کتاب صداهای کشتار با زیرنام «روایتها و داستانهای ناگفته از زندگی و مرگ در ایران سال ۱۳۶۷» را امروز ۱۶مرداد ۱۳۹۹ (۶ اگوست۲۰۲۰) انتشارات یک جهان (OneWorld) با همت ناصر مهاجر به زبان انگلیسی و در ۴۸۰ صفحه منتشر کرد. سی و دو سال پس از کشتار جمعی زندانیان سیاسی در ایران، خانوادههای اعدامشدگان، زندانیان جانبدربرده و پژوهشگران ایرانی و خارجی روایت آن فاجعه ملی و بیپیشنه را در این کتاب برای جهان بازمیگویند. آنجلا دیویس (Angela Davis) پیکارگر نامدار مبارزه مدنی و مبارزه با زندان و مجازات اعدام، مقدمه بر کتاب نوشته است و جودیت باتلر (Judith Butler) فیلسوف و فمینیست سرشناس امریکایی، پرفسوریرواند آبراهامیان تاریخشناس برجسته، لیزا گونتر (Lisa Guenther) فیلسوف و کنشگر کانادایی پرکار در عرصهی زندان و شکنجه از این کتاب و زندان سیاسی و کشتار گفتهاند. از پژوهشگران ایرانی شهرزاد مجاب، استاد دانشگاه در کانادا، ایرج مصداقی پژوهشگر و زندانی سیاسی جان بدر برده در سال ۶۷، جعفر بهکیش کنشگر و عضو خانوادههای اعدام شدگان، پیام اخوان کارشناس حقوق بینالمللی و... نیز از اهمیت کتاب و یا آنچه که بر ایران و بر آنها گذشته سخن گفتهاند..
طرح روی جلد را که میبینم دلم میلرزد. اتاقی از بندهای قدیمی اوین است. تصویر از دریچهی کوچک در اتاق است که در آن یکی از دو پنجرهی اتاق پیداست. پنجرههایی که به حیاط بازمیشدند. پنجرهی کوچک پایینی را رنگ زدهاند تا زندانیان دیگران را به هنگام هواخوری نبیند. پنجرهی بالایی را با گذاشتن پارچهای سیاه، آیینه میکردیم تا خود را ببینیم. آیینه در زندان ممنوع بود. خود را دیدن و بودن درهیچستان راهروهای مرگ اوین بیمعنا بود. وقتی اتاق نزدیک به سی متر پر میشد و گاه شمار به ۱۱۰ زندانی میرسید، آن شوفاژ روزها و شبها جایی برای نشستن و یا خوابیدن کسی بود.
در آن دههی تباه شصت چه قامتهای جوانی که از این دریچه صدایشان کردند و از در گذشتند تا دیگر برنگردند. با فرمان خدایان خودکامه جانشان به تاراج رفت و به پشتِ بند چهار برده شدند تا «شقایق از قلبهایشان طلوع کند.» و نیمه شب در همین اتاق زندانیان دیگر با شمردن تیر خلاص، آمار کشتگان را به یاد بسپارند. هنوز سایهی لبخندشان بر آیینه ساخته شده از پارچهی سیاه بر قاب همین پنجرهها مانده است. این تازه آغاز بود تا اوین به باغ بزرگ لبخندهای تاراج شده، بدل شود.
در چنین روزهایی در سال ۶۷، هنوز طنابها از جنبیدن و جان گرفتن باز نایستاده بودند. هر روز سری بالای دار، اما خبر به خانهها نرسیده بود. تا رسم سیهپوشی براندازند و مادران و همسران با جامههای سفید و گل سرخی بر سینه، هرچند تنها، به سوگ بنشینند. برون از زندان، از دل دیوارهای سیمانی، هیچ صدایی گذر نکرده بود. پاییز نیامده بود تا قاصدهای شوم مرگ هزاران تن را با دادن ساک و گاه ساکها، به خانوادهها خبر دهند. هیچ صدایی نبود جز گامهای مادران و همسران آسیمهسر و آشفته که از دادستانی چهار راه قصر به اوین و گوهردشت، و از آنجا به خانهی منتظری و سپس به دادگستری میرفتند. در همین روزها بود که آیتالله منتظری به هیات مرگ دربارهی این کشتار گفت: «بزرگترین جنایت که در جمهوری اسلامی شده و در تاریخ ما» و به «چیره دستانی در حرفهی کَت بسته به مقتَل بُردن» «این جنایت به دست شما انجام شده و شما را در آینده جزو جنایتکاران در تاریخ مینویسند.»
