«بخندید، قشنگ بخندید…» و شما اینقدر قشنگ خندیدید که عکستان در همهجا پخش شد. همان عکسی که در جشنواره انجمن صنفی برای روز خبرنگار گرفتید. همان عکس با لباسهای خوشرنگ بعد از گرفتن جایزه. حالا امروز درست یک سال بعد از آن روز خبرنگار، شما وارد یازدهمین ماه بازداشت موقت خود شدهاید. خانواده شما و خانواده خبر منتظر انشای رأی هستند و ما نگران، جز نوشتن از شما و چسباندن عکستان روی دیوارهای تحریریه یا تصویر روی موبایل کاری از ما برنمیآید. ما پشت در دادگاه مینشینیم و به هم دلداری میدهیم. به خانهتان میآییم و جای خالیتان به روحمان چنگ میزند. ما بازماندههای یک سفر دور و درازیم بچهها… ما در هر برههای کمشدنها را دیدهایم… تحریریههایی که هر بار از صدای خندیدن یک نفر خالی میشوند. از سالها پیش انگار این رسم بود که در پس هر رویدادی ما متهم باشیم؛ اما حالا در روز خبرنگار و در آستانه یکسالگی بازداشت موقت شما فهرست بچههای بازداشتی را میبینیم. میانهتان با زهرا و هدی توحیدی خوب است؟ با هم بحث میکنید؟ روزنامه میخوانید؟ دلتان برای تحریریه تنگ شده؟ میدانم که تنگ شده… نیلوفر جان و الهه جان؛ ما اینجا از پشت میزهای تحریریه برای روز خبرنگار به یادتان مینویسیم. روزتان مبارک. این صفحات هدیه ما به شماست. کاش سال دیگر در روز خبرنگار دوباره هردوی شما جلوی دوربین عکاس بایستید و بخندید. و ما فکر کنیم آنچه از سر گذراندیم، یک کابوس بود… روزتان مبارک
روایت دبیر «کمیته پیگیری وضعیت روزنامهنگاران بازداشتی» از اقدامات انجامشده در گفتوگو با شرق: خسته نمی شویم
مریم لطفی، روزنامه نگار: ۱۷ مرداد سال گذشته، در خواب هم نمیدیدیم که یک سال بعد، جای نیلوفر و الهه در تحریریه خالی باشد و روز خبرنگار بنویسیم که خبرنگاران دو روزنامه شرق و هممیهن «هنوز» در بازداشت موقت هستند. فکرش را هم نمیکردیم که امروز، در روز خبرنگار و در فقدان دوستان و همکاران دربندمان، پیگیر آخرین خبرهای «کمیته پیگیری وضعیت روزنامهنگاران بازداشتی باشیم». کمیتهای که از پاییز سال گذشته تشکیل شد؛ بعد از آن روزهای بلند بعد از مرگ مهسا امینی که تاب و تبش بیش از همیشه به چهاردیواری جهان روزنامهنگاران وطنی رسید. کمیته پیگیری وضعیت روزنامهنگاران بازداشتی پنج عضو دارد؛ الیاس حضرتی، مهدی رحمانیان، محمد مهاجری، کامبیز نوروزی به عنوان عضو حقوقدان و بدرالسادات مفیدی. در کنار این جمع یک هیئت اجرائی نیز برای شناسایی رونامهنگاران بازداشتی وجود دارد. مفیدی، دبیر کمیته است و درباره چگونگی شکلگیری این کمیته توضیحاتی به «شرق» میدهد: «در جریان اعتراضات سال گذشته، شاهد بازداشت عده زیادی از روزنامهنگاران بودیم و بهطور شاخص بازداشت الهه و نیلوفر که هنوز هم ادامه دارد. وقتی شروع به کار کردیم، توانستیم فهرستی از حدود ۷۴ روزنامهنگار بازداشتی تهیه کنیم».
