در ادامه گفت و گویی که شهروند با آقای علیرضا قمی شاندیز، انجام داده است را بخوانید؛
چند سالتان است و اهل کجا هستید؟
اسمم علیرضا قمیشاندیز است و بچه شاندیزم. متولد ١٣۵۶، حدود ۴٠سال دارم. ولی واقعا میخواهم حرف دلم را بزنم.
مشکلی نیست. به قول خودت حرف دلت را بگو.
وقتی کوچک بودم دو اتفاق برایم رخ داد که موجب شد سر از کانون اصلاح و تربیت درآورم، ولی موضوعی که باعث شد زندان را رها نکنم و از خانه و بیرون دلزده باشم، به خاطر انگشتانم بود.
چه اتفاقی برای انگشتانتان افتاده؟
بهخاطر سرقت، آن هم سرقت جزیی آنها را قطع کردند. ما ۴ نفر بودیم که به خاطر ۵ دهنه مغازه که سرقت کردیم، دستور قطع انگشتانمان را صادر کردند؛ با ١٠سال حبس و ٧۴ ضربه شلاق.
از چند سالگی سرقت را شروع کردی؟
حدود هفده هجده سالم بود که مرا به کانون اصلاح و تربیت تحویلم دادند.
بهخاطر وضع بد مالی، دزدی میکردی؟
نه، بهخاطر وضع بد مالی نه؛ به خاطر یکی از همسایههایمان.
چرا؟ به این کار ترغیبت میکرد؟
او سرقت میکرد، من هم به خاطر اینکه حشیش میکشیدم، با او رفتم. اینطور شد خلاصه…
وضعیت خانوادگیات به چه شکل است؟
دو تا برادر دارم؛ یکی ستوان توی تربت است و یکی دیگر در یک شرکت فرش کار میکند. پدرم هم ١٠ تا بچه دارد که از بین همه اینها من فقط اینطوری از آب درآمدم. اما شما از خودتان بپرسید چرا؟ چرا بین همه اینها فقط من یکی باید اینجوری دربیایم؟ میدانید چرا؟ به خاطر اینکه انگشتانم نبودند، دوست نداشتم بیرون باشم؛ بیرون و آدمهای بیرون را دوست نداشتم (بغض و گریه). برای چه؟ چون هیچ وقت کار نداشتم. هر وقت میرفتم زندان و میآمدم بیرون، دوست داشتم دوباره برگردم زندان!
چرا؟
بهخاطر اینکه انگشتانم قطع شده بودند.
کجا آن سرقت را انجام دادی که منجر به قطع انگشتانت شد؟
فلکه سراب بود.
چه چیزی سرقت کردید؟
مثل یکی چرخ ژانومه بود یا مثلا گرانقیمتترین جا، یک فرشفروشی بود که قفلش را قبلا زده بودند، یعنی کس دیگری سرقت کرده بود که ما رفتیم. چند تا سرقت دیگر در سهراه هنرستان هم بود. چون اعتیاد داشتم خانه هم نمیرفتم و خودش دلیلی بود که این کار را انجام بدهم.
والدینتان چیزی نمیگفتند؟
پدرم نمازخوان بود؛ خانه راهم نمیداد. میگفت تو دزدی!
الان چطور؟ الان که اینجا کار میکنی نظرش عوض نشده؟
الان هیچ کموکسری ندارم. پدرم وقتی که آمدم پیش آقای «نبی» و دید کار به من داده… (بغض).
پس بعد از آن سرقتها که دستگیر شدی، حکم قطع دادند؟
بله؛ چهار انگشت!
در همان ١٨ سالگی؟
نه. سال ٧٨ انگشتانم را زدند؛ ١۵سال پیش؛ با گیوتین در زندان وکیلآباد. ٩ نفر بودیم. ۴ نفر همجرم بودیم. ۵ نفر دیگر، افراد دیگری بودند. از وقتی انگشتانم قطع شد من یک روز خوش نداشتم. دنبال هرویین و اینها نبودم، ولی الان در ۴٠ سالگی، نه زن دارم، نه خانه دارم، هیچی ندارم. ولی همین که سرکار میآیم خوب است. چرا از همان موقع یک کاری به من ندادند؟ نمیشد جای اینکه انگشتانم را قطع کنند، به من کار بدهند؟
کی و چطور با دکتر آشنا شدی که توانستی سر کار بیایی؟
با دکتر از طریق اداره مراقبت آشنا شدم. رفته بودم آنجا برای کار. چون توی زندان کندهکاری میکنم، حکاکی روی چوب، انگشتر، فندک، تسبیح! حتی از فنیوحرفهای، از مهارت سنجش گواهی کار گرفتم و رفتم اداره مراقبت و از آنجا به دکتر نبی معرفی شدم. خدا پدر و مادرش را بیامرزد. به خدا الان توی شاندیز همه جا صحبت از دکتر نبی است. همه تعجب میکنند.
الان من، آدم سابقهدار، وقتی توی شاندیز راه میروم، کیف میکنم، چون دیگر آن رضای قبلی نیستم. معتاد نیستم، دزد نیستم، کار میکنم، ساکم سرشانهام است و میروم به خانهمان.
چه مدتی است که اینجا کار میکنید؟
نزدیک یکماهونیم است.
خانوادهات در جریان هستند؟
بله، همه میدانند. پدرم سنش زیاد است، خیلی اذیتش کردم (بغض…گریه).
خوب است که زنده است و این روزهای شما را میبیند.
ببخشید، دیگر بس است خانم! با اجازه، نمیتوانم دیگر صحبت کنم (گریه)… دست شما درد نکند…
گفتنی است که اجرای حکم قطع دست همچنان در ایران ادامه دارد و در تازه ترین مورد، حکم قطع دست یک زندانی ۳۴ ساله به اتهام “سرقت گوسفندان روستاییان در شهرهای مختلف خراسان رضوی و جنوبی”، ساعت ۹ صبح روز ۱۳۹۶/۱۰/۲۷، در زندان مرکزی مشهد اجرا شد.
حکم قطع دست از جمله مواردی است که نافی اصل کرامت انسانی است. کنوانسیون بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی صراحتا استفاده از مجازاتهای غیرانسانی و موهن را ممنوع کرده است.
0 نظر