سی و نه سال از کشته شدن محمدرضا بهکیش و جعفر پنجه شاهی گذشت،
حقیقت چیست؟
۳۹ سال پیش در ۲۴ اسفند سال ۱۳۶۰، برادر عزیزم محمدرضا بهکیش (کاظم) و جعفر پنجه شاهی (خشایار)، در حوالی محل توزیع نشریات سازمان فداییان اقلیت کشته شدند. گویا محمدرضا بهکیش مسلح نبوده و مدارک واقعی هویت خود را به همراه داشته و توسط پاسدارانی که محل را محاصره کرده بودند، به گلوله بسته شد. جعفر پنجه شاهی نیز برای جلوگیری از به دام افتادن به دست ماموران با سیانور خودکشی کرد و کشته شد.
اطلاعات این محل از طریق بازداشت و شکنجه احمد عطاالهی به دست پاسداران افتاده بود.(۱)
گفته شده که محمدرضا بهکیش روز قبل سری به آن حوالی زده و فضا را به شدت مشکوک ارزیابی کرده و موافق رفتن به آن جا نبوده است. اما به دلیل شرایطی که جناح غالب این سازمان در ماههای قبل برای او ایجاد کرده بودند، خود پیش قدم بررسی مسئله شده و عملا دانسته به کام مرگ رفته است.
هم چنین گفته شده است که محمدرضا به عنوان مسئول امنیتی سازمان، معتقد بوده است که سرکوب گسترده حکومت را نباید با سیاستهای تهاجمی پاسخ داد و لازم است به عوض آن مسئولانه و برای حفظ اعضای سازمان عقب نشینی کرد و فعالیتها را کاهش داد و برای سازماندهی مجدد اقلیت متناسب با این شرایط اقدام کرد. از جمله او خواهان این بوده است که انتشار کار را به جای هفتگی، دو هفته یا ماهی یک بار منتشر کرد، زیرا بسیاری از اعضا از طریق پخش این اعلامیه ها به دام حکومت می افتادند. جناح دیگر به جای جدی گرفتن این دیدگاه و رویکرد، محمدرضا (کاظم) را متهم به ترسو بودن و رفتن به دنبال زندگی شخصی کرده بودند. باز هم گفته شده که جناح غالب سازمان اقلیت قصد داشته که نام اعضای کشته شده وابسته به جناح «سوسیالیسم انقلابی» از جمله محمدرضا بهکیش که یکی از اصلیترین اعضای این جناح بود را از لیست شهدای سازمان خارج کنند.
محمدرضا بهکیش در سال ۱۳۳۴ در مشهد به دنیا آمد و در انستیتو تکنولوژی مشهد مشغول تحصیل بود. محمدرضا از اواخر سال ۱۳۵۴ در رابطه با سازمان چریکهای فدائی خلق قرار داشت و در اوایل آبان ۱۳۵۵ به عنوان عضو حرفهای به این سازمان پیوست. او پس از انقلاب از کادرهای اصلی جناح اقلیت سازمان چریکهای فدائی خلق بود و پس از بروز انشعاب در این سازمان در خرداد ۱۳۵۹ نقش مهمی در شکل دادن به تشکیلات سازمان چریکهای فدائی خلق ایران (اقلیت) ایفا کرد. او عضو کمیته مرکزی و مسئول کمیته امنیتی این سازمان بود. برادر عزیزم محمدرضا ازدواج کرده و فرزندشان ۹ ماهه بود که در ۲۴ اسفند ۱۳۶۰ کشته شد.
کشف حقیقت!
سالهاست که فعالیت اصلیام در حوزه دادخواهی و تلاش برای کشف حقیقت است. حکومت اسلامی ایران که از دادن هر گونه اطلاعات خودداری کرده است، ولی انتظار این بوده است که این سازمان ها و اعضای بازمانده از این سازمان ها تمام اطلاعات خود از چرایی و چگونگی ضربههای وارده از طرف نیروهای امنیتی و یا اختلافات داخلی و چگونگی کشته شدن اعضای خود را بدون هیچ پردهپوشی در اختیار جامعه و بستگان کشته شدگان قرار دهند. اگر در سالهای دهه شصت سخن گفتن و تحقیق در این موارد دشوار بود، با مهاجرت گسترده اعضا و هواداران احزاب و سازمان های سیاسی به خارج از کشور، دیگر این بیتوجهی و پنهانکاریها غیرقابل توجیه است.