تعداد خبرنگاران و روزنامهنگاران بازداشتی در ماههای آغازین التهابات کم نبود و مفیدی میگوید در انجمن روزنامهنگاران استان تهران به این ضرورت رسیدند تا کمیتهای متشکل از نمایندگان رسانههای کشور تشکیل شود تا وضعیت همکاران در بند را پیگیری کند؛ «شناسایی روزنامهنگاران بازداشتی، شناسایی رسانههایی که آنها در آن شاغل بودند، اطلاع از وضعیت آنها و تلاش برای آزادیشان از طریق تعامل، گفتوگو و رایزنی با نهادهای قضائی و امنیتی از اولین اقدامات ما پس از تشکیل این کمیته بود». کمیته مسئولیت رسانهایکردن وضعیت خبرنگاران بازداشتی را نیز عهدهدار بود؛ «جریان بازداشت و وضعیت روزنامهنگاران را اطلاعرسانی میکردیم، اما با پرهیز از هرگونه جنجال و جوسازی. تلاش میکردیم و میکنیم تا در آرامش بستری فراهم شود که این بچهها هرچه زودتر به آغوش خانوادههایشان بازگردند». او توضیح میدهد: «با خانوادههای روزنامهنگاران بازداشتی برای کمکهای فکری و حقوقی به آنها ارتباط میگرفتیم؛ کمک برای آزادی هرچه زودتر فرزندانشان. برخی از روزنامهنگاران برای آزادی از زندان در تأمین وثیقه مشکلاتی داشتند و در این زمینه نیز با واسطهگری مشکل برخی از آنها را حل کردیم. اگر بچهها بعد از آزادی به مشاوره نیاز داشتند، کمیته آنها را به کارشناسان و مشاوران حرفهای معرفی میکرد. در واقع ما حلقه واسطی برای کمک به این خبرنگاران بودیم».
آزاده محمد حسین: ما روزنامهنگار میمانیم
این یک رنجنامه نیست، شرح و طاماتی است از یک عمر عاشقیکردن.
چند روزی است که برگشتهام به بیستوچند سال پیش. چند روزی است که مدام از پلههای ساختمان آجری قدیمی بالا و پایین میروم و هیجان دارم؛ همان ساختمانی که نخستین خانهام بود برای نوشتن، نوشتن از مردم و برای مردم. چند روزی است که تصاویری گنگ و آشکار از مقابل چشمانم رژه میروند و پرتم میکنند به آن روزهای دورِ اشتیاق، روزهای آرمانگرایی، لحظههای بیتکرار نورپاشیدن به تاریکخانه رخدادها، روزهایی که قلم از دستمان نمیافتاد و کاغذ همنشین خوشنشینمان بود. همان روزهایی که بوی کاغذ و صدای سوزن پرکار تلکس فضای تحریریه را پر میکرد و هنوز خبری از گوشی و تبلت و لپتاپ نبود.
من در آن ساختمان قدیمی روزنامهنگار شدم با سادهترین امکانات و ماندم تا به امروز؛ امروزی که نه بساط ساده نوشتن را در تحریریهای پهن میکنم، نه قلم یاریام میکند برای نوشتن. امروز من یک بازنشستهام که دل خوش کردهام به روزگارانی آنقدر دور که گویی تاریخی دیگر بود و جغرافیایی دیگر. آنقدر دور که گاه خیال میکنم در خواب بوده است آنچه را دیدهام و شنیدهام و ثبت کردهام.
من یک روزنامهنگارم که «آنِ» نوشتن هنوز در او زنده است؛ اما قلمش خسته است و فرسوده، کاسه مغزش پر است از واژگان یخزده و امیدش لب دره نیستشدن قیقاج میرود. آن روزها که شوری بود و شوقی، من و همقلمهایم بر این باور بودیم که قلم توتم ماست، سلاح کوچک جیبی ماست، چراغ روشنایی کوره پسکورههای تاریک اتفاقهاست. بر این باور بودیم که نوشتن برای این سرزمین، برای مردمانش، برای مرزهایش، برای رودها و کوههایش، برای آینده کودکانش و برای خاک گرم و روادارش، دِینی است ابدی بر گردن ما. بر این باور بودیم که گفتن از حق حیات اجتماعی، عدالت، آزادی، شایستهسالاری نهتنها لازم، که وظیفه ماست. من در روزهایی که نسیم آگاهی روزبهروز پرزورتر میشد، در بهار مطبوعات، در آغازین سالهای جوانی قدم به خانهای گذاشتم که تا امروز برایم مقدس مانده است؛ خانهای که هرچند گاه و بیگاه ناچار میشدیم به ترکش و چراغش بهاجبار خاموش میشد، اما میزبانی دیگر ما را به خانهای تازه فرا میخواند. مختصات مکانمان عوض میشد، اما رسالت همان بود که بود؛ آگاهیبخشی.
من و رفقایم در این سالها مادر شدیم، پدر شدیم و چه بسیار لحظههایی که از عطش عشق به فرزند سیراب نشدیم، اما رسالتمان را گم نکردیم. ما بیکار شدیم، سابقهدار شدیم، پیشانیمان داغ شد از انگهای چپ و راست، اما سر خم نکردیم. ما زندان دیدیم، تعلیق کشیدیم، رنج بردیم از قهر خودی و بیگانه، اما قدم سست نکردیم. ما وقتی از کودکان کار مینوشتیم و از رنج کولبران، از دستان بیدستمزد کارگران، از دلاوری مرزبانان، از همت بلند معلمان و… و در یک کلام، از ایران، برق چشمانمان تا فرسنگها پیدا بود.
