صد روزی که قیام «زن، زندگی، آزادی» دنیا را لرزاند! – منصوره بهکیش

برگرفته از سایت اخبار روز - بخش سیاسی 

بیش از صد روز است که معترضان در ایران هم‌چنان جسورانه و شجاعانه زیر تیغ سرکوب‌های وحشیانه‌ی حاکمیت فاشیستی اسلامی ایران با تمام وجود ایستاده و مبارزه می‌کنند و بی پروا، شجاع و مصمم به پیش می‌روند تا به مقصود خود یعنی سرنگونی این ساختار پدر – مردسالاری سرکوب‌گر، ستمکار، سراپا فاسد که انواع تبعیض‌ها و بی‌عدالتی‌ها را به مردم تحمیل کرده است، دست یابند و قصد توقف یا عقب‌گرد به گذشته را ندارند. راهی که زنان شجاع ایران با همراهی مردان برابری‌خواه پس از کشته شدن مهسا (ژینا) امینی در تهران و خاک‌سپاری او در سقز با شعار «ژن، ژیان، ئازادی – زن، زندگی، آزادی» از ۲۶ شهریورماه ۱۴۰۱، آغاز کردند و بلافاصله در تمام شهرها چون سیل در خیابان‌ها روان شدند تا به آزادی، برابری و عدالت اجتماعی دست یابند و چه شگفت انگیز است که این قیام تا همین امروز بدون وقفه در سراسر ایران ادامه دارد و ایرانیان در سراسر جهان را نیز با خود همراه کرده است.

در اینجا می‌خواهم اندکی به بررسی چند پرسش بپردازم.

یکم- مهسا امینی (ژینا) چه کرد که بازداشت و کشته شد؟ موهای بافته و زیبای او از زیر روسری نمایان بود و این ساده‌ترین حق نیز مورد قبول ساختار ارتجاعی و پدر – مردسالاری حاکمیت اسلامی ایران نبود. مزدوران گشت ارشاد او را با ضرب و شتم بازداشت کردند تا به همراه دیگر زنان ساختارشکن در ظاهر «ارشاد»، ولی در حقیقت با زور سر نیزه و خشونت و تهدید، مقاومت و شهامت‌شان را به سخره بگیرند و خردشان کنند تا به ناچار تن به این ساختار سراپا تبعیض دهند، ولی با کشته شدن ژینا خیزشی گسترده ابتدا در کردستان و بعد در سراسر ایران به راه افتاد و حدیث‌ها، غزاله‌ها و مینوها و حتی نوجوانانی چون نیکاها، ساریناها و اسراها و مردان برابری‌خواهی چون مهرشادها، خدانورها و آرام‌ها و هزاران معترض دیگر، دوش به دوش همدیگر به خیابان‌ها آمدند و الگویی از جسارت و شجاعت شدند تا در خیابان و رو در رو و چشم در چشم سرکوب‌گران، این ساختار سراپا فاسد و تمامیت‌خواه را در هم بشکنند و چه غرورآفرین شکستند. در این راه نیز چند صد نفر جان شیرین‌شان را فدا کرده‌ و هزاران نفر بازداشت شده‌اند و حتی در خطر اعدام و احکام سنگین هستند، ولی قصد توقف ندارند. دیدیم که چگونه دختران و زنان جوان ما، چه زیبا و شجاعانه و بی پروا روسری‌‌ها را از سر برداشتند و در آتش سوزاندند. دیدیم که چگونه دانش آموزان شجاع ما دست در دست همدیگر با موهای افشان و سرود خوان علیه نابرابری‌ها ایستادند. دیدیم که چگونه دانشجویان شجاع ما در برابر تفکیک جنسیتی، تعلیق و بازداشت دیگر دانشجویان ایستادند. دیدیم که چگونه پرستاران و پزشکان شجاع ما با معترضان همراهی کردند. دیدیم که چگونه زنان شجاع ما در مترو، اتوبوس و در خیابان بدون حجاب اجباری رفت و آمد کردند. دیدیم که چگونه زنان و مردان مبارز و شجاع ما صدای اعتراض‌شان را در زندان‌‌ها علیه سرکوب‌ها و در همراهی با قیام مردم بلند کردند. دیدیم که چگونه زنان و مردان شجاع ما علیرغم سرکوب‌ها، بازداشت‌ها، شکنجه‌ها، اعدام‌ها و کشتار وحشیانه در خیابان‌ها، هم‌چنان با عزمی مصمم و با صدها رویه‌ی دیگر به شکل عملی ایستاده‌اند و هر روز شاهد خلق ایده‌هایی نو از جسارت و شهامت‌شان هستیم و شگفتی می‌آفرینند و جامعه را انگشت به دهان می‌کنند و تحسین همگان را برانگیخته‌اند.

دوم- مهسا (ژینا) امینی چه ویژگی‌هایی داشت که قتل حکومتی او سرآغاز قیامی گسترده در ایران شد؟

