تلخ اما شيرين

غروب شنبه است به آرامی به سوی میعاد گاه همیشگی گام برمیدارم . فضای سنگینی بر پارك حاكم بود رهگذران همچون درختان ایستاده در سكوت فقط با نگاهشان هشدار میدادند ومیگفتند كه نرو ! بعضی با ترس بعضی با عشق وبعضی با غم ناشی از خفقان موجود….. هیچ چیز نمیتوانست جلو مرا بگیرد گیج ومنگ شده بودم فقط به جلو میرفتم عقب گردی در كار نبود همه تلاشم این بود كه خودم را به نیمكت مورد نظرهمان كه همیشه دوستان دور آن می نشستند برسانم وبا افتخار اینكه یك زنم برروی آن بنشینم وقدری بیاسایم وشاید به رهگذری سلام بگویم ولبخندی بزنم. می بینمش كه به سوی من میاید قبلا نیز او را دیده بودم نزدیك ونزدیك ترمیشد انقدر نزدیك كه فقط نور فلاش دوربین ها بین ما فاصله انداخت هیچ راهی نبود نه بحث كردن نه مقاومت و نه دادرس ! میدانستم تنها نیستم در راه رفتن به دوستانی فكر میكردم كه آنروز نتوانستند گرد هم جمع شوند و اندوهگین با درد دستگیری دوستانشان به خانه بازگشتند. به دوستانی كه در پشت درختان پنهان شده بودند گاه غمگین از اینكه دوستانشان گرفتار وگاه خوشحال از اینكه خود گرفتار نشدند. و به عزیزانی كه میخواستند اما نتوانستند به موقع هشدار دهند. آن دو شب اگر چه تلخ اما شیرین گذشت وخاطره ای از خود در قلب ما بجا گذاشت كه هرگز فراموش نخواهد شد. مادرعزیزی كه با وجود داشتن چند بیماری اگر چه آزاد بود اما همچنان تا آخرین لحظه در كنارمان ماند مگرمیشود اشكها ولبخند های دختركان جوانی كه به اشتباه گرفتار شده بودند را فراموش كرد . ودوستی كه دربه در به دنبال نخ وسوزن می گشت تا شلوار جرخورده اش را بدوزد ودریغ از نخ وسوزن و آنكه همه بخوبی می شناسیمش چون پرشورترین بود وبخاطر صدای بلندش هرازگاهی فریاد عدالت خواهی اش بلند میشد با فریآد نگهبان ...... ونگهبان شاكی از اینكه چرا او را جناب سروان صدا نمیزند وهمین باعث خنده بچه ها میشد. و آن كه از كاشان به مهمانی آمده بود ودر پارك گرفتار هر كدامبرای خود داستانی داشتند. دوستی كه برای خرید گوجه فرنگی از خانه بیرون آمده بود ومن نمیدانم چطور سر از پارك در آورده بود و آن عزیزی كه از میگرن رنج میبرد مگر زمانی كه از بچه ها یش سخن میگفت وآنكه با شال سبز در میدان آبنما قدم میزد وما آخر نفهمیدیم كه با ما بود یا با اونا! هنوز كتانی های بدون بند دوست جوانمان در خاطرم است واینكه چقدر شاكی بوداز اینكه چرا بند كفشهایش را گرفتند . و صدای گرم دلنشینی كه ما را به میهمانی صدایش دعوت میكرد وموج تقاضای آهنگی از پروین اگر چه تا آخر آنرا بلد نبودیم ولی همه با هم میخواندیم…. تورفتی ودلم غمین شد از آن شبی كه بر نگشتی از آن شبی كه بر نگشتی………..لا لا لا لا لا لا لا لا لالا و اشكهای من در خلوت ازاینكه تنهایم وشاید كسی به سراغم نیاید……………
ژیل آذر 88
Tags:

مادران پارک لاله ایران

خواهان لغو مجازات اعدام و کشتار انسانها به هر شکلی هستیم. خواهان آزادی فوری و بی قید و شرط تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی هستیم. خواهان محاکمه عادلانه و علنی آمران و عاملان تمامی جنایت های صورت گرفته توسط حکومت جمهوری اسلامی از ابتدای تشکیل آن هستیم.

0 نظر

دیدگاه تان را وارد کنید