ما امید داشتیم به اینکه خشتی باشیم در بنای بلند بهشت مردمان ایرانزمین. ما هرگز نان از بیگانه طلب نکردیم و نام از خودی نخواستیم. ما عاشقان این دیار بودیم و هستیم و به جرم این عاشقی، مجازاتها کشیدیم، خاموشی خانههامان را دیدیم، آوارگی رفقایمان را، حبس همکارانمان را و هزارویک قصه تلخ دیگر. ما میدانستیم قلم جان دارد، نفس دارد، میشکند مثل مادرش درخت، وقتی مدام بر پیکرش تبر فرو میکوبند. اما هرگز گمان نمیبردیم که دویدن در پی حق و به واژه درآوردنش تاوانی داشته باشد آنچنان سنگین که جمع جوان ما را خیلی زودتر از آنچه باید، پیر کند و هر کدام را همچون حلقههای رهاشده از یک زنجیر، به سمتی بغلتاند و قلمهامان را بخشکاند.
اما ما روزنامهنگار ماندیم و من روزنامهنگار ماندم تا در همین روزهایی که جمعی کوچک، چراغ نیمهافسرده آگاهی را روشن نگه داشتهاند، از عزتشان بگویم و نجابتشان، از ایمانشان بنویسم و از صداقتشان و شهادت بدهم بر میهنپرستیشان. من ماندم تا با قلم نیمهخشکیده و واژگان منجمدشده از شرافت همقلمهایی بگویم که بیکار شدند، اما بیعار هرگز. از صاحبان اندیشه و فکری که هر کدام به جبر روزگار گوشهای بساطی کردهاند برای گذر عمر؛ آنانی که دستفروش شدند، اما قلمفروش هرگز.
من ماندم تا با این قلم نیمهجان بنویسم تا آن دم که اندک امیدی برای سرفرازی این دیار زخمخورده باقی است، روزنامهنگاری زنده است و روزنامهنگار سر پا.
من ماندم تا بگویم تا آن زمان که نیلوفرها، الههها و… نامشان زینتبخش صفحات کاغذی روزنامههاست، روزنامهنگاری زنده است و قلم پایدار.
من روزنامهنگار میمانم. ما روزنامهنگار میمانیم.
مژگان جمشیدی: ما را این همه سختجانی باور نبود
اینجا در تحریریه، بدون من و تو و بدون ما و شما و بدون…، روز خبرنگار چطور میتواند مبارک باشد؟
روز خبرنگار وقتی که قانون مطبوعات خود دارای محدودیتهایی برای حرفه خبرنگاری و آزادی بیان است، میتواند مبارک باشد؟
این سیاهنمایی نیست و تنها بیان بخش کوچکی از آن چیزی است که در تمام این سالها بر سر روزنامهنگاران کشورمان آمده است. حکایت توقیفهای متعدد و بیکاریهای طولانی در دهههای اخیر، حکایت ممنوعیتها، بازداشتها، اتهامات و حبسهای طویلالمدت و ممنوعالخروجیها، حکایت نداشتن بیمه و مسکن و حقوق کمتر از حداقلها و حقالتحریرهایی که از پول یک ظرف ماست هم کمتر است، حکایت ماندن و نرفتن و امرارمعاش با مشاغل کاذبی همچون فروشندگی، مسافرکشی، آشپزی و…! حکایت روزنامهنگاری حرفهای در ایران، حکایت همه ترسها و ناامنیهای شغلی، امنیتی و اقتصادی، بیماریها و سردردها و زود پیرشدنها و خمودگیها و تنهاییهایی است که شاید کمتر کسی آنها را به این شدت در صنف دیگری تجربه کرده باشد. اینکه مرغ عزا و عروسی باشی و همیشه کاسهکوزهها برای شکستن روی سر تو و رسانه آماده باشد و محروم از حداقلها، حکایت امروز و دیروز و این یکی، دو سال نیست! حکایت چند دهه اخیر است. اما هر سال بیش از گذشته فشارها تشدید میشود و جایی برای تبریک روز خبرنگار باقی نمیگذارد.
