"موج خون" شعر از فريدون مشيری

شرم تان باد اي خداوندان قدرت
شرم تان باد اي خداوندان قدرت
بس کنيد
بس کنيد از اينهمه ظلم و قساوت
بس کنيد
اي نگهبانان آزادي
نگهداران صلح
اي جهان را لطف تان تا قعر دوزخ رهنمون
سرب داغ است اينکه مي باريد بر دلهاي مردم، سرب داغ
موج خون است اين که مي رانيد بر آن کشتي خودکامگي،‌ موج خون
گر نه کوريد و نه کر
گر مسلسل هايتان يک لحظه ساکت مي شوند
بشنويد و بنگريد
بشنويد اين واي مادرهاي جان آزرده است
کاندرين شبهاي وحشت سوگواري مي کنند
بشنويد اين بانگ فرزندان مادر مرده است
کز ستم هاي شما هر گوشه زاري مي کنند
بنگريد اين کشتزاران را که مزدوران تان
روز و شب با خون مردم آبياري مي کنند
بنگريد اين خلق عالم را که دندان بر جگر بيدادتان را بردباري مي کنند
دست ها از دستتان اي سنگ چشمان برخداست
گر چه مي دانم
آنچه بيداري ندارد خواب مرگ بي گناهان است،‌وجدان شماست
با تمام اشک هايم باز نوميدانه خواهش مي کنم
بس کنيد
بس کنيد
فکر مادرهاي دلواپس کنيد
رحم بر اين غنچه هاي نازک نورس کنيد
بس کنيد!
Tags:

مادران پارک لاله ایران

خواهان لغو مجازات اعدام و کشتار انسانها به هر شکلی هستیم. خواهان آزادی فوری و بی قید و شرط تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی هستیم. خواهان محاکمه عادلانه و علنی آمران و عاملان تمامی جنایت های صورت گرفته توسط حکومت جمهوری اسلامی از ابتدای تشکیل آن هستیم.

0 نظر

دیدگاه تان را وارد کنید