عباس بختیاری در بخشی از کتاب اش به نام "جان باختن اعضای سازمان"، بسیار کوتاه به نحوه کشته شدن ۶ عضو سازمان چریک های فدایی خلق اقلیت در روزهای ۲۳، ۲۴ و ۲۵ اسفند ۱۳۶۰ پرداخته است، ولی باز هم هیچ اطلاعاتی در مورد نحوه کشته شدن محمدرضا و جعفر پنجه شاهی نداده است.(۲)
تعدادی از دوستان و خانوادهها نیز، هر سال به صورت تکراری تنها یادی از این کشته شدگان میکنند و تمام میشود و میرود یا حداکثر نقدهایی کوچک این طرف و آن طرف بیان می شود، ولی هیچ کدام به صورت جدی راجع به این مسایل کند و کاو نکرده اند تا بتوانند به کشف حقیقت کمک کنند یا حداقل من از آنها بی اطلاع هستم. بی تردید بخش مهمی از هدف دادخواهی، کشف حقیقت است. این را میدانم که علت اصلی این پرده پوشی ها و پنهان کاری ها برای جلوگیری از سوئ استفاده این حکومت جنایت کار یا گروههای رقیب است که میخواهند فعالان سیاسی چپگرا و کمونیست را مورد حمله قرار دهند، ولی به نظر میرسد که بخشی از این پرده پوشی ها برای پنهان کردن سیاستها و رویکردهای اشتباه گروهی یا فردی سازمان ها نیز بوده است و این سازمان ها و افراد الف) موظف هستند که به هر چه شفافتر شدن عملکرد خود مبادرت ورزند، ب) پاسخ گوی مسئولیت های خود به جامعه باشند، ج) برای جلوگیری از تکرار دوباره آن اشتباه ها، ضرورت دارد که این اشتباه ها شکافته شود و نقاط قوت و ضعف عملکرد و سیاستهای خود را بشناسیم تا بتوانیم قدمهای بعدی را برای آینده بهتر و محکم تر برداریم. بنا به همین دلایل، من از اعضای بازمانده از سازمان فداییان اقلیت چندین پرسش دارم و انتظار دارم که به این پرسش ها در فضای عمومی به شکلی شفاف پاسخ دهند.
پرسش های من:
۱) آیا صحت دارد که جناح غالب در سازمان فداییان اقلیت، محمدرضا بهکیش را به دلیل ارائه و دفاع از عقب نشینی در برابر تهاجم رژیم و مخالفت وی با سیاست تهاجمی جناح غالب به خیانت و بریدن از مبارزه متهم کرده و حتی از وارد کردن برخی اتهامات سخیف به او نیز ابا نداشتهاند؟
۲) چرا و چه عاملی باعث شده است که محمدرضا با اینکه حدس میزده که آن محل مشکوک است و به احتمال زیاد لو رفته و کشته خواهد شد، به سر قرار احمد عطاالهی رفته است؟ آیا فضای مسموم در داخل سازمان فداییان اقلیت در اتخاذ این تصمیم موثر بوده است؟ آیا آن اتهام ها و حرفهای ناروا دوباره از طرف آن جناح تکرار شده است؟
۳) آیا صحت دارد که جناح غالب اقلیت میخواسته اند نام محمدرضا بهکیش را به عنوان یکی از اعضای اصلی جناح «سوسیالیسم انقلابی»، از لیست شهدای این سازمان حذف کنند؟
۴) چرا محمدرضا بدون سلاح و با مدارک شخصی خودش به آن محل مشکوک رفته است؟ آیا علت این نبوده که او رفته است تا کشته شود که به اعضای جناح غالب که طرفدار سیاست تهاجمی بودند، بفهماند که طرح سیاست عقب نشینی از سر ترس یا بریدن از مبارزه نبوده است. شاید او جان اش را فدا کرده تا این پیام تلخ را به رهبران جناح مقابل بدهد که ضرورت اتخاذ سیاست عقب نشینی را درک کنند و دیگر اعضا از گزند سرکوب های وحشیانه حکومت مصون بمانند.
توکل یکی از اعضای رهبری فعلی سازمان فداییان اقلیت است که در سال ۶۰ جزو جناح غالب سازمان چریک های فدایی خلق (اقلیت) بود. او در مروری بر تاریخچه سازمان، از سیاهکل تا کنفرانس دهم سازمان (۱٣۸۵)، هیچ اشارهای به دلایل ضربههای پس از یورش گسترده رژیم در خرداد ۱۳۶۰ نمیکند (۳).