او یک زن جوان کرد و از یک خانواده‌ی سنی بود و زندگی آزادانه، عادلانه و شاد را دوست داشت. ویژگی‌هایی که شامل طیف‌های وسیعی از زنان و مردان جامعه ما می‌شود که همواره مورد تبعیض‌های شدید ساختار حاکمیت اسلامی ایران بوده‌ و هستند. ۱) زن بودن؛ زنان از ابتدای به قدرت رسیدن این حاکمیت ارتجاعی اسلامی با تبعیض‌های عمیق ساختاری و وحشیانه روبرو بوده‌اند و مبارزه‌ی زنان شجاع و برابری خواه ایران سابقه‌ای بس دیرینه دارد و قتل حکومتی ژینا آخرین تیر ترکش آن بود که نیام از غلاف آزادی خواهان بیرون کشید و به پرواز در آمد و درخشش و شکوه آن سراسر جهان را فرا گرفت و به ستایش و افتخار واداشت و دنیا را لرزاند. زنان، اولین مبارزانی بودند که از آغاز تشکیل این حکومت ستمگر و واپسگرا شجاعانه بر آن شوریدند و در تمام این سال‌ها نیز با تمام تبعیض‌ها، محرومیت‌ها، محدودیت‌ها و تحقیرها، جزو فعال‌ترین مبارزان راه آزادی و برابری بوده‌اند. درست سه هفته پس از اعلام پیروزی انقلاب ۵۷، روح الله خمینی دستور داد که زنان باید با حجاب اسلامی به ادارات و دانشگاه‌ها و مدرسه‌ها بروند و زنان مبارز در ۱۷ اسفند (۸ مارس) سال ۱۳۵۷ در سوز و سرما و زیر برف شدید، شجاعانه در خیابان‌ها علیه «حجاب اجباری» تجمع و راهپیمایی کردند و علیه این ساختار سراپا تبعیض شوریدند و این تجمع‌های گسترده شش روز ادامه داشت و توانستند برای مدتی حاکمیت را به عقب برانند. آن‌ها شعار می‌دادند «ما انقلاب نکردیم تا به عقب برگردیم»، «آزادی زن معیار آزادی جامعه است». متأسفانه بسیاری از نیروهای اپوزسیون آن زمان به عمق این مبارزات پی نبردند و آن‌گونه که شایسته و بایسته بود از اعتراض‌های زنان علیه حجاب اجباری حمایت نکردند. مسئولان نظام در آن زمان نیز گفتند عده‌ای از زنان اشراف و طبقه متوسط و بالاشهری به خیابان آمده‌اند تا لخت بگردند، همین اراجیفی که اکنون با بی‌شرمی و وقاحت تمام بر زبان می‌آورند تا مدافعان خود را تحمیق کنند، غافل از آنکه شرایط امروز با ابتدای انقلاب ۵۷ به کلی فرق کرده و مردم ۴۳ سال است که شاهد سرکوب، تبعیض، بی‌عدالتی‌ و جنایت‌های بی رویه‌ی حکومت اسلامی بوده‌اند و دیگر حاضر نیستند فریب این حکومت ظالم، دروغ‌گو و کثیف را بخورند و زنان و مردان شجاع و برابری‌خواه، چه زیبا و پرمعنا با همدیگر در کف خیابان‌ها و در سراسر ایران شعار می دهند:«هیز تویی هرزه تویی، زن آزاده منم». ۲) کرد بودن؛ کردها و سایر اقوام و ملل همواره در ایران زیر شدیدترین تبعیض‌ها بوده‌اند و با اتهام‌های «جدایی طلبی» از طرف حاکمیت و حتی بخش‌هایی از اپوزسیون که ناسیونالیسم یا برتری ملل فارس بر سایر ملل در ایران را عمده می‌کنند، روبرو بوده‌اند. کردها جزو اولین گروه‌های مبارزی بوده‌اند که حکومت اسلامی ایران آن‌ها را سرکوب کرد. ۳) سنی بودن؛ بسیاری از این اقوام و ملل دارای عقیده یا مذهب متفاوتی از مذهب رسمی کشور هستند. برخی آتئیست، برخی سنی، برخی بهایی، برخی مسیحی و غیره هستند و سنی‌ها نیز جزو اقلیت‌هایی هستند که از همان ابتدا مورد تحقیر و محرومیت حاکمیت شیعه اسلامی بوده‌اند. کشتار در کردستان و ترکمن صحرا و خوزستان در سال ۱۳۵۸ که خلخالی از طرف خمینی مسئول این کشتار شد، از همان سال‌ها آغاز گشت و کشتارهای تاکنونی در خوزستان و سیستان و بلوچستان نیز همواره برای اعمال قدرت حاکمیت شیعه اسلامی بر آن‌ها بوده است. در قیام کنونی نیز نیمی از کشته شدگان از مبارزان شجاع در خوزستان، کردستان، سیستان و بلوچستان بوده‌اند و هم‌اکنون شاهد سرکوب‌های وحشیانه مردم مبارز آن مناطق هستیم.

سوم- حاکمیت اسلامی ایران در چه شرایطی است که مردم با عزمی راسخ خواهان سرنگونی کل نظام شده‌اند و بیش از صد روز است که در خیابان‌ها بی پروا شعار می‌دهند «این دیگه اعتراض نیست، این خود انقلاب است»، «حکومت اسلامی نمی خوایم نمی خوایم»؟