بدون نیلوفر و الهه که قریب به ۱۱ ماه است در بازداشت هستند و روزنامهنگاران دیگر در بند، گرامیداشت روز خبرنگار بیشتر به یک طنز شباهت دارد. بدون مهشاد و ریحانه، خبرنگاران جوان و نوعروسهایی که دو سال پیش قربانی شوآف غیرمسئولانه سازمان محیط زیست در حین بازدید از طرح شکستخورده احیای دریاچه ارومیه شدند و هنوز هم مسببان آن حادثه مجازات نشدند، روز خبرنگار مبارک نیست. روز خبرنگار در ایران هیچوقت مبارک نبوده؛ کمااینکه انتخاب این روز بهعنوان روز خبرنگار نیز سالگرد خبرنگار دیگری است که به دست طالبان جانش ستانده شد. انگار خبرنگار خوب، «خبرنگار مرده» است و شاید به همین دلیل است که شهرداری قزوین سه، چهار سال قبل به مناسبت روز خبرنگار، به خبرنگاران استانیاش هر کدام یک قبر رایگان هدیه داد! باور کنید ما خودمان هم انتظار این همه سختجانیمان را نداشتیم، اما چه کنیم که هنوز نیازمند قبر نیستیم.
جامعه مطبوعاتی ایران، همانها که قلم و شرافتشان را هیچوقت به هیچ پول، پست و مقامی نفروختند و مصالح عمومی را به پای منافع عدهای خاص ذبح نکردند، سالهاست که صورتشان را با سیلی سرخ نگه میدارند و هزینه میدهند. با اینکه شرایط خبرنگاران در حبس، بسیاری از ما و جامعه مطبوعاتی ایران را متأثر کرده، اما هنوز یادمان نرفته که همین ۱۱ ماه پیش بود که فریدون بهرامی، روزنامهنگار باسابقه کشورمان، به دلیل فشار عصبی ناشی از افزایش اجارهبهای منزلش، چطور سکته قلبی کرد و جان باخت.
ما یادمان نرفته که چطور سالها در تحریریهها کار کردیم، بدون اینکه اصلا حق بیمهای برایمان رد شده باشد یا اگر هم رد شده، دستکم در فهرست بیمه، شغلمان بهعنوان روزنامهنگار نوشته شده باشد تا دستکم بتوانیم از امتیاز بیمه مشاغل سخت استفاده کنیم! ما یادمان نرفته چطور با وجود سختترین کار میدانی و خبری، ما را با عناوینی همچون باغبان، روغنکار و… در برخی روزنامهها به خدمت گرفتند! در بسیاری از موارد حتی برای رفتن به دورافتادهترین نقاط محروم و بدآبوهوای کشور، نه حق مأموریت گرفتیم، نه بیمه حادثه بودیم و نه حتی کسی هزینه سفرهایمان را داد.
فقط عشق بود و بس!
با عشق به سرزمین و مردم، عشق به طبیعت، فرهنگ، هنر و تمدن سرزمین و با هدف برقراری عدالت، رفع تبعیضها و کاهش فساد و تحقق توسعه پایدار قلم زدیم؛ درحالیکه میدانستیم جادهای که حرکت در آن را آغاز کردیم، مسیری سخت و سنگلاخی است. ما انتظار تقدیر، تشکر و تبریک نداشته و نداریم؛ فقط روزنامهنگاری را جرم تلقی نکنید و بگذارید صدای مردم از طریق روزنامهنگاری حرفهای شنیده شود. بگذارید مرجعیت رسانههای داخلی که در نتیجه اعمال فشار و سانسورها در بین افکار عمومی از دست رفته، دوباره برگردد.
الهه خسروی یگانه: ما نمردهایم. روزنامهنگاری حالا شیوه زیست ماست
آن وقتها که هنوز روزنامهنگار بودم ۱۷ مرداد هم روزی بود مثل روزهای دیگر. چند تبریک از حوزههای خبری به مناسبت روز خبرنگار میگرفتی و باقی به خندیدن به شرایطی که در آن بودیم میگذشت و کماکان دنبال جورکردن مطلب برای صفحه روزنامه بودیم تا پر شود. صفحهای که برای پرکردنش باید خیلی چیزها را دور میزدی، سانسور را، سلیقه و باید و نباید سردبیر و البته خودت را. آن چیزی که مینوشتی با آن چیزی که میخواستی بنویسی یکی نبود. باید هزار جور به خودت میپیچیدی تا لااقل لابهلای سپیدخوانی متن، حرفت را به گوش مخاطب برسانی. کافی بود یک کلمه اشارهای به روز خبرنگار بکنی تا صدای شوخی و طعنه همه جای تحریریه را بردارد: «چه روزی،
چه کشکی؟»
اما آن روزها خوشبخت بودیم. داشتیم کاری را انجام میدادیم که عاشقش بودیم. چالشبرانگیز بود و میتوانست هر روز را به یک داستان مهیج برایت تبدیل کند. اما این هیجان بیشتر از اینکه به خاطر کار باشد به خاطر حاشیههایی بود که دامنت را میگرفت، آن هم فقط به خاطر حرفهایی که نمیشد نوشت اما «باید» گفته میشد. اینجور بود که ۱۷ مرداد برای ما روزی بود مثل
باقی روزها.