ادامه ابهام ها و پرسش های من:
باز هم روشن نیست که محمدرضا و جعفر پنجه شاهی و سایرین چگونه کشته شدهاند و این پرسش ذهن مرا به شدت به خود درگیر کرده است.
۵) چرا در زندگی نامه منتشر شده برای محمدرضا بهکیش در سازمان فداییان اقلیت، هیچ اثری از این اختلافات نیست؟ (۴)
۶) چرا سایر بازماندگان، چه آنها که با سازمان اقلیت هستند و چه آنها که با این سازمان نیستند، ولی از این مسایل اطلاع دارند، هر سال تنها به یادآوری اکتفا میکنند یا حداکثر کامنت هایی میگذارند و تمام میشود و می رود؟
حماد شیبانی1 در فیس بوک خود در ۲۵ اسفند ۱۳۹۹، به یاد یاران و با تصاویر محمدرضا بهکیش، جعفر پنجه شاهی، حمید آزادی، احمد علامیان لنگرودی، یدالله گل مژده، سینا کارگر و محمدعلی معتقد، پستی گذاشته و به برخی از علل این ضربهها اشاره کرده است:
«هنوز چرایی رویدادی چنین هولناک (ضربات بزرگ اسفند ۶۰) از سوی بازماندگان و یاران جان بدر برده از روزهای اواخر بهمن تا ۲۴ اسفند شفاف سازی نشده است. روایت ها فردی رفقا الف رحیم، هاشم، توکل، مستوره، و نیز گزارشات رسمی کمیته مرکزی سازمان با روایت رفقایی که در این ضربات دستگیر و از کشتار جان بدر بردند در کنار هم قرارگیرد تا از این رویداد ها بعنوان یک تجربه تلخ رمز زدایی شود. فراری دادن احمد عطاالهی توسط رفیق سروان فریبرز سلیمی(رفیقی که در عین حال خانه اش مخفیگاه من و رفیق فاطی بود و شرح فداکاری او و جفای سازمان در حقش خود قصه دیگری است) افسر نگهبان زندان آگاهی تهران که احمد را از بازداشتگاه فراری و به سازمان تحویل داد و بی توجهی رهبری و شخص رفیق هادی در کنترل این شخص که در شوک آزادی به فضای آلوده و آشفته ای که در جریان کشاکش برخورد به گرایش سوسیالیزم انقلابی تار و پود روابط تشکیلاتی را از هم گسسته بود ، باید مرور و شفاف سازی شود. رفقایی که عکسهای شان و یادشان زینت بخش این پست شده است. در فاصله پایان کنگره تا آخرین ضربه ای که رفیق هادی با پای خود به دامگه حادثه رفت و جان باخت تا پیروزی عملیاتی دشمن تکمیل شود. بجای قرارگرفتن در یک فضای سالم مبارزه ایدیولوژیک(تحت مسیولیت مشترک توکل و الف رحیم) عملا در برابر یکدیگر صف آرایی و یارگیری کردند. در این روند چه رفتاری از سوی دو طرف مناقشه صورت گرفت و دشمن در چه بستری قادر شد این ضربات مرگبار را بر پیکر بزرگترین و موثر ترین جریان چپ انقلابی وارد کند. چه درسهایی از این تجربه تلخ نصیب باقی مانده سازمان شد. ریشه یابی این مناسبات و اسراری که در سینه سه عضو باقی مانده از مرکزیت، مهدی سامع، توکل و هاشم، و البته مستوره مانده است، میبایست به داوری گذاشته شود.».
حماد شیبانی تلاش کرده است که برخی سئوالات را برجسته نماید. هر چند انتظار این است که اعضا و کادرهای این سازمان پس از گذشت ۳۹ سال، بیشتر در مورد این مسائل تحقیق کرده و پرسشهای دقیقتری را طرح نمایند. علاوه بر آن، این نکته در بسیاری از ارزیابیهای سازمانی از ضربات وارده به آنها در دهه شصت و اثرات روابط درونی این سازمانها بر کنشها و واکنشهای اعضای آن پنهان مانده است و روشن نیست که این اختلافات چه اثری بر جسم و جان اعضا و کادرهای سازمان و وابستگان به این سازمان ها داشته است.
نوروزمان خجسته و پیروز باد!