پس از سرکوب‌های گسترده‌ی حاکمیت اسلامی از اوایل انقلاب و پس راندن زنان از حقوق اجتماعی و سیاسی خود و سرکوب اقلیت‌ها و فعالان سیاسی در کردستان، ترکمن صحرا، خوزستان و کشتارهای دهه‌ی شصت و پایان جنگ ایران و عراق و کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ و سرکوب‌های وحشیانه‌ی فعالان سیاسی و قلع و قمع معترضان به طرق مختلف، اصلاح طلبان که بخشی از حاکمیت بودند، «به اصطلاح به عنوان اپوزسیون» وارد صحنه‌ی سیاسی نقد به جناح دیگر حکومت شدند. آن‌ها امکانات دولتی فراوان در اختیار داشتند؛ از حضور در مجلس و دیگر ارکان‌های رسمی و غیر رسمی تا رسانه و روزنامه، و تلاش زیادی کردند تا دیگر نیروهای اپوزسیون را از گردونه‌ی مبارزه حذف کنند. آن‌ها نه تنها در سرکوب و کشتار معترضان از سال ۵۷ تا ۶۷ همدست بخش دیگر حاکمیت بودند، بلکه در سرکوب‌ها و کشتارهای پس از آن نیز شریک قافله بودند تا از یک سو خوش خدمتی خود را برای حفظ این حاکمیت ارتجاعی نشان دهند و از سوی دیگر زبان و فرهنگ و خواستگاه اپوزسیون را کنترل و مهار کنند و رنگ و بویی دیگر بزنند و روایت‌های خود را به صحنه‌ی اعتراضات وارد کردند. سپس کشتار نویسندگان و دیگر فعالان سیاسی و دانشجویان از سال‌های ۷۵ تا ۷۷، حمله به کوی دانشگاه و کشتار مردم معترض در خیابان در سال ۸۸ و غیره شروع شد. با اینکه در سال ۸۸ عملاً رهبران اصلاح طلبان از گردونه‌ی سیاسی کشور حذف و به بیرون پرتاب شدند، ولی باز هم تلاش زیادی کردند تا حاکمیت اسلامی را حفظ کنند به این امید که شاید روزی وزنه‌ی سیاسی حاکمیت کشور را بتوانند به دست بگیرند. آن‌ها هر چه در توان داشتند گذاشتند تا مردم معترض و ناراضی را به دنبال خود بکشانند تا از حاکمیت اسلامی قطع امید نکنند، ولی با بحران‌های عمیق ساختاری و فقر بیش از پیش مردم و سرکوب‌های مداوم حاکمیت، دیگر حنای‌شان رنگی نداشت و اعتراض‌های دی‌ماه سال ۱۳۹۶ و سپس آبان ۱۳۹۸ شروع شد و مردم شعار دادند« اصلاح طلب، اصولگرا دیگه تمومه ماجرا». از آن زمان مبارزات غالب مردم معترض رنگ و بویی دیگر گرفت و نقش اصلاح طلبان در فریب مردم برای ماندگاری این حکومت فاشیستی بر همگان روشن شد. به ویژه در چند سال اخیر با تورم افسار گسیخته و گرانی سرسام آور، سطح زندگی مردم را به قهقرا بردند و بسیاری از مردم از طبقه متوسط به ویژه مزدبگیران، سطح درآمدشان به زیر خط فقر سقوط کرده است و دیگر امکان گذران زندگی روزمره‌ی خود را هم ندارند. بسیاری از اصناف کوچک نیز یا ورشکسته شدند یا هر روز کوچک و کوچک‌تر می‌شوند و دخل‌شان به خرج‌شان هم نمی‌رسد. حاکمیتی که با فساد عمیق ساختاری تمام امکانات و منابع جامعه و کشور را از بین برده و تنها به پروار کردن ثروت و حفظ قدرت خود و زیر شکم مدافعان حرم‌اش می‌اندیشد، نه رفاه و آسایش مردم، حاکمیتی که با وقاحت و بی‌شرمی کم نظیری هم‌چنان چشم در چشم مردم دروغ می‌گوید و فریب می‌دهد و زندگی را به مردم سیاه کرده است، نه تنها قابل اصلاح نیست، بلکه دیگر قابل تحمل هم نیست و باید هر چه زودتر سرنگون شود تا بتوان در آزادی طرحی نو در انداخت و یک زندگی عادلانه و شاد و به دور از تبعیض و نابرابری ساخت. البته ضرورت دارد که تاریخ گذشته‌مان را بخوانیم و هشیار باشیم که آزادی را با جنبش‌های مستقل و مردمی به دست آوریم نه از طریق قدرت‌های بزرگ که تنها به منافع خودشان می‌اندیشند و مردم را بازیچه‌ی دست خود می‌کنند.

چهارم- ساختار سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران در صد و پنجاه سال گذشته چگونه بود و چرا نیروهای مرتجع اسلامی توانستند انقلاب مردم ایران در سال ۵۷ را به شکست بکشانند و با دیکتاتوری به شدت ارتجاعی بر جامعه مسلط شوند؟

کشور ایران از یک سو به دلیل موقعیت سوق الجیشی در خاورمیانه، نزدیکی به روسیه و داشتن منابع سرشاری چون نفت، همواره زیر سلطه‌ی کشورهای قدرتمند جهان بوده است. از سوی دیگر به دلیل سلطه‌ی پادشاهان و تسلط دین اسلام و سرکوب مداوم یا حذف دگراندیشان، امکان بروز و ظهور آزادی و برابری و قوانین عادلانه در کشور ما کمرنگ بوده است. هم‌چنین به دلیل وجود تنوع فرهنگی ملیت‌های مختلف همواره در ایران شاهد درگیری‌های شدید مبارزات قومی، مذهبی و عقیدتی فراوان بوده‌ ایم و شاید به دلیل اینکه کشور ما همواره در کشاکش لشگرکشی بوده و از ابزار دین اسلام و سلطه‌ی روحانیت نیز برای پیشبرد آن سود برده، همواره فرهنگ پدر–مردسالاری بر ارکان زندگی مردم ایران، غالب بوده است. تنها چند نمونه وضعیت ما را روشن‌تر می‌کند.