ولی حالا، هر روز، روز ماست. هر روزی که پشت در دادگاه انقلاب منتظریم تا آن ون سبزرنگ با شیشههای دودی از راه برسد تا مگر لحظهای چشممان به الهه و نیلوفر بیفتد. هر روزی که منتظریم تلفن زنگ بخورد و صدای بچهها بپیچد توی گوشمان آن هم با پسزمینه صدای ضبطشدهای که هر چند دقیقه یک بار خبر میدهد این تماس از زندان اوین برقرار شده تا مبادا یادت برود
در چه شرایطی هستی.
هزار سال از روزنامهنگاری ما گذشته است. همه چیزهایی که برایش تلاش می کردیم حالا در هیبت پوزخندی روی صورتمان ماسیده. پوزخند تلخ آدمی که از رؤیاهایش برای ساختن جامعهای بهتر رَکَب خورده است.
ما رانده شدهایم. از کاری که دوستش میداشتیم و اتفاقا برای درست انجامدادنش توبیخ میشویم. از روزنامهنگار کلمه و ستون و صفحه و تحریریه را بگیری دیگر چه میماند؟ ولی ما لشکر شکستخورده، آواره غربت یا خانهنشین هنوز هم روزنامهنگاریم. هنوز هم میتوانیم از یک فاجعه چیزی بسازیم که روشنی راه آینده شود.
ما نمردهایم. روزنامهنگاری حالا شیوه زیست ماست، حالا برای ما هر روز، ۱۷ مرداد است.
گیسو فغفوری دبیر گروه صفحه آخر روزنامه شرق: چشمانتظار روزهای بهتر
در فیلم «اینجا بدون تو» که دوستانمان در شرقآنلاین درباره همکاران زندانیمان ساختهاند، لحظات و جملات طلایی زیادی وجود دارد که قلب را به تپش وامیدارد. یکی از جملهها وقتی است که «محمدحسین آجرلو» میگوید: «از مسجد جامع قزوین آمده بودیم بیرون و دو، سه روز پیش از بازداشت نیلوفر بود و نیلوفر گفت من دلم میخواد فقط فقط روزنامهنگار باشم».
دقیقا این حس خیلی از ما روزنامهنگاران در اینروزهاست، سالهای زیادی در این محیط بودهایم ولی تردید ندارم هیچ سالی مثل امسال به خبرنگاربودنمان افتخار نمیکنیم. «نیلوفر حامدی»، «الهه محمدی»، «ویدا ربانی»، «یلدا معیری»، «الناز محمدی»، «میلاد علوی»، «احمد حلبیساز»، «آریا جعفری»، «هدی توحیدی»، «مهرنوش طوافیان»، ،«مهدی بیک» ،«مرضیه امیری» و… بسیاری از دوستان و همکارانی که در این ۱۱ ماه بازداشت و احضار شدهاند و همکارانی در رسانههای مختلف و جمع زیاد دیگری که با پشتکار و وسواس ماجراها را پوشش داده و راوی اتفاقات رخداده بودهاند، باعث شدند پیکر نیمهجان روزنامهنگاری در ایران توانی تازه بگیرد.
هیچ سالی مثل این ۱۱ ماه، دایره فعالیتهای روزنامهنگاری محدود نبوده است، در این میان توانمندی دوستان و همکارانی که اخبار مختلف درباره آسیبهای اجتماعی و مسائل زنان را پوشش دادهاند، با حمایت سردبیران و مدیران مسئول ممکن شده است. ما در این سالهای روزنامهنگاری، روزهای سخت زیادی داشتیم، ما تجربه بازداشت و توقیفهای متعدد و… داشتهایم. چندین بار مأموران به روزنامه «شرق» آمدند و همکاران را بازداشت کردند یا در روزنامه یاسنو وقتی نیروهای دادستانی میخواستند روزنامه را توقیف کنند، آن طرف تحریریه خبر مینوشتیم. اینبار و امسال همهچیز فرق داشت. هیچوقت در هیچ گوشه تاریک فکرمان تصورش را نمیکردیم که این تعداد از همکارانمان احضار شوند و دو نفر از همکارانمان بیش از ۳۰۰ روز در بازداشت موقت باشند.
