چون هزاران سر به دار دیگر،
ستاره دیگری در آسمان آزادی خواهی درخشید،
باز ماهی سیاه کوچولویی خواست برای زندگی از رودخانه ها بگذرد و به دریاهای آبی دور و شاید اقیانوس برسد ولی مرغ ماهیخوار دیگری با لباس و نشانی دیگر صیدش کرد و قصه ارس که وقتی در کنار رود راه می روی می شنوی که صمد صمد می گوید تکرار شد.
شبی که قرار بود اعدامش کنند، شاید برای خیلی ها یک شب معمولی بود. بسیاری خسته از کار روزانه به دنبال آرامش در کنار خانواده بودند، ولی مردمی که در پای دیوارهای بلند زندان سنندج گرد آمده بودند، غوغایی کرده بودند.
تنها این مردم نبودند. کاربران فیسبوک هم از همه جای دنیا با هم یک صدا شده بودند و همگی خواستار لغو اعدام احسان.
خانواده احسان و مردم متحد کرد جلوی زندان بودند. شماره های زندان در فضای مجازی پخش شده بود تا شاید با تماس ها و حضور مردم جلوی مرگ جوانی که جرم اش آزادی خواهی بود را بگیرند.
تا نیمه های شب با یک ترس ناگفته در وجود همه به هم امیدواری میدادند و انتظاری سخت خواب را از چشم همه شان گریزان کرده بود.
تا این که خانواده اعلام کردند فعلا اعدام عقب افتاده و مسولان زندان با دادن این پیام خواستار ترک مردم از محل زندان شدند همه با حالتی میان بیم و امید رفتند.
دیگر حرفی برای گفتن نبود. سکوت، چند ساعت خواب، صبحی دیگر و شروع کار روزانه توام با دلشوره
تقلا برای بازکردن صفحه فیسبوک در اولین فرصت ممکن ودیدن پیام مهدی فتاح پور که اعدامش کردند
خشکم زد، پرسیدم چه کسی ؟!
گفت یعنی چی چه کس!!!
نوشت: احسان
حس کردم جوابش فریاد بلندی بود بر سرم
بسیار ناجوانمردانه بود.
مگر چند ساعت گذشته بود!!!
مگر نگفتند اعدام لغو شده !!!
مثل همیشه با حقه و نیرنگ کشتنداش
دست خودم نبود در سرم هزاران نفر فریاد می کشیدند
و نام احسان تکرار میشد
اشک هایم سرازیر شد
چشم هایم تار بود و صدها واژه تسلیت جلو چشمانم می رقصید
چون رقص برگهای پاییزی در باد
در این سال ها تندبادهایی ما را چون قاصدک ها در فضا سرگردان کرده و گاه با قطره های باران بر زمین کوبیده شدیم ولی هر بار با طلوع آفتاب دوباره از جا برخاسته ایم و در هوا چرخ زنان به دنبال رویای مان، آزادی هستیم.
سال روز اعدام احسان فتاحیان،
که اگرچه نمی شناختم اش ولی هیچوقت چشمان بیدارش را فراموش نکردم
یادش گرامی باد
شفق- از مادران پارک لاله ایران
آذر ۱۴۰۰
0 نظر