امروز اما روز دیگری است. حمید نوری یکی از ده عضو هیات مرگ در سوئد زندانی است و نخستین پروندهی عدالت جهانروا برای کشتار بزرگ زندانیان سیاسی تشکیل شده است. در این مدت رویآوری بسیاری از رسانهها به این پرسمان بیشتر شده است. اما هنوز در آغاز هستیم و پرسشهایی که تنها با حرف و حدیث و شعار نمیتوان به آنها پاسخ داد. در کنار تلاش شاهدان و شاکیان، این کتاب که پس از ده سال تلاش در یکی از بهترین دورههای دادخواهی منتشر شده است میتواند و باید کیفرخواست ما باشد.
آنجلا دیویس در مقدمهی خود افزون بر نوشتن از پرسمان اعدام یکی از انگیزههایش را برای نوشتن، پاسخی به همبستگی کنفدارسیون دانشجویان ایرانی و حمایت آنها از جنبش «آنجلا را آزاد کنید» در نخستین سالهای دههی هفتاد میلادی اشاره کرده است. این چهرهی نامدار جهانی ِ مبارزه با زندان و مجازات اعدام، شاید میداند که از این میان با همین حمایتهای جنبش نوین چپ بود که در ایران نامی آشنا شد. همان دانشجویانی که به ایران بازگشتند تا دهها نفرشان در دههی هراسافکن شصت و کشتار بزرگ سال ۶۷ اعدام شوند.
جودیت باتلر میپرسد چه عواملی ژئوپلیتیکی مانع بازگفتِ کشتار بزرگ ۶۷ شدند؟ و خود پاسخ میدهد «این کتاب بایسته، صداهای کشتار، خواننده را با خود از میان تاریخ میگذراند، فراموشی به خوبی سامان داده شدهای را که به تاریخ سپرده شده فاش مینماید و شهادت زندانیان سیاسی و آنهایی را که بر سوگ از دست رفتگانشان نشستهاند، گردمیآورد.»
یرواند آبراهامیان تلاش ناصر مهاجر را با جرج ارول مقایسه میکند: «نیاز دیدن چیزها به همان گونه که هستند. یافتن حقیقت رویداها و نگه داشت آنها برای آینده.» و به درستی میگوید: «این کتاب شهادتی پربها دربارهی کشتار شرمآور ۱۳۶۷ در زندانهاست که مقامات ایران آن را انکار کردند.»
جرج ارول نقشآفرینی بیبدیل برای شناساندن توتالیتاریسم بود. هنوز هم برای نمونهواری تباهی، نوشتههایش زبانزد است. اما نماند تا اقتدارگرایی اسلامی را ببیند. آن هم در عصر فروپاشی و آوار شدن جهانی همهی ارزشهای انسانی. ارول پسا حقیقت و وقاحت جلادان و یا قربانیانشان را در دفاع از وزارت «حقیقت» ندید! نبود و ندید که چگونه توتالیتاریسم اسلامی گامهای این پنداره همچنان چالشبرانگیز را با اُمت سازی و بر زمین آوردن خدا برای مجازاتهای قرون وسطایی و هیچانگاری انسان به پیش برده است.
ناصر مهاجر تنها تاریخشناسی پُرکار و برجسته و مستقل نیست. تنها نویسنده و کنشگری همچنان پایبند به فردای پُر از بهروزی، عدالت و صلح برای بشریت نیست. با آشنایی بیش از سی سال به جرئت میگویم ناصر مهاجر یکی از سنگبناهای دادخواهی در ایران است که در این مدت در شناساندن تباهی زندان و شکنجه و اعدام و ممکن بودن جهانی، و به ویژه ایرانی بدون زندان و شکنجه و اعدام سهمی سترگ دارد. در همهی این سالهای تلخ و تیره و تنهایی ما، ناصر مهاجر همبند همهی زندانیان سیاسی و همسوگ همهی خانههای سوگواراعدامیان بود و هست. همان که شاملوی بزرگ گفت: «در خلوت روشن» با ما گریست و در «گورستان تاریک» با ما سوگ سرودهایمان را خواند. با مادران خاورانهای همهی ایران بیهیچ پروژه و چشمداشت گام برداشت و دادخواهی مستقل را ارج داد. او از نشریهی چشمانداز و «وقت آن است که خون موج زند در دل لعل» تا نشریهی نقطه و کتاب نقطه و کتاب زندان و ویژهنامههای زندان و اعدام، از بیداران تا صداهای کشتار، دست کم سی و دوسال است که بیحصر و استثنا صدای همهی ما طاعونزدگانی است که جامعه، از روشنفکر تا دیگران، از شنیدن صدای ما پرهیز کردند و یا تلختر طردمان کرد. هنوز هم میکنند.
صداهای کشتار تنها کتاب نیست، فرهنگ جامع کشتار جمعی زندانیان سیاسی در ایران در ۱۳۶۷ نیز هست. صدای مردم ماست و باید آن را به گوش و چشم جهان برسانیم. بهترین پاسداشت این تلاش ده ساله خرید این کتاب و تلاش برای انتشار چاپهای پیاپی آن است.
رضا معینی
۶ اوت ۲۰۲۰
0 نظر