ارغوان می بینی که درد چگونه
در نهانخانه دل می نشیند
ارغوان تو که دانی سالها با گل زیستنم را
وقتی ژاله به خون نشست عصیان کردم
وقتی درد را فریاد زدم
به بندم کشیدند
ارغوان من وتو زاده یک دردیم
در شب هایی که راز نهان با تو گفتم
با تو شعرهایم را از بر کردم
تو می مانی ومن می روم
قصه سیاه ۶۰ قصه گو می خواهد
تو می مانی تا راز بهاران پرآشوب زنده بماند
تو می مانی تا بگویی از آن سنگ قبرهای بی نام
تو می مانی تا قصه نویدها ونداها وهزاران دلداده عشق به آزادی جاوید بماند
تو می مانی تا از رنج کودک کار بگویی
ارغوان تو می مانی ومن می روم
تا حدیث کاروان زنده بماند
شفق از مادران پارک لاله
مرداد ۱۴۰۱
۴ شهریور ۱۴۰۱ ساعت ۱۹:۱۱
A عالی بود شفق عزیز