خانم فروتن خیلی جوان بود که با آقای زکی پور ازدواج کردند و به بحرین رفتند. آقای زکی پور در بحرین زندگی میکردند زیرا پدرشان به خاطر همکاری با گروه دلیران تنگستان و رئیس علی دلواری از بوشهر به بحرین تبعید شده بودند و به اتفاق خانواده در آنجا زندگی می کردند. دو فرزند خانم فروتن و آقای زکی پور هما و محمود نیز در بحرین به دنیا آمدند. تحمل غربت و دوری از وطن برای آنها بسیار سخت بود و پدر در شرکت نفت آبادان استخدام شدند و خانواده به آبادان نقل مکان کردند و ۴ فرزند دیگر خانواده در آبادان به دنیا آمدند. پس از بازنشستگی آقای زکی پور به تهران نقل
مکان کردند و متأسفانه آقای زکی پور در ۸ فروردین ۱۳۸۲ از میان ما رفتند.
محمود زکی پور فرزند دوم خانواده در سال ۱۳۲۵ در بحرین به دنیا آمد و در سال ۱۳۴۴ در آبادان دیپلم گرفت و در رشته معماری دانشگاه ملی تهران پذیرفته شد و به دانشگاه رفت و فعالیتهای سیاسیاش نیز کم کم شروع شد. در ۲۸ تیر ۱۳۵۱ در اصفهان به اتهام هواداری از سازمان چریک های فدایی خلق ایران دستگیر شد و ابتدا به ۴ سال و در دادگاه تجدیدنظر به ۲ سال حبس محکوم شد و در زندان قصر زندانی بود که در ۱۴ تیر ۱۳۵۳ از زندان آزاد شد. بعد از رفتن محمود به زندان زندگی خانواده دگرگون شد و دوران غمها و دردها فرا رسید و پس از آزادی او دوباره شادی به خانه و خانواده بازگشت. محمود دوباره به دانشگاه رفت و مدرک مهندسی معماری خودش را گرفت و در تیر ۱۳۵۷ با هما ازدواج کرد و صاحب یک فرزند دختر شدند، ولی این دوران خوشی خیلی طول نکشید.
محمود زکی پور در زمان انشعاب سازمان چریک های فدایی خلق در سال ۱۳۵۹ با فدائیان اکثریت رفت و در بهمن سال ۱۳۶۲ دوباره دستگیر شد و این دستگیری ضربه سنگینی برای مادر و پدر بود. مادر و خانواده هر روز این طرف و آن طرف به دنبال گمشده ی خود میگشتند تا اولین ملاقات را به آنها دادند و رفتن به لوناپارک و ملاقات و همراهی با دیگر خانوادهها در جلوی زندان اوین بخش مهمی از زندگی مادر شد. با وجود این امیدوار بود که بالاخره پسرش آزاد میشود، ولی محمود را در ۲۲ یا ۲۳ شهریور ۱۳۶۶ در اوین اعدام کردند و مادر این بار واقعاً فرو ریخت و دیگر زندگی نکرد. تاریخ وصیتنامه محمود ۲۲ شهریور است، ولی گفته شده که روز بعد او را اعدام کردند. آن زمان دختر محمود ۵ ساله شده بود. پیکر و محل دفن محمود را نیز به خانواده ندادند و این شکنجه ای مضاعف برای مادر و دیگر اعضای خانواده بود، ولی به طریقی اطلاع یافتند که او در خاوران است. مادر زکی پور چون دیگر مادران داغدار و دادخواه بارها کمرش شکست و دوباره کمر راست کرد و ایستاد تا اینکه در چند سال پیش به شدت ناتوان و بیمار شد. پیش از بیماری از حدود ۵ الی ۶ سال پیش اغلب به اتفاق خانواده در خاوران حضور می یافت و این رفتن ها هم از یک سو برایش رنج بسیار داشت زیرا با خاوران خشک و اذیت و آزارهای ماموران روبرو میشد و از سوی دیگر به او نیرو و انرژی دوباره میداد زیرا هم یاد پسر عزیزش را زنده میکرد و هم دوستان اش را می دید، دوستانی که در صف های ملاقات و جلوی زندان ها یا در خاوران یافته بود و این دوستیها با هم زبانی ها و درد مشترک هر روز عمیق و عمیق تر میشد، به شکلی که ما به یک خانواده بدل شدیم.
مادر زکی پور عزیز در اغلب مراسم ها و یادبود ها در منازل و هم چنین در دوره های دوستانه با غمها و شادی ها و مقاومتهای ما خانوادهها نیز همراه بود. نگاه پر مهر مادر زکی پور را هیچ گاه از خاطر نمی برم، او چون رود زلال بود و به انسان آرامش می داد. اغلب ساکت مینشست، ولی خنده شیرین و نگاه مهربان و صدای دلنشین اش همه را به سوی او جلب می کرد. مادر لطفی نیز با آن شور و انرژی سرشاری که داشت نمیگذاشت کسی چه در یادبودها چه در دوره ها آرام بنشیند و هر کجا به مناسبت آن جمع میخواست که شعر و سرود و ترانه ای بخوانیم و مادر زکی پور گاه در یادبودها سرود مرا ببوس را میخواند و قطره اشکی نیز از گوشه چشمش روان میشد و در دوره های دوستانه نیز ترانه «یک دونه انار، دو دونه انار، دختر قوچانی» را با صدای گرم اش میخواند و همگی شاد میشدیم و من و دیگران نیز ضرب میگرفتیم و گاه می رقصیدیم.
مادر زکی پور ترانه های دلکش را نیز خیلی دوست داشت و گاه با خود زمزمه میکرد. به یادش بخشی از ترانه «یاد من کن» با صدای دلکش را با خود زمزمه می کنم:
«هر کجا رفتی پس از من/ محفلی شاد است و روشن/ یاد من کن یاد من کن
هر کجا دیدی به بزمی/ عاشقی با لب گزیدن/ یاد من کن یاد من کن
هر کجا سازی شنیدی/ از دلی رازی شنیدی/ شعر و آوازی شنیدی
چون شدی گرم شنیدن/ وقت آه از دل کشیدن/ یاد من کن یاد من کن».
یادشان گرامی و عشق شان ماندگار است.
0 نظر