ما در این ۱۱ ماه بارها فعالیتها و گزارشهای همکارانمان را مرور کردیم تا بدانیم کجای فعالیت خبرنگاری و گزارش یا مقالهای که نوشتهاند، میتواند چنین مجازاتهایی به دنبال داشته باشد.
شاید کمتر کسی باور کند ما روزنامهنگاران و خبرنگاران رسانههای مستقل هیچگاه نمیتوانیم به مسائل مالی و مادی فکر کنیم. با نبود امنیت شغلی خو گرفتهایم اما عشق به روزنامهنگاری، عشق به زندگی بهتر مردم، عشق به ایران زیباتر، عشق به فضای آزادتر برای زنان و حضور فعالانه دختران در جامعه و کودکان خلاقتر و تواناتر دلایلی است که ما را در ادامه مسیر کمک میکند. حالا دیگر آرزو نمیکنیم که شاید زمانی برسد که روزنامهنگاری جرم نباشد و جای روزنامهنگار در زندان نباشد. این انتظارنداشتنمان از «ناامیدی» ناشی نمیشود، از «واقعگرایی»مان است! هرچند امیدواریم در دنیای کنونی که مخفیکردن اطلاعات ممکن نیست، در روزگاری نهچندان دور، دوباره «مطبوعات» جایگاه خود را بهعنوان «رکن چهارم جامعه مدنی و مردمسالاری» به دست بیاورد.
در این روزها، ما بیش از هر زمانی دیگر دلتنگیم و هرروز بیشتر از قبل جای خالی «الهه محمدی»، «نیلوفر حامدی» و … را در حرفهمان و کنارمان حس میکنیم. باور داریم روزنامهنگاری ایران به افراد مستقلی مانند آنان نیاز دارد. ما هر روز بیشتر از روز قبل چشمانتظار آزادی همکارانمان در گوشهوکنار کشور هستیم.
نسترن فرخه، خبرنگار گروه جامعه: آدمهای بیپناه
شاید هیچوقت تصور اینروزها را نمیکردیم؛ روزهایی که خالیماندن صندلی یک همکار در تحریریه روزنامه برایمان به صحنهای تکراری تبدیل شود، سیستمی که ماهها خاموش مانده و کیبوردی که صدای دکمههایش را نمیشنویم. شاید هرگز به مخیلهمان هم نمیرسید که هرروز را با خبر بازداشت یکی از همکارانمان شروع کنیم و سهممان از تمام علاقه به نوشتن در روزنامه به انتظارهای بیجواب برای آزادی نیلوفر حامدی و الهه محمدی ختم شود. این روزها عرصه برای نوشتن خبرنگار و روزنامهنگار تنگتر شده و برای همین ماندن در این حرفه با دشواریهای بیشتری همراه شده است. گزارش پیشرو، گفتوگو با دو پیشکسوت از اهالی رسانه است که سالها کار در این حوزه را دیدهاند و تجربه فضاهای مختلف دولتها را بهخوبی در خاطر دارند. اکنون آنها از این دوره میگویند؛ یکی از آنها هادی خانیکی است که باور دارد روزنامهنگاران و خبرنگاران در موقعیت مظلومانهای قرار گرفتهاند و دیگری بهروز بهزادی است که تأکید دارد با پایبندی به اصول حرفهای رسانه نباید از آن عقب کشید.