«در سال ۱۹۰۷ میلادی (۱۲۸۵ شمسی)، دولت‌های بریتانیا و روسیه تزاری طی قرارداد سن پترزبورگ بر سر تقسیم ایران به دو منطقهٔ نفوذ و یک منطقهٔ بی‌طرف به توافق رسیده بودند که در پی آن، نیروهای خود را در خاک ایران مستقر کرده‌ بودند. نیروهای روس در قسمت‌های شمالی ایران حضور داشتند و نیروهای بریتانیا در جنوب کشور، کنترل اوضاع را در اختیار داشتند. دولت مرکزی ایران عملاً تنها کنترل بخش‌هایی از مرکز ایران را تحت اختیار داشت.» [۱]

«پس از آغاز جنگ جهانی دوم در ۹ شهریور ۱۳۱۸ (۱ سپتامبر ۱۹۳۹)، ایران بی‌طرفی خود را اعلام کرد اما پس از آغاز تهاجم آلمان به شوروی به دلیل گستردگی مرز ایران با اتحاد جهاهیر شوروی، این بی‌طرفی ناپایدار بود. نیروهای متفقین به بهانهٔ حضور کارشناسان آلمانی در ایران این کشور را اشغال کردند.».[۲]

«انقلاب مشروطه یا انقلاب مشروطیت یک انقلاب و رویداد اجتماعی و سیاسی در تاریخ ایران است که بخشی از جنبش مشروطه ایران می باشد. این انقلاب سبب شد نظام فرمانروایی ایران از سلطنت مطلقه به پادشاهی مشروطه تغییر کند و به تشکیل مجلس قانون گذاری و تدوین اولین قانون اساسی ایران انجامید. این رویداد در زمان سلطنت مظفرالدین شاه از آذر ۱۲۸۴ خورشیدی شروع شد و در مرداد ۱۲۸۵ به سرانجام رسید.»…«قانون اساسی مشروطه تصادم مستقیم یا غیرمستقیمی با مسائل فقهی و شرعی نداشت. اما متمم قانون اساسی، دربردارنده اصولی بود که از دیدگاه بعضی از روحانیان، با شریعت اسلام تضاد داشت. شیخ فضل‌الله نوری از جمله این مخالفان بود که علاوه بر این که قانون‌گذاری توسط بشر را ناقض احکام شریعت می‌دانست، به‌صورت ویژه با اصول آزادی (اصل هشتم) و برابری (اصل بیستم) متمم قانون اساسی مخالفت می‌کرد. در نهایت با اصرار شیخ فضل‌الله، بندی به متمم قانون اساسی افزوده شد که بر اساس آن شورایی مرکب از پنج مجتهد اختیار وتو کردن مصوبات مجلس را پیدا کرد تا هیچ قانونی بر خلاف شرع اسلام به تصویب نرسد.». [۳]

مایه تأسف است که چنین اختیاری را به پنج مجتهد دادند، همان رویه‌ای که هم‌اکنون در شورای نگهبان فعلی جاری و ساری است و نقش تخریبی روحانیون به قرن‌ها در ایران باز می‌گردد و هم‌اکنون با قیام «زن، زندگی، آزادی» دارد به پایان آن نزدیک می‌شود. اغلب پادشاهان در شرایط حاد، برای حفظ قدرت خود از فتوای مراجع اسلامی برای ساکت کردن معترضان سود برده‌اند. فرهنگ پدر–مردسالاری و اسلامی در ساختار سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران ریشه‌های عمیق و دیرینه دارد و مبارزه زنان علیه تبعیض، بی‌عدالتی، لغو حجاب اجباری و گرفتن حق رأی زنان نیز بیش از ۱۷۰ سال قدمت دارد.

«طاهره قره‌العین، متولد ۱۱۹۱ یا ۱۱۹۳ شمسی، شاعر، خطیب، عارف و از نخستین رهبران جنبش باب بوده‌ است. گفته شده او اولین زنی بود که در برابر شریعت اسلام ایستاد و در سال ۱۲۳۱ شمسی (۱۸۵۲ میلادی) با حکم دو مجتهد ارشد، در سن ۳۵ سالگی محکوم به اعدام شد. طاهره را در خفا به باغ ایلخانی بردند، خفه کردند و جسدش را در چاه انداختند. افسانه نجم‌آبادی نوشته است: «در سیستم قضایی ناصرالدین شاه، طاهره ابتدا به حبس ابد و سپس در دادگاه تجدید نظر به اعدام محکوم شد. طاهره اولین زنی در ایران بوده‌ است که به اتهام مفسد فی‌الارض اعدام شد.».[۴]

«زینب پاشا برای اولین بار در تاریخ ایران با چهل نفر از زنان تبریز علیه ستم پیشگان که نظام فئودالی و دیدگاه‌های سنتی بر زنان تحمیل کرده بود، به جنگ مسلحانه و پارتیزانی دست می‌زند. یکی از عوامل مهم جنبش زنان تبریز به رهبری زینب، ستمگری بیش از حد برخی شاهزادگان و حکام دوره قاجار در آذربایجان بود. در عرصه اجتماعی و سیاسی این دوره همچنین مشکلات و مسایل مهمی مانند «بحران نان» و «امتیاز تنباکو» نیز مطرح گردید که این دو عامل نیز از جمله مهم‌ترین عواملی بود که جنبش زنان تبریز به رهبری زینب پاشا را موجب گردید. از جمله کارهای معروف «زینب پاشا» و یاران وی نیز حمله به انبارهای احتکار غله و تقسیم آن بین فقرا و گرسنگان در شهر تبریز بوده‌است.» [۵]

«در دوران جنبش مشروطه انجمن‌های سری و نیمه‌سری زیادی در ایران به وجود آمدند. در سال‌های بعد از انقلاب مشروطه انجمن‌های مستقل و فمینیستی با هدف حقوق زنان به‌طور مستقل تأسیس شدند که بیشتر به تأسیس مدرسه‌های دخترانه و انتشار نشریه‌های زنان می‌پرداختند. در سال ۱۲۸۹ نخستین نشریه زنان منتشر شد و در سال ۱۳۱۱ آخرین سازمان مستقل زنان منحل گشت». (به نقل از ویکی‌پدیا)