فردا طبیعت نو میشود و بهار از راه میرسد و قدم به سال جدید خورشیدی و قرنی تازه میگذاریم. در این شرایط فاجعه بار که مردم ایران در چنگال یک حکومت فاشیستی- اسلامی با منحط ترین نوع سرمایه داری گرفتار شدهاند که با قساوتی افسار گسیخته، فسادی گسترده و وقاحتی کم نظیر مردم را به خاک سیاه نشانده اند، بر ماست که خود را نیز نقد کنیم و پالایش دهیم و طرحی نو در اندازیم تا بتوانیم هم چنان گذشته در بزنگاه های تاریخی همراه با مردم، نقش سرنوشت ساز خود را داشته باشیم.
یاد آن جان های شیفته که با صداقتی کم نظیر و با عزمی استوار ایستادند و جان شیرین شان را فدا کردند، زنده و عشق شان ماندگار است و نهال های شان هر روز در حال جوانه زدن و شکوفایی است و این شکوفه های نوپا نیاز به تجربیات صادقانه ما با تمام نقاط قوت و ضعف آن دارند تا بتوانند و بتوانیم برای آزادی و رهایی از این ساختار سراسر سرکوب، بی عدالتی، تبعیض و نابرابری همراه با همدیگر گام های استوارتری برداریم و دنیایی انسانی، شاد، عادلانه و بدون تبعیض بسازیم و راه ماندگاری آن را نیز بیابیم.
سربلند و پیروز باشیم
منصوره بهکیش
۲۹ اسفند ۱۳۹۹
توضیحات:
۱- جنایت کاران حکومت اسلامی ایران، پیکر محمد و خشایار را به خانواده ما و خانواده پنجه شاهی تحویل نداده و ما هنوز دقیق نمی دانیم که آن ها را در کجا به خاک سپرده اند. سال ها بعد به طریقی خبر رسید که برادرم محمدرضا بهکیش و جعفر پنجه شاهی را دو روز در سردخانه بهشت زهرا نگاه داشته و سپس در بهشت زهرا به خاک سپرده اند، ولی هیچ اطلاعات رسمی در سازمان بهشت زهرا در مورد کشته شدن و دفن برادر عزیزم موجود نیست.
۲- خلاصهای از خاطرات عباس بختیاری در کتاب سیانور درباره چگونگی لو رفتن اعضا و محل نشریات سازمان در اسفند ۱۳۶۰: احمد عطاالهی عضو کمیته مرکزی در اوایل اسفند در چهار راه شادمان بازداشت و به کلانتری خیابان کاج (ستارخان) منتقل می شود. افسر پلیسی که از هواداران سازمان بوده به کلانتری مراجعه میکند و با پیگیری و توجیه مناسب موفق میشود شخصاً پرونده را تحویل بگیرد تا احمد عطاالهی را به زندان اوین منتقل کند و او را فراری می دهد. اعضای سازمان آن افسر را به کردستان میفرستند و احمد عطاالهی را به خانهای میبرند که مخفی بماند و قرار میشود که با جایی تماس نگیرد ولی او پس از چند روز با خانه مادرش تماس میگیرد و قراری برای دیدار با او در خیابان آزادی میگذارد که تلفنها کنترل بوده و دستگیر می شود. احمد عطاالهی پس از چند روز زیر شکنجه اطلاعات سازمان را در اختیار نیروهای امنیتی سپاه پاسداران قرار میدهد و به این وسیله ۶ عضو سازمان از ۲۳ تا ۲۵ اسفند کشته میشوند و سازمان ضربه سنگینی می خورد.
عباس بختیاری هم چنین در صفحه ۱۸۲ این کتاب توضیح کوتاهی از چگونگی کشته شدن محمدرضا (کاظم) و جعفر پنجه شاهی (خشایار) میدهد: «احمد عطاالهی همان روز، یعنی ۲۴ اسفند، با تماس تلفنی محمدرضا بهکیش(کاظم) عضو کمیتهی مرکزی و مسئول کمیتهی امنیتی و جعفر پنجهشاهی(خشایار) از اعضای سازمان را به آن خانه میکشاند. کاظم و خشایار متوجه دام نیروهای امنیتی میشوند و در درگیری مسلحانه، کاظم در یک جنگ نابرابر جلوی خانه گلوله میخورد و کشته میشود، خشایار هم که در محاصره قرار میگیرد نیروهای امنیتی را ناکام میگذارد و با خوردن قرص سیانور به زندگی خودش پایان میدهد». در پایان این بخش می گوید: «احمدعطاالهی بهرغم همکاری با رژیم، سه سال بعد در تاریخ ۲۹ آذر ۱۳۶۳ در زندان اوین اعدام شد.».
