلیل و محدود کردن و معطوف کردن توجهات به یک قسم کوچک از شکنجه، در واقع پوشاندن دیگر اقسام عمده و اصلی شکنجه است. اما خب، رفرمیستها همچنان مشغول به بیراهه کشاندن مبارزات دادخواهان خواهند بود.
نکته بعدی در پاسخ به این انتقادات و ادعاهای آنها، خود ساختار واپسگرایانه و نامناسب برای نیازهای امروز جامعه است؛ یعنی قوانینی که با بیش از پنج هزار عنوان جرم که بسیاری از آنها همچون «فعالیت تبلیغی علیه نظام»، «اجتماع و تبانی»، «تشویش اذهان عمومی» و دیگر اتهامات امنیتی که هر دادخواه و منتقدی را متهم به ارتکاب آنها میکنند و در هیچ سیستم خردگرا و اینجهانی جرم تلقی نمیشود. همان قوانین و زمین بازی از پیش تعیینشدهای که مدعیان ما قائل به استفاده و حضور و نقشآفرینی در آن هستند؛ گویی طراحان و مجریان آن قوانین، پیشبینی این پلتیک این دوستان ما را نکردهاند!
«انفرادی» نه عمدهترین و نه مهمترین شکنجه است و نه با رفع آن، شکنجه از بین برده میشود بلکه شکلاش از گونهای به گونه دیگر عوض میشود و بسیاری دیگر از مصادیق شکنجه همچنان به قوت خود باقیاند. همه اینها بر این فرض است که اصلا انفرادی در این ساختار از بین برود. حال آنکه این «فعالان حقوق بشر» و این قربانیان و «مظلومان» چشمدوخته در کمپینشان به اردوگاههای کشورهای اروپایی و آمریکایی «جهت لحاظ کردن بحثهای حقوق بشری در مذاکراتشان با ایران»، گویا نمیدانند وضعیت انفرادی و رواج سادیسمگونه آن در زندانهای آمریکا (آن کعبه آمالشان) تا چه اندازه است.
اما در پایان بحث، به عنوان کسانیکه خودمان هر یک، روزها انفرادی را تجربه کردهایم، میخواهیم به بخشهایی گذرا، کوتاه و اشارهوار از دیگر شکنجههای جاری در زندانها و شکنجههای منبعث از آنها بپردازیم. آن عمل که هم زجرآور است و هم فرد و در پی آن تمام جامعه را ویران یا دچار آسیب میکند میتواند تفتیش عقاید، توهین، تحقیر، ضرب و شتم، آزار خانواده، تعرض، تجاوز، محبوس کردن فرد در سلولهای تنگ و تاریک، به بند کشیدنش در بند معتادان و مجرمان خطرناک، تبعید به زندانهای پر ازدحام و پر هرج و مرج و با شرایط زیستی ناگوار یا یکی از هزاران گونه دیگر شکنجه ذهنی و فیزیکی باشد.
شکنجه گاهی پار شدن در زیر هشت است (زمانیکه زندانی در زندان تهران بزرگ و بسیاری از زندانهای دیگر دست به اعتصاب غذا میزند، برای شکستن اعتصابش او را در کنار اتاق نگهبانان و در راهرو به میله یا پایه صندلی دستبند میزنند و این عمل را پار کردن میگویند.) شکنجه برای یک زندانی سیاسی نه از سلول انفرادی آغاز میشود و نه پس از آن پایان مییابد.
کدام آزادیخواهی را میشناسید که هنگام بازداشت مورد خشونت و توهین قرار نگرفته باشد؟ هنگام بازپرسی از حق داشتن وکیل محروم نشده باشد؟ تحت شکنجه و اکراه بازجویی نشده باشد؟ علنی و عادلانه و در دادگاهی بیطرف همراه با هیاتی منصفه محاکمه شده باشد؟ احکام صادره علیه او را به طور قانونی اجرا کنند؟ در زندان حقوقش نقض نشده باشد که حالا یکباره فعالان حقوق بشر ما خوابنما شدهاند و گویی تازه امری غریب و بیسابقه را کشف کردهاند و زیره به کرمان آوردهاند!
شکنجه یعنی عمل یا اعمال زجرآور را به قصد مجبور کردن کسی به انجام کاری انجام دادن! این کار میتواند اعتراف علیه خویش باشد یا پایان دادن به فعالیتهای سیاسی؛ برای نمونه، سرکوبگر از طریق ضرب و شتم و نگهداری طولانیمدت در زندان و آزار خانواده و بهویژه همسر و فرزند زندانی میکوشد مخالف خود را وادار به انفعال و بیتفاوتی نسبت به بیدادگریها کند. و چه شکنجهای دردناکتر از این؟!
میشود این سیاهه را با جزییات و به درازا همچنان ادامه داد. اما ما فکر میکنیم حرف همان است که همان ابتدا گفتیم؛ تا زمانیکه استبداد و استثمار و بسترهای استثمارزا وجود دارد، شکنجه هم باقی است.
و ما راه را در جایگزینی خودسامانی و سوسیالیسم به جای بربریت مدرن میدانیم.
0 نظر