در دوره رضاشاه پهلوی مبارزه علیه حجاب نیز با رویکردی دیگر و با حکم حکومتی رقم خورد. «رضا پهلوی ملقب به میرپنج در دی ۱۲۹۹ توسط ژنرال انگلیسی آنرونساید فرمانده قوای قزاق شد و دو ماه بعد در کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ نیروهای قزاق به فرماندهی او تهران را تصرف کردند. او در مقام وزیر جنگ بسیاری از اعتراضات را ساکت کرد و در ۴ آبان ۱۳۰۲ به فرمان احمدشاه قاجار نخست وزیر شد و دو سال بعد به پادشاهی رسید. گفته شده پس از انقلاب مشروطیت بحث‌های بسیاری بر سر پایان دادن به سلطنت و تبدیل آن به جمهوریت مطرح شد و رضاشاه نیز به جمهوریت علاقمندی نشان داد. برخی می‌گویند رضاشاه برای پایان دادن به سلسله قاجار مدافع جمهوریت شده بود تا قدرت را به دست گیرد. در مجلس پنجم در اسفند ۱۳۰۲ و فروردین ۱۳۰۳، اکثریت نمایندگان شامل: حزب تجدد با ۴۰ نماینده و حزب سوسیالیست با ۱۵ نماینده موافق جمهوری بودند و اکثریت از ۷۵ نماینده مجلس را داشتند. حزب هیئت روحانیون به ریاست مدرس اقلیت را داشتند. یک حزب دیگر از هیئت منفردین شامل آزادی‌خواهان نیز در مجلس پنجم بودند. گویا در اواخر اسفند در مجلس بین یکی از اعضای حزب تجدد و مدرس درگیری می‌شود و در راهرو احیاء‌السلطنه بهرامی از حزب تجدد به صورت سیدحسن مدرس سیلی می‌زند و این موضوع باعث انشقاق بین جمهوری‌خواهان می‌شود. روحانیون، جمهوری را مساوی با بی دینی می‌دانستند و به شدت با آن مخالفت می‌کردند. در آخرین روز تصمیم گیری اعتراض‌هایی از طرف روحانیون در مقابل مجلس صورت می‌گیرد و به دستور رضاشاه این اعتراض‌ها سرکوب شده و تعدادی کشته و مجروح می‌شوند. موقعیت رضاشاه متزلزل می‌شود و به قم به دیدار روحانیون می‌رود و در روز سیزدهم فروردین بیانیه‌ای رسمی با امضای رئیس‌الوزرا و فرمانده کل قوا در انصراف از جمهوریخواهی در روزنامه‌ها و شهر منتشر می‌کند و سرانجام پرونده جمهوریت بسته می شود.». رضا پهلوی از سوم اسفند ۱۳۰۴ تا ۱۳۲۰ شاه ایران بود. او برای مدرن سازی کشور بسیاری از ساختارها را از بالا و با زور تغییر داد، از جمله «کشف حجاب در ایران که در ۱۷ دی ۱۳۱۴ شمسی تصویب شد و به موجب آن، زنان و دختران ایرانی از استفاده از چادر، روبنده و روسری در مدارس، و دانشگاه‌ها، مراکز اداری و دولتی منع شدند.». (نقل به مضمون)[۶]

«در سال ۱۳۲۰ که رضاشاه ایران را ترک کرد اجرای قانون کشف حجاب سریعاً فراموش شد. وزارت فرهنگ حکم داد از ورود زنان بی‌حجاب به دانشگاه جلوگیری شود و معلمان زن مدرسه‌ها و استادان زن دانشگاه‌ها مجبور شدند با حجاب به کلاس درس بروند. در تهران و سایر شهرها دختران دانش‌آموز و زنان حجاب را دوباره برسر گذاشتند. (به نقل از ویکی پدیا – کشف حجاب در ایران)

وقتی «کشف حجاب» یا «حجاب اجباری» با دستور مقامات و از بالا صورت می‌گیرد، نتیجه‌ای جز این نمی‌توان انتظار داشت و تمام زندگی مردم می‌تواند به راحتی با یک فرمان ملوکانه یا یک فَتوای رهبر زیر و رو شود.

«یکی از جدی‌ترین تحولات در زمینهٔ حق رأی زنان، در سال ۱۳۳۱ خورشیدی و در زمان دولت مصدق رخ داد که در تلاش بود تا قانون جدیدی را برای انتخاب مطرح کند. در این بین تعدادی از موافقان و مخالفان با هم روبرو شدند و نظرات خود را بیان کردند. در نتیجه اصلاح قانون انتخابات با مخالفت برخی قشرهای سنتی و روحانیون منتفی شد. در شانزدهم مهرماه ۱۳۴۱ خورشیدی در زمان دولت اسدالله اعلم، نخست‌وزیر وقت، مصوبه‌ای منتشر شد که در آن شرط مسلمان‌بودن انتخاب‌کنندگان و انتخاب‌شوندگان حذف شد. در اسفند ماه همان سال، خمینی که از دادن حق رأی به زنان شدیداً معترض بود به محمدرضاشاه پهلوی تلگرافی فرستاد و در آن اعتراض خود را اعلام کرد»… «در تاریخ ۱۹ دی‌ماه ۱۳۴۱، با اعلام انقلاب سفید توسط محمدرضا شاه که در شش اصل خلاصه می‌شد اعطای حق رأی به زنان نیز داده شد و علی‌رغم همهٔ مخالفت‌های مراجع تقلید و روحانیان حق رأی زنان پذیرفته شد. فرخ رو پارسا اولین زنی بود که به نمایندگی از مردم تهران، در دوره بیست و یکم انتخابات مجلس شورای ملی وارد مجلس شد.». [۷]

«حق رأی به زنان» در زمان پادشاهی محمدرضا پهلوی مانند «کشف اجباری حجاب» توسط پدرش از بالا و با زور انجام شد. در حالی که زنان سال‌ها برای آزادی، برابری و حجاب اختیاری مبارزه می‌کردند. نقش مخرب روحانیون نیز در تمام دوره‌ها به وضوع به چشم می‌خورد که چگونه با آزادی و برابری مخالفت شدید داشتند. در دوره رضا پهلوی علیرغم اینکه گفته شده علیه خرافات و نفوذ مذهب اقدام‌های مهمی انجام داده، ولی به نظر می‌رسد که مخالفت‌های او نه در اعتقاد به سکولاریسم و جدایی دین از حکومت، بلکه برای کاستن قدرت مذهبیون و در اختیار گرفتن عنان قدرت مطلق در دستان خودش بود. روابط محمدرضا پهلوی که از سال ۱۳۲۰ به جای پدر به سلطنت رسید، چرخش آشکاری به سمت روحانیونی چون سید حسین طباطبایی بروجردی رهبر شیعیان داشت تا بتواند کنترل امور را به دست بگیرد.