۳- برگرفته از رادیو دمکراسی شورایی در سی و هفتمین سالروز سیاهکل خیلی مختصر در این مورد می گوید: «چند روز پس از کنگره سازمان، یکی از اعضای کمیته مرکزی منتخب کنگره، رفیق محسن شانهچی در درگیری با رژیم جان باخت. در اسفند ماه، رژیم یکی از سنگینترین ضربات را به سازمان وارد آورد. در پی دستگیری احمد عطاءالهی مسئول چاپخانه و عضو مشورتی کمیته مرکزی، ضعف و خیانت وی، به لو رفتن چاپخانه سازمان، و جان باختن سه عضو کمیته مرکزی، رفقا، احمد غلامیان لنگرودی (هادی) یدالله گلمژده (نظام)، محمدرضا بهکیش (کاظم) به همراه رفیق جعفر پنجهشاهی و دستگیری گروهی از رفقای چاپ و توزیع نشریه کار، انجامید.». او چند خط پایینتر باز خیلی مختصر می گوید: «رفقا نفیسه ناصری (نسترن)، زهرا (اشرف) بهکیش، منیژه طالبی، علی جدیدی، قدرتالله ارجمندی نیز که پس از ضربه سال ۶٠ نقش اصلی را در بازسازی تشکیلات، در رهبری کمیتههای تهران و اصفهان، برعهده داشتند، در همین سالها جان باختند
۴- زندگی نامه محمدرضا بهکیش در سایت سازمان فداییان اقلیت اینگونه آمده است: «رفيق محمدرضا بھکيش – رفيق کاظم در اسفندماه سال ١٣٣۴ متولد شد. پس از حماسه سياھکل فعاليت انقالبی خود را آغاز کرد. در سال ١٣۵۵ در ارتباط مستقيم با سازمان قرار گرفت و در سال ١٣۵۶ به عضويت سازمان پذيرفته شد. پس از ضربات ١٣۵۵ فعاليت رفيق کاظم بسيار چشمگير و ارزشمند بود. قاطعانه در مقابل مسئول شاخه مشھد و جانشين او که بارد مشی مسلحانه قصد انشعاب و تضعيف سازمان را داشتند، ايستادگی نمود و برخوردھای تشکیلات شکنانه و انحالل طلبانه مسئول شاخه مشھد را خنثی نمود. يکی از ابتکارات رفيق کاظم، تشکيل تيمھای دونفره مسلح موتورسوار، جھت پخش اطلاعیه های سازمان بود. اين تيم ھا میتوانستند در ھر ساعت بيش از ھزار تا دو ھزار اطلاعیه پخش کنند. پس از قيام دامنه فعاليت کاظم به مراتب گسترده تر شد. به ھمراه رفقا ھادی و نظام و ديگر رفقا چون سد محکمی در مقابل اپورتونيست ھای راست ايستادگی نمود. پس از انشعاب تمامی تلاش رفيق کاظم صرف بازسازی مجدد سازمان شد. تبليغات وسيع و گسترده سازمان به مناسبت سالگرد سياھکل در ھفده بھمن ١٣۵٩ تحت مسئوليت او صورت گرفت. رفيق کاظم در طول زندگی مبارزاتی خود مسئوليت ھای مختلفی را در سازمان به عھده گرفت که ازجمله میتوان به مسئوليت بخشی از چاپ، تبليغات و توزيع، مسئوليت ارتش، مسئول امنيتی و عضويت در کميته اجرائی اشاره کرد. رفيق کاظم در سال ١٣۶٠ به عضويت کميته مرکزی سازمان درآمد و ھمچون رفقا ھادی و خشايار، به دنبال خيانت احمد عطا الھی، روز ٢۴ اسفند ١٣۶٠ در جريان درگيری با مزدوران جمھوری اسالمی جان باخت.».
مادران پارک لاله ایران
خواهان لغو مجازات اعدام و کشتار انسانها به هر شکلی هستیم.
خواهان آزادی فوری و بی قید و شرط تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی هستیم.
خواهان محاکمه عادلانه و علنی آمران و عاملان تمامی جنایت های صورت گرفته توسط حکومت جمهوری اسلامی از ابتدای تشکیل آن هستیم.
0 نظر