روزنامهنگاران و موقعیت مظلومانه آنها
بدنه رسانه هرروز نحیفتر از قبل میشود، این باور بسیاری از پیشکسوتان حوزه رسانه است؛ موضوعی که هادی خانیکی استاد سرشناس رشته ارتباطات به دلیل سالها فعالیت در این حوزه شاهد برخی محدودیتها برای خبرنگار، روزنامهنگار و رسانه بوده است. او در بخشهایی از گفتوگو با «شرق» همچنان به اهمیت گفتوگو در جامعه حال حاضر اشاره دارد؛ چیزی که شاید برخی به آن چندان امیدوار نباشند. میگوید: «هرچقدر امکان فعالیت رسانهها بیشتر باشد، به همان اندازه باب گفتوگو هم بیشتر باز میشود و با همین معیار است که میتوان وضعیت یک جامعه را مورد سنجش قرار داد». بین صحبتهایش یک چیز ملموس است؛ اینکه ما از تحولات حرفه رسانه در دنیا عقب ماندهایم و اضافه میکند: «رسانه را با دو معیار باید ارزیابی کرد، یکی با تحولاتی که در دنیای ارتباطات به وجود آمده و همچنین در ارتباط با نهادهای داخلی دیگر که مکمل، تقویتکننده یا تضعیفکننده نقش رسانهها هستند. باید این نکته را بهخوبی در نظر بگیریم که نقش رسانه در جایی که جامعه مدنی ضعیف است، ضعیف میشود. درهرحال رسانهها وضعیتی دارند که بیشباهت به مرغ عزا و عروسی نیست. یعنی از یک طرف هر اتفاقی در نهادهای رسمی میافتد، هر کوتاهی و قصوری در حوزه حکمرانی اتفاق میافتد، اول به سراغ رسانهها میآیند و از طرف دیگر جامعهای که خواستگاه و مطالبات انباشتهشده فراوان و اعتراض و انتقادهایی هم دارد. وقتی که مردم انعکاس آن اعتراض و انتقادها را در رسانه آزاد، مستقل و غیردولتی نمیبینند، نسبت به همان رسانهها معترض میشوند، یعنی رسانهها در میانه دو رقیب قدرتمند، مردم و سیستم حاکمیت قرار میگیرند». اولین قربانی در جریان محدودیتهای رسانه، خبرنگاران یا روزنامهنگاران هستند؛ ماجرایی که منجر به بازداشت تعدادی خبرنگار در یک سال گذشته شد و نیلوفر حامدی و الهه محمدی هم یکی از همین تعداد هستند. خانیکی با توجه به محدودیت غیرقابلتحمل که عرصه را هرروز برای روزنامهنگاران و خبرنگاران تنگتر میکند، از واژه موقعیت مظلومانه یاد میکند و میگوید: «بهطورکل خبرنگار واقعا در موقعیت مظلومانهای قرار دارد، درواقع هم امنیت شغلیشان در معرض خطر است و هم امنیت حقوقیشان، با وجود تمام سختیها این گروه جزء مشاغل پرخطر هم قرار دارند. همه اینها در حالی است که مهمترین حوزه کار خبرنگار، روزنامهنگاری در بحران است. بحران هم فقط به موضوع سیل و زلزله مربوط نیست، کمااینکه موضوع سیل و نشست زمین هم مشمول همین تهدیدها میشود. بحران میتواند اشکال مختلف داشته باشد ولی اساسا در برابر تفکری که فکر میکند این روزنامهنگار و خبرنگار است که بحران و مسئلهای در جامعه ایجاد میکند و نه اینکه او تنها منعکسکننده آن است، شرایط متفاوت است. اصلا آیا انتشار خبر در شرایط بحران کار خبرنگار است یا نه؟ این در حالی است که نمیتوان جامعه را بیخبر نگه داشت. اتفاقا آن خبری که بهطور رسمی منتشر میشود، همان به جامعه هشدار و آموزش میدهد، حتی اگر اعتراض و انتقادی وجود دارد، وقتی اشکال دوری از خشونت به خود میگیرد و نقد و بررسی اصولی به وجود میآید که رسانه همراه آن باشد و رسانه همسو با جامعه جلو برود؛ بنابراین این محدودیتهایی که درباره آن صحبت میکنیم، به پیشفرض ما از فهم وجود رسانه در جامعه مربوط است که اصلا اطلاعاتدادن به جامعه باعث رشد جامعه خواهد بود یا نه؟ آیا پاککردن صورتمسئله کار درستی است یا نه؟ اما وقتی نسبت به فعالیت رسانه سوءظن و بدگمانی وجود داشته باشد، هر کاری که روزنامهنگار انجام دهد، در چارچوب توطئه و یک سیاست خاص ارزیابی میشود. در کل فعالیت روزنامهنگار در چارچوبهای بدبینانهای ارزیابی میشود که گویا هر خبرنگار و روزنامهنگاری در اردوگاه غیردوستان قرار گرفته. ریشه این موضوع به درک نادرست از فعالیت حرفهای رسانه برمیگردد». خانیکی محدودیتهای جاری را مانع از پیشرفت درست جامعه میداند و اشاره میکند: «درحالحاضر موضوعی که باعث شده جایگاه خبرنگار و روزنامهنگار نگرانکننده شود، به ماجرای همین دو خبرنگار خوب کشور و پروندههای قضائی ایجادشده برای دیگر خبرنگاران برمیگردد و دال بر همین است که فضای کار در جهان چقدر تغییر کرده است. دیگر نمیتوان چیزی را پنهان کرد، باید روزنامهنگار منتقد را به چشم دوست در نظر گرفت. یکی از محدودیتهای کار روزنامهنگاری در ایران همین است که یا باید اطلاعرسانی به شکلی باشد که بخشی میپسندد یا اینکه اصلا نباید انعکاس پیدا کند. شکل سومی هم وجود دارد اینکه ما امکان گفتوگو را فراهم کنیم، چون تعادل در یک جامعه از طریق گفتوگوهای اجتماعی آن شکل میگیرد، در این شرایط است که دیگر همهچیز از این شکل سیاه و سفید خود خارج میشود».