«محمد مصدق دکترای حقوق از سویس داشت و گفته شده اولین ایرانی دارای دکترای حقوق بود. او ملی‌گرا و مخالف سیاست‌های استعماری بود. او هشت دوره نماینده مجلس شورای ملی، استاندار، وزیر و دو دوره نخست وزیر شد. او از مدافعان انقلاب مشروطه برای محدود کردن سلطنت مطلقه و دیکتاتوری بود. او خواهان پایان دادن به سلطنت قاجار بود، ولی اعتقاد داشت سلطنت پهلوی نیز مخلوق دولت انگلیس است. در زمان رضاشاه مدتی به زندان افتاد و تبعید شد. پس از استعفای رضا پهلوی، مصدق از تبعید به سیاست بازگشت و نماینده اول تهران شد. او در سال ۱۳۲۸ با همکاری چند حزب، جبهه ملی را تشکیل دادند و اولین پیشنهاد آن‌ها علیه استعمار ستیزی، ملی شدن صنعت نفت بود. کارگران و زحمتکشان مبارزات بسیاری برای ملی شدن صنعت نفت انجام دادند و در ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ قانون ملی شدن نفت ملی تصویب شد. مصدق پس از نخست وزیری در اردیبهشت ۱۳۳۰، اجرای قانون ملی شدن نفت و خلع ید از شرکت‌های انگلیسی را بلافاصله در دستور کار خود قرار داد. در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ توسط ارتش و با حمایت محمدرضا پهلوی، روحانیون و بریتانیا و آمریکا، محمد مصدق از نخست وزیری عزل و در دادگاه نظامی به سه سال حبس محکوم شد و سپس از گذراندن دوران محکومیت به دستور محمدرضا پهلوی به احمدآباد تبعید شد.». (نقل به مضمون) [۸]

«سه سال پس از کودتای ۲۸ مرداد، سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک)، در اسفند ۱۳۳۵ با تصویب مجلس شورای ملی به عنوان زیر مجموعه‌های نخست وزیری، توسیط سپهبد تیمور بختیار تاسیس شد.».[۹]

«حزب رستاخیز به عنوان تنها حزب واحد فراگیر، به دستور محمدرضا پهلوی در ۱۱ اسفند ۱۳۵۳ خورشیدی تشکیل شد. پس از اعلام تشکیل این حزب به دستور شاه، همه حزبها و سندیکاهای فعال در نظام شاهنشاهی ایران مانند حزب ایران نوین، حزب مردم، حزب پان ایرانیست و حزب ایرانیان موظف شدند به حزب رستاخیز بپیوندند و به عقیده بسیاری تشکیل حزب رستاخیز تیر آخری بر مشروطیت بود.». [۱۰]

در اینجا قصد ندارم از روند سرکوب‌ها، جنایت‌ها و دیکتاتوری محمدرضا پهلوی و نقش پدرش رضا پهلوی بگویم که خود تاریخ سراسر سرکوب، سانسور، زندان، شکنجه و محرومیت و تبعیض است که ضرورت دارد در جای خود بیان شود. قصدم تنها بیان شمه‌ای بسیار اندک از تاریخ بیش از صد و پنجاه سال گذشته‌مان و دیکتاتوری پادشاهان است که چگونه با همدستی روحانیون به عنوان ارتجاعی‌ترین نیروها، از مبارزات زنان و مردان مبارز برای کسب آزادی، برابری، دموکراسی و رفع تبعیض ممانعت به عمل آورند و شاید همین اندک ما را بر آن بدارد که دقیق‌تر به گذشته‌ی خود بنگریم و آن را بخوانیم و بررسی کنیم تا راهمان برای رهایی از دیکتاتوری ارتجاعی اسلامی ایران به بیراهه نرود. راهی که نه تنها در قیام کنونی، بلکه در ۴۳ سال گذشته هزاران مبارز شجاع و عاشق جان‌شان را در این راه فدا کرده و در خاوران و خاوران‌ها هستند، هزاران خانواده داغدار شده و سال‌ها برای دادخواهی مبارزه کرده‌اند، هزاران زن و مرد مبارز و مقاوم سال‌های طولانی از عمرشان را در زندان‌ها و زیر شکنجه‌های وحشیانه گذرانده‌اند،‌ هزاران فعالان سیاسی و اجتماعی زنده مانده در ایران و در تبعید سال‌ها زندگی‌شان را در این راه گذاشته و برای رسیدن به چنین روزی مبارزه کرده‌اند و بسیاری مبارزان دیگر. به ویژه زنان شجاع ما که در این دنیای سراسر تبعیض مجبور بودند در تمام عرصه‌ها مبارزه کنند و دختران و پسران شجاعی را تحویل جامعه دادند که این چنین بی‌پروا و مصمم برای تغییر در برابر دیکتاتور ایستاده‌اند. پدران آگاهی که در این راه قدم‌های موثری برداشته‌اند، معلمان شجاع ما که با مبارزات مستمرشان در طی این سال ها آموزش دهندگان واقعی دانش آموزان و دانشجویان شجاع ما بوده‌اند، نویسندگان، هنرمندان، شاعران شجاع ما و تمام آن‌هایی که در طی این سال‌ها ساکت ننشسته و تنها به دنبال گذران زندگی خود نبوده‌ و تلاش بسیاری برای رهایی از این حاکمیت ستمکار کرده‌اند. درودهای گرم من به همگی‌شان و از همه مهم‌تر به خود این جوانان آگاه و شجاع که حاضر نیستند زیر بار ظلم، تحقیر و تبعیض زندگی کنند. امید همگی ما بتوانیم گام‌های‌مان را محکم‌تر و سنجیده‌تر برداریم، نقشه‌ی راه داشته باشیم، گذشته و آینده‌مان را بررسی کنیم تا دوباره مارگزیده نشویم، چه باید کردها را دریابیم و هزاران کار دیگر که بر دوش همگی ماست تا بتوانیم این راه را با بهترین نتیجه به سر منزل مقصود برسانیم.