نباید عقبنشینی کنیم
برای پایبندی به اصول خبرنگاری اهمیت بسیاری قائل است، زیرا آن را دلیلی برای عقبنکشیدن در این حرفه میداند. بهروز بهزادی، مدیرمسئول روزنامه اعتماد، سالها محدودیت این حوزه را به چشم دیده، از تذکرهای دهه ۶۰ به اهالی رسانه تا بازداشت روزنامهنگارها و خبرنگارها در چندماهه گذشته و انتظار همصنفانش برای آزادی نیلوفر و الهه، دو خبرنگار روزنامههای شرق و هممیهن. بهزادی در گفتوگو با «شرق» اشاره میکند «باید به اصول خبرنگاری پایبند بود و از آن هم عقبنشینی نکرد تا وظیفه ذاتی روزنامهنگاری را انجام دهیم، بهاینترتیب میتوانیم جایگاهمان را حفظ کنیم. اما فشارهایی از بیرون وجود دارد که قطعا همه ما میدانیم میخواهند جایگاه همه ما را تنگ کنند تا روزنامهها مجیزگوی دولتی شوند اما ما نباید آنقدر عقبنشینی کنیم. در این مسیر مشکل هم داریم، از ما شکایت هم میشود، حتی باید دادگاه هم برویم. خیلی فشارهای دیگر هم داریم اما روزنامهنگار باید وظیفهاش را انجام بدهد. کار روزنامهنگاری چیزی شبیه به مقوله اخلاقیات است. من نمیتوانم زیر فشار اخلاقیاتم را عوض کنم. نوشتن در روزنامه سایت حتی مولتیمدیا قواعد خاصی دارد، از رعایت اصول تولید محتوا تا رعایت مسائل اخلاقی؛ اگر هم چیزی مینویسیم باید پای نوشته خود بایستیم. همین چیزهاست که جایگاه مطبوعات را نگه میدارد و مخاطب ارزش مطبوعات را درک میکند».
بهزادی جزء اهالی این حوزه است که در دوران دانشجویی خود مدتی تجربه کار رسانه در کشورهای دیگر را داشته و تفاوت بسیاری بین آنچه ما تجربه میکنیم و آنچه روزنامهنگاران در کشورهای دیگر تجربه میکنند، میبیند و میگوید: «فشار روی رسانه در همه جای دنیا وجود دارد اما اغلب فشار برای مسائل اقتصادی است، اما در ایران برای مسائل سیاسی هم وجود دارد. درهرحال خبرنگار یا روزنامهنگار باید بایستد و بگوید: من مینویسم و این واقعیتهایی که مینویسم خلاف نیست و حقیقت است و وظیفه روزنامهنگار همین است که واقعیت را بنویسد. وقتی این شغل را انتخاب کردیم، دیگر نباید گاهی کوتاه بیاییم، بخشی از واقعیت را بنویسیم یا اصلا ننویسیم؛ چون همین مسائل باعث میشود که آن رسانه را دیگر کسی نگاه نکند. زمان دانشجویی مدتی در آمریکا کار رسانه انجام دادم و آنجا فضا باز است و هر تصمیمی که میخواهید میگیرید، هرکاری که میخواهید میکنید اما اینجا شرایط متفاوت است و فضا هم بسته است. یکی از مشکلترین مسائلی که من الان میگویم و خیلی هم با آقایانی که به نوعی ما را تحت کنترل دارند، صحبت کردم و به آن اشاره کردم، این است که کاری که یک روزنامهنگار میکند، جمعآوری اطلاعات است و این فرد شبیه به کسی است که جاسوسی هم میکند. من همیشه به خبرنگارم گفتم وقتی برای تهیه خبر میروی، هرطور شده باید اطلاعات را جمع کنی و بیاوری. مثلا به هر شکل که شده عکس سوژه را حتی از فاصله خیلی دور بگیر و بیاور. درواقع یک جاسوس هم همین کار را میکند؛ درصورتیکه یک چیزی را نمیدانند، اینکه ما جاسوسی نمیکنیم اما جمعآوری اطلاعات میکنیم و قرار هم نیست به مملکت خیانت کنیم بلکه این اطلاعات را در داخل کشور مورد ارزیابی قرار میدهیم».
منبع: شرق
0 نظر