متأسفانه در هنگامه‌ی انقلاب ۵۷، مردم و به ویژه بسیاری از نیروهای اپوزسیون سرخوش از سرنگونی دیکتاتوری شاه، کوری گرفتند، با این تصور که روحانیون حکومت نخواهند کرد و به استقلال و آزادی دست می یابیم، جلوی امپریالیسم و کشورهای سلطه‌گر می‌ایستیم و منافع مردم در الویت قرار می‌گیرد و تمامی انسان‌ها و گروه‌ها فارغ از عقیده،‌ جنسیت، دین، مذهب، ملیت، قوم و غیره آزاد خواهند بود. «وعده‌ای که خمینی در نوفل لوشاتو داد و گفت ما حکومت نخواهیم کرد و همه آزادند حتی کمونیست‌ها»، غافل از آن‌که توجه کنیم که روحانیون چه گذشته‌ای داشته‌اند و ماهیت‌شان چیست. اولین قربانیان این حاکمیت، زنان یعنی نیمی از جامعه بودند که به وحشیانه‌ترین شکل ممکن آزادی‌شان را با بهره‌گیری از اسلام ناب‌شان گرفتند. سپس به سراغ سرکوب اقوام و ملیت‌ها و ادیان رفتند تا ریشه‌شان را بخشکانند، بعد تسویه حساب در دانشگاه‌ها، سپس سرکوب گسترده‌ی فعالان سیاسی و قلع و قمع تمام سازمان‌ها و احزاب سیاسی شروع شد و هزاران تن از بهترین و عاشق‌ترین جوان‌های مبارز و نازنین ما را یا زیر شکنجه‌های وحشیانه یا با قتل‌های مخفیانه حکومتی در زندان ها یا در خیابان‌ها و حتی در خارج از کشور کشتند و کشتند و کشتند تا به امروز.

پنجم- چرا قیام زن، زندگی، آزادی» در ایران می‌تواند دستیابی ما به آزادی و برابری را امکان‌پذیر کند و پتانسیل آن را دارد که به قیامی جهانی علیه هر گونه تبعیض و نابرابری در جهان تبدیل شود؟

۱) زیرا زنان نیمی از جمعیت ایران و جهان هستند و به دلیل ساختار پدر – مردسالاری غالب بر اغلب کشورها و تبعیض‌ها و تحقیرهای مداوم توسط ساختارهای مذهبی، بی تردید زنان آگاه در هر کجا که باشند، خواهان آزادی و برابری و جدایی دین از حکومت هستند، به ویژه در کشورهایی چون ایران و افغانستان که سلطه‌ی اسلام به این تبعیض‌ها، تحقیرها و محدودیت‌ها به شکل عمیق و عریان‌تری همواره یاری رسانده است و از این تبعیض‌ها برای حفظ قدرت خود بهترین سود را برده‌اند، به ویژه هم‌اکنون که تمام ارکان قدرت در اختیار آن‌ها است و بسیاری از زنان و مردان برابری‌خواه جهان برای رهایی از این شر، می‌توانند با قیام «زن، زندگی، آزادی» همراه و هم صدا شوند.

۲) هم‌چنان که زنان مبارز در ۸ مارس سال ۱۳۵۷ شعار دادند، «آزادی زن، معیار آزادی جامعه است»، تبعیض علیه زنان نیز از عمیق‌ترین تبعیض‌ها در ساختار فرهنگی کشور ما و در ساختارهای در قدرت بوده است و اگر بتوانیم تبعیض علیه زنان را از بین ببریم، بی تردید امکان رفع سایر تبعیض‌ها نیز همراه آن میسر خواهد بود.

۳) شعار زن، زندگی، آزادی از کردستان برخاسته است و بی تردید کردها و سایر اقلیت‌ها که همواره زیر تبعیض‌های عمیق ساختاری بوده و جزو اولین سرکوب شدگان توسط این حاکمیت ارتجاعی بوده‌اند، بی تردید از همراهان اصلی این قیام خواهند بود و احتمال موفقیت آن بیشتر است.

۴) زنان آگاه، شجاع و جوان ما که در این قیام این‌چنین دلیرانه و بی‌پروا و بدون محافظه‌کاری از عواقب آن و چشم در چشم سرکوب‌گران و نگاه هرزه‌ی حکام و اعوان و انصارشان توانستند علنی و عملی در خیابان‌ها و مکان‌های عمومی ساختارهای حکومت را به زیبایی بشکنند، توانایی این را نیز دارند که این قیام را به سرانجام برسانند.

نتیجه‌گیری و یک تجربه:

واقعیت این است که قیام «زن، زندگی، آزادی» نه تنها علیه تمام ساختارهای تبعیض‌آمیز حاکمیت ارتجاعی اسلامی ایران، بلکه علیه ساختار و فرهنگ پدر- مردسالاری و هر گونه تبعیض که هر روز درگیر آن بوده و هستیم، شوریده است و به همین دلیل در جهان نیز مورد توجه قرار گرفته است. زیرا زنان در سراسر دنیا نیز زیر سلطه‌ی ساختار پدر- مردسالاری بوده و هستند و این تبعیض‌ها را با گوشت و پوست و استخوان خود لمس کرده‌اند و سال‌ها علیه این ساختارهای فاسد شوریده و جنگید‌ه‌اند. ساختارهایی که تحت سلطه‌ی دولت‌های راست و مذهبی، قوانینی را برای انسان‌ها ساخته و پرداخته‌‌اند که حق زندگی آزادانه و بدون تبعیض را، آشکارا یا در خفا، از زنان سلب کرده‌اند. ساختاری که در لایه لایه زندگی ما زنان در جریان بوده و هست و جان بسیاری از زنان و دختران جوان ما چون رومیناها توسط مردان خانواده نیز گرفته شده است و این حکومت‌ها دست این پدر- مردسالاران را نیز باز می‌گذارند تا به حفظ و ماندگاری ساختار ارتجاعی خود کمک کنند.

بی تردید وقتی این ساختارهای ارتجاعی در قدرت و یا در حاکمیت باشند از امکانات بسیاری برای اعمال بی رویه‌ی این تبعیض‌ها برخوردارند. از قدرت، ثروت و نیروهای سرکوب‌گر آن گرفته تا قوانین و ساختارهای ساخته و پرداخته ارتجاعی‌شان و امکانات نامحدودی که در سراسر ایران و جهان برای توجیه این سرکوب‌ها، تبعیض‌ها، نابرابری‌ها و بی‌عدالتی‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را در اختیار دارند و خواه ناخواه به خورد جامعه می‌دهند. از مساجد و تکایا و بسیج‌های محلات گرفته تا کلاس‌هاب امور تربیتی و حراست در مدرسه‌ها، دانشگاه‌ها، بیمارستان‌ها، ادارات دولتی و حتی ادارات غیر دولتی تا کلیساها و دیگر مکان‌های مذهبی. از آموزش‌های تبعیض آمیز در کتاب‌های درسی از کودکی تا بزرگ‌سالی گرفته تا آموزش‌های مداوم در رادیو و تلویزون رسمی کشور و نشریات و تمام رسانه‌های تبلیغاتی دولتی و نیمه دولتی که در اختیار دارند. از مراکز دولتی و خصوصی که با استفاده از رانت‌ها و وام‌های کلان دولتی، برای گسترش اسلام سیاسی‌شان در تمام شهرها و روستاهای ایران و سراسر جهان درست کرده‌اند.

هم‌چنان که در ایرلند و سایر کشورها، دین و پدر – مردسالاری توانسته است تبعیض‌های هولناکی را علیه زنان اعمال کند و زندگی‌های بسیاری را نابود کرده یا توانسته با خشونت‌های دائمی خانگی و اجتماعی بر زنان و بر جامعه حکمرانی کند، ولی زنان مبارز و برابری‌خواه سال‌هاست که در سراسر دنیا علیه این ساختارهای ارتجاعی و زن‌ستیز قیام کرده‌اند. چندی قبل در دوبلین تجمعی در همبستگی با معترضان در ایران داشتیم و هم‌زمان تجمعی برای دهمین سال کشته شدن سویتا (زنی هندی ایرلندی) برگزار شده بود. زنی که فرزندش در شکم با مرگ مغزی عملاً مرده بود، ولی به خاطر تسلط ساختار کلیسا بر ساختار ایرلند، اجازه ندادند که او فرزندش را سقط کند و سویتا جان‌اش را در این راه از دست داد. زنان فمینیست و برابری خواه ایرلندی سال‌هاست که برای آزادی سقط جنین مبارزه می‌کنند و آن روز در محل پیوستگی تجمع زنان ایرلندی با تجمع ما، همراهی و هم صدایی عمیقی را از آن‌ها شاهد بودم که برایم شگفتی داشت. این تنها نمونه‌ی کوچکی از همراهی زنان در کشوری کوچک چون ایرلند جنوبی است که چهار سال پیش توانستند به ممنوعیت سقط جنین در ایرلند پایان دهند. در سراسر دنیا نیز همبستگی زنان و مردان برابری‌خواه را می‌بینیم که چه بی‌نظیر از قیام «زن، زندگی، آزادی» در ایران حمایت می‌کنند و حتی به زبان فارسی با ما هم‌صدا و هم‌آوا می‌شوند و این حمایت‌ها برای ساختن دنیایی بهتر بسیار نویدبخش است و باید قدر این موقعیت مهم جهانی برای دست‌یابی به آزادی و برابری را به درستی دریابیم تا شاید بتوانیم یک قیام سراسری علیه هرگونه تبعیض در تمام جهان به راه اندازیم.

یاد و راه تمامی جان‌باختگان راه آزادی و برابری گرامی و ماندگار باد!

نه فراموش می‌کنیم و نه می‌بخشیم

پیروز باد قیام «زن، زندگی، آزادی»

منصوره بهکیش

هشتم دی ۱۴۰۱ / ۲۹ دسامبر ۲۰۲۲










Tags: ,

مادران پارک لاله ایران

خواهان لغو مجازات اعدام و کشتار انسانها به هر شکلی هستیم. خواهان آزادی فوری و بی قید و شرط تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی هستیم. خواهان محاکمه عادلانه و علنی آمران و عاملان تمامی جنایت های صورت گرفته توسط حکومت جمهوری اسلامی از ابتدای تشکیل آن هستیم.

0 نظر

دیدگاه تان